رنگ چشمان تو

رنگ چشمان تو
آه  رنگ چشمان تو
اگر حتی به رنگ ماه نبودند
اگر حتی چونان بادی موافق
در هفته کهربایی ام وجود نمی داشتی
در این لحظه زرد
که خزان از میان تن تاک ها بالا می رود
من نیز
چون تاکی
تکیده بودم

آه  ای عزیز ترین
وقتی تو هستی
همه چیز هست ، همه چیز
از ماسه ها تا زمان
از درخت تا باران
تا تو هستی
همه چیز هست
تا
من باشم


پابلو نرودا

 

دوشعر عاشقانه

چون جوانی که دیده به عشق می‌گشاید
از جوانی خود سرمست بودم
و سراپای ترا غرق بوسه می‌ساختم
این داستان گذشته‌ای‌ست
که هرگز فراموش نمی‌کنم                                                                       
==========
شعری عاشقانه برایت می‌گویم
تا عاشق تو بشوم
حرف‌های عاشقانه را به فال نیک
خواهم گرفت
و سایه تو را با شعرم گول زدم
و دلم می‌خواهد که خودم نیز
گول شعرم را بخورم

 
بیژن جلالی

دوستت دارم احمق جان

البته که دوستت دارم احمق جان
ولی آزارت می دهم
دلیلش هم صاف و ساده این است که دوستت دارم
این را می فهمی ؟
آدم کسانی را که به آنها بی تفاوت است آزار نمی دهد

ارنستو ساباتو

تو که‌ هستی‌ ؟ اِی‌ زن‌

تو که‌ هستی‌ ؟ اِی‌ زن‌
از کدام‌ کلاه‌ شعبده‌ بیرون‌ پریده یی‌ ؟
هر که‌ گفت‌ نامه‌یی‌ از نامه‌های‌ عاشقانه ی‌ تو را دزدیده‌
دروغ‌ می‌گوید
هر که‌ گفت‌ دست بندی‌ مطّلا را از صندوقت‌ به‌ یغما بُرده‌
دروغ‌ می‌گوید
هر که‌ گفت‌ عطر تو را می‌شناسد
یا نشانی ات‌ را می‌داند ، دروغ‌ می‌گوید
هرکه‌ گفت‌ شبی‌ را با تو در هُتلی‌
یا تماشاخانه‌یی‌ سر کرده ‌، دروغ‌ می‌گوید
دروغ ، دروغ‌ ، دروغ‌

تو موزه‌یی‌ هستی‌ که‌ در تمام‌ِ روزهای‌ هفته‌ تعطیل‌ است‌
تعطیل‌ برای‌ تمام‌ مَردان‌ِ جهان‌
در همه‌ی‌ روزهای‌ سال‌
 
نزار قبانی

دلواپس شادمانی تو ام

من همان اندازه
دلواپس شادمانی تو ام
که تو
دلواپس شادمانی من
اگر تو خاطری آسوده نداشته باشی
من هم آسوده خاطر نخواهم بود

جبران خلیل جبران

آیات خداوند

خداوندا
تمام حرف های جهان یک طرف
این راز یک طرف
آیات شما
چه قدر ، شبیه به لبخند اوست

شمس لنگرودی

سرمای سمج

آفتاب‌ِ من
برای‌‌ِ درخشیدن
به آسمان‌ِ تو
رفته است

برای‌ِ من
تنها ماه مانده است
که او را
من از تمامی‌ ابرها صدا می‌زنم

ماه به من دلگرمی می‌دهد
که روزی تابشش
گرم‌تر و
روشن‌تر خواهد شد
نه ، این زرد ، رنگی دیگر نخواهد شد
این رنگ
که یادآور‌ِ ملال و سردی است

باز آی آفتابا
روشنای و گرمای‌ِ افزون‌ِ ماه
فرای‌ِ
طاقت‌ِ من‌‌اند

اریش فرید

مترجم : محمدحسین بهرامیان

دگر مرا صدا مکن

دگر مرا صدا مکن
مرا ز جام باده‌ام جدا مکن
که جام من به من جواب می‌دهد
به من کلید شهر خواب می‌دهد
درون خواب‌های من
تویی و دست‌های مهربان
تویی و عهدهای استوار
و هرچه هست عاشقانه پایدار
برو مرا صدا مکن
ز کوچه‌خواب‌های سایه پرورم
دگر مرا جدا مکن
صدا مکن
چو سایه بگذر از سرم
مرا ز سایه‌های دوستی سوا مکن
چه حاصلی ز شمع‌های بی‌فروغ
ز خنده‌ها
چه حاصلی ز گفته‌های سر به سر دروغ ؟
تو از روندگان راه عشق نیستی
تو نیستی ز دل‌شکستگان
بگیر راه خویش و تن رها کن از بلا
چون من دل رمیده طالب بلا مکن
تن سلامتت به درد مبتلا مکن
مرا به قصه‌های کودکانه در شبان هول
جدا مکن از این غم قدیم
از این غم ندیم
صدا مکن
دگر ترانه سر در این شبان دیرپا نکن
بخواب نازنین من به خواب ناز
که من تمام شب نخفته‌ام
تمام شب به جام و جان
جز این سخن نگفته‌ام
وفا کن ای دل جفا کشیده باز
ولی وفا به یار بی‌وفا مکن

سیاوش کسرایی

آفرینش

خدا وقتی گونه‌های تو را می‌تراشید
لب‌های تو را می‌بافت
پاهای تو را بنا می‌کرد
دست‌هایش نمی‌لرزید ؟

الیاس علوی شاعر افعان
کتاب : من گرگ خیالبافی هستم

دنیای ممنوع

من در دنیای ممنوع زندگی می‌کنم
بوئیدن گونه دلبندم
ممنوع
ناهار با فرزندان سر یک سفره
ممنوع
همکلامی با مادر و برادر
بی‌نگهبان و دیواره سیمی
ممنوع
بستن نامه‌ای که نوشته‌ای
یا نامه سربسته تحویل گرفتن
ممنوع
خاموش کردن چراغ ، آنگاه که پلک‌هایت به هم می‌آیند
ممنوع
بازی تخته نرد
ممنوع
اما چیزهای ممنوعی هم هست
که می‌توانی گوشه  قلبت پنهان کنی
عشق ، اندیشیدن ، دریافتن

ناظم حکمت

شهروند درجه سه

چون عشق
شرمندگی‌ای درجه سه است
و زن
شهروندی درجه سه است
و مجموعه‌های شعر
کتابهای درجه سه‌اند
به همین دلیل ما را
مردم جهان سوم می‌نامند

سعاد الصباح

علامت تعجب

با لب‌هام
روی چشم‌هات
علامت تعجب بگذارم
که هر وقت علامت خطر دید
دلش بوسه بخواهد ؟
می‌بوسمت
و ماه می‌شوم
بر سینه‌ی تو
آویخته به زنجیری که
دست‌های من است

با خیالت
زندگی می‌کنم
و با خودت
عاشقی

کاش دو بار زاده می‌شدم
یکی برای مردن در آغوش تو
یکی برای تماشای عاشقی کردنت

آن‌همه دشت بی‌انتها
آن‌همه تپه سبز
آن‌همه چشم خیس
آن‌همه گل سرخ و سپید و بنفش
همه در خواب من بودند
تا بفهمند نگاه من شیداتر است
یا صدای تو عاشق‌تر

و زمین در چرخش خود مکثی کرد
تا مزه مزه کردن این لحظه
لَختی به طول انجامد
و دل من آرام گیرد

آن‌همه دشت بی‌انتها
آن‌همه تپه سبز
آن‌همه چشم خیس
آن‌همه گل سرخ و سپید و بنفش
سرد و زیبا
آنجا مبهوت باد
همه در خواب من بودند

دیگر گمت نمی‌کنم
وگرنه راه می‌افتم
شهر به شهر
زنگ خانه‌ها را می‌زنم
و می‌پرسم : عشق من اینجاست ؟

عباس معروفی

همیشه حرف از رفتن هاست

همیشه حرف از رفتن هاست
کاش
کسی
با آمدنش غافگیرمان کند

گروس عبدالملکیان

اگر مرا دوست نمی‌داری

اگر مرا دوست نمی‌داری
دوست نداشته باش
من هرطور شده
خودم را ازین تنگنا نجات می‌دهم

اما دوست داشتن را فراموش نکن
عاشق دیگری باش
این ترانه نباید به پایان برسد
سکوت آدم‌ها را می‌کشد

این چشمه نباید بند بیاید
میخک‌هایی که در قلب‌ها شکوفا شده‌اند
از تشنگی می‌خشکند
اگر دوست‌داشتن را فراموش نکنی
تمام زیبایی‌ها را به یاد خواهی آورد
 
رسول یونان

اگر تو به یادِ من باشی‌

امروز شهرمان در آغوش باران آرمیده بود
اشتباه میکند هرکس میگوید

هوا بارانی است

هوا عاشقانه است

نمیدانی اینجا چه طوفانی است

 آه های شبانه ام ، نفس های دَردانه ام چنین کرده اند

بهترین روزهای عمرم را در شوق بودنت تجربه میکنم
خدا میداند اگر باشی چه میشود
می‌خواهم به یادِ من باشی‌
اگر تو به یادِ من باشی‌
عین خیالم نیست که همه فراموشم کنند

هاروکی موراکامی

ای سر و سامان همه تو

بی‌تو به سامان نرسم ، ای سر و سامان همه تو
ای به تو زنده همه من ، ای به تنم جان همه تو

من همه تو ، تو همه من ، او همه تو ، ما همه تو
هرکه و هرکس همه تو ، ای همه تو ، آن همه تو

من که به دریاش زدم تا چه کنی با دل من
تخت تو و ورطه تو ساحل و طوفان همه تو

ای همه دستان ز تو و مستی مستان ز تو هم
رمز نیستان همه تو ، راز نیستان همه تو

شور تو آواز تویی ، بلخ تو شیراز تویی
جاذبه‌ی شعر تو ، جوهر عرفان همه تو

همتی ای دوست که این دانه ز خود سر بکشد
ای همه خورشید تو و خاک و باران همه تو

حسین منزوی

حالم خوب است

حالم خوب است
هنوز خواب می بینم ابری می آید
و مرا تا سر آغاز روییدن بدرقه می کند
تابستان که بیاید نمی دانم چند ساله می شوم
اما صدای غریبی مرتب می خوانَدم
تو کی خواهی مرد ؟
به کوری چشم کلاغ ؛ عقابها هرگز نمی میرند
مهم نیست 
تو که آن بید لب حوض را به خاطر داری
همین امروز غروب
برایش دو شعر از نیما خواندم
او هم خم شد بر آب و گفت
گیسوانم را مثل افسانه بباف

سید علی صالحی

صنما با غم عشق تو چه تدبیر کنم

صنما با غم عشق تو چه تدبیر کنم
تا به کی در غم تو ناله شبگیر کنم

دل دیوانه از آن شد که نصیحت شنود
مگرش هم ز سر زلف تو زنجیر کنم

آن چه در مدت هجر تو کشیدم هیهات
در یکی نامه محال است که تحریر کنم

با سر زلف تو مجموع پریشانی خود
کو مجالی که سراسر همه تقریر کنم

آن زمان کارزوی دیدن جانم باشد
در نظر نقش رخ خوب تو تصویر کنم

گر بدانم که وصال تو بدین دست دهد
دین و دل را همه دربازم و توفیر کنم

دور شو از برم ای واعظ و بیهوده مگوی
من نه آنم که دگر گوش به تزویر کنم

نیست امید صلاحی ز فساد حافظ
چون که تقدیر چنین است چه تدبیر کنم

حافظ

گره گشایی با عشق

مشکلی نیست که عشق ، ناتوان از غلبه بر آن باشد
دردی نیست که عشق ، ناتوان از درمان آن باشد
دری نیست که عشق ، ناتوان از گشودن آن باشد
رودی نیست که عشق ، ناتوان از برپایی پل بر آن باشد
دیواری نیست که عشق ، ناتوان از فرو ریختن آن باشد
گناهی نیست که عشق ، ناتوان از شستن آن باشد
مهم نیست که غم تا کجا ریشه دوانده
تا کجا افق تیره و تار مینماید
گره زندگی تا کجا کور است و بهم پیچیده
اشتباه تا کجا بزرگ مینماید
درک کافی از عشق ، نوشداروی تمام اینهاست
اگر تنها بتوانی چنانکه باید عشق بورزی

شادترین و تواناترین موجود در جهان خواهی بود


امت فوکس

سم کلمات

ما سم مار را با پادزهر خنثی می کنیم
اما سم کلمات را چگونه ؟
نمی دانم
حالم خوب نیست

حسین پناهی