وقت دلتنگی

هر شب وقت دلتنگی
من و تو تمام کافه های شهر را قرق می کنیم
تو جام می شوی

من ازعشق تو می جوشم و شراب می شوم

من تن می شوم ، تو جان من می شوی
دست در گردن هم
ترانه های مشترکمان را از صدای یا کریم های پشت پنجره
تا نوای زنجره های ایوان آن خانه قدیمی
میخوانیم و می خندیم
می خندیم و گریه می کنیم
تو می افتی من دست ترا می گیرم
من می افتم و تو مرا تلو تلو خوران گیج گیج
مثل شیشه ای در دست سلامت به خانه می رسانی
و من حرصم میگیرد که چرا گزمه های شهر
ما را به جرم بد مستی حد نمی زنند
آنها عاشقی را که هرشب خیابان را
با سایه اش گز می کند کاری ندا رند


نسرین بهجتی

باید

باید در تو می‌مردم که مردم
باید در تو می‌رفتم که رفتم
باید در تو ، تو می‌شدم که شدم
حالا آمده‌ای مرا از که پس بگیری
از خودت

نسرین بهجتی

دیوانگی های من

نه زلیخا

حریف دیوانگی های من

نه یعقوب

حریف گریه های شبانه من

هفت سال نه ، تا هفتاد نسلم
عشق ترا

در قلبم ذخیره می کردم

فقط اگر

تو آنی بودی که می پنداشتم


نسرین بهجتی

روئینه تن از عشق

وقتی از چهار سو بر تو
باد های نا مساعد می وزد
من از چهار سو
بی وقفه بر تو ترانه دست تکان می دهم
تو روئینه تن از عشق من میشوی
شتابت را سوار می شوی
و از من دور من شوی
من فراقت را درد می شوم
مشت به جان می کوبم و سر به ساحل
و می نویسم به روی تمام صخره ها
هر کجا می روی برو
ولی فقط باش

نسرین بهجتی

گل آفتابگردان

تمام خاطراتت را از کاشت تا برداشت
از مزرعه تا گنجشک
سنگ پشت سنگ
نشانه رفتم
تا شاید بشکند در آفتاب نگاه من
طرز چرخش معصومانه نگاه تو
اما وقتی از تو می‌نویسم
از انگشتانم آفتاب می‌ریزد
گل آفتابگردان من

نسرین بهجتی

فقط باش

تو در من می تپی
و من آغاز می شوم
با من راه می روی
و برگهای زرد از من فرو می ریزد
در من قدم می زنی
و هزار جوانه از من می روید
با من سخن می گویی
و حرفهای تو فقط  شعر می شود
شعر من
من ترا می نوشم در آب در چای
زیر دندانم طعم تو چون گندم
چون خوشه انگور
من ترا در خود می شویم
با عطر کویر
عطر تن خود
من ترا می بینم
هر دم در هر نفسم
وقت سحر هنگام غروب
در زیر آسمان عشق خودم
و ترا می خوانم در یک شعر قشنگ
هر کجا هستی باش
فقط باش

نسرین بهجتی