نخستین بار واژه را بخشیدم

نخستین بار واژه را بخشیدم
نثار عشقی که به خویشتن دارم
پنجره ای از درون
در قلبم باز شد
برای دیگر بار واژه را بخشیدم
به پاس عشق ام به وطن
این بار ده پنجره
در سرم باز شدند
آنگاه واژه را بخشیدم
به خاطر عشقی که به جهان دارم
بعد آن
تمامی آسمان
در شعرم متجلی شد
نوشتن
قطره ای روشنایی
بر ظلمت یک معنا چکید
اندوهم شعله گرفت
در کنارش
عشق ترا نوشتم
تو
صبح را در آغوش گرفتم
دست هایم جاده ی نخستین پرتو طلایی گون آفتاب شدند و
معبری برای چشم هایت
دهان کوه را بوسیدم
لبانم چشمه ای شدند و
زمزمه هایت از نو درخشیدند
سرم را بر پای شب گذاشتم و
خواب هایم آیینه ی شعر شد و
زیبایی ترا در آن دیدند و
عشقم را به تو تحسین کردند

شیرکوبیکس
ترجمه : بابک صحرانورد

ای دختر زیبا

ای دختر زیبا
تو نه شاعر هستی و نه نقاش
ولی من هستم
اما چه کسی این را می داند
که این چشمان توست که همه شب
این شعرها را دزدکی به من می دهد
چه کسی می داند
این انگشتان توست
که نقاشی هایم را می کِشد
من از این می ترسم
چشم ها و انگشتانت
این راز را بر ملا سازند و
به خیابان و محله و اهل دنیا بگویند
در واقع این مَرد
نه شاعر ست و نه نقاش

شیرکو بی کس
مترجم : بابک صحرانورد

من و تنهایی

می دانم
در نهایت من و تنهایی
باهم خواهیم ماند
او سیگارش خاموش خواهد شد و
من نیز برای همیشه
خواهم خوابید

شعر : شیرکو بیکس
ترجمه : عباس محمودی

روشنایی را که فرا بخوانی

روشنایی را که فرا بخوانی
آفتاب نزد تو می آید
با کتابی خوانا به یادگار

موج را که فرا بخوانی
دریا نزد تو می آید
با رودخانه ای بی پایان برای تو

و عشق به آدمی را که فرا بخوانی
آینده نزدِ تو می آید
و خوشبختی بی خللِ خاک را
به تو خواهد بخشید

شیرکو بیکس