عشقی نوین

از صد ها سال پیش

که تو را درون دوات دوست مى داشتم
و مى کوشیدم تا با تو
عشقى نوین بنیاد کنم
عشق تملک و زبونىِ تَنْ خواهش و لذتِ کلونِ در
ناشناخته بود
زیرا میان من و تو
در درازناى عمر
نان بود و مرکب بود
اینک که در قاره اى دیگر
در کنار تو باران مى بارد
شعر من مرطوب مى گردد

غادة السمان
مترجم : عبدالحسین فرزاد

علیه تو اعلانِ عشق می‌دهم

جدایی یا وصل
من علیه تو اعلانِ عشق می‌دهم
علیه تو اعلانِ صلح می‌دهم
علیهِ تو اعلانِ اشتیاق می‌دهم
علیه تو اعلانِ عفو می‌دهم
بی‌هیچ پشیمانی
چرا که من جسمم را و روحم را به تو بخشیدم

غاده السمان
ترجمه : عبدالحسین فرزاد

هنوز دوستت می دارم

هنوز دوستت می دارم
علیرغم هرچه هست
چون در سواحل تو آموختم
چگونه از میان صدفی مهتاب را بنوشم

غاده السمان
ترجمه : کامبیز منوچهریان

بیشتر از تعداد گناهانم دوستت دارم

بگو لب‌هایت به شادی‌ام بگویند : باش
تا باشد و قلبم نغمه سر‌دهد
و چونان پرنده‌ای آتشین
میانِ رشته‌های طلاییِ خورشید به رقص درآید
و از سوختن در هیمه‌ی آتشِ خوشبختی نهراسد
چون دستت با معجزه‌ی پیامبر گونه‌اش لمسم کرد
ژرفنای وجودم که هزارتوی دالان‌ها و سردابِ‌ دردهای پنهان
و منزلگاهِ اشباحی بود که نیش‌ها و پنجه‌هایشان را بر دیوارِ گذشته‌ای زشت ساییده و تیز می‌کردند
ناگاه به پنجره‌ای بدل شد که پرده‌اش رنگین‌کمان است
پنجره ای گشوده به افق و نسیم و باران و رخداد‌های ناگهانی
و آوازِ پریزادگانِ عاشقِ شب
آنگاه که نقشِ صورتت بر خیالم می‌بندد
تنم به لرزه درمی‌آید

 

ادامه مطلب ...

تو را می بینم

تو را می بینم
که از قاره ای بعید می آیی
و شتابان بر آب ها گام بر می داری
تا با من قهوه بنوشی
همان طور که عادت ما بود
پیش از آن که بمیری
میان ِ ما اتفاقی نیفتاده است
و من قرار های پنهانی مان را
حفظ کرد ه ام
اگر چه آدمیان پیرامونم
بر این گمانند
که هر کس مُرد
دیگر باز نمی گردد

غاده السمان
ترجمه : یغما گلرویی

سلاح عشق

عشق
اسلحه‌ای‌ست در دستان کسانی‌
که دوست‌شان داریم
به آن‌ها قدرت می‌دهد
که زخمی‌مان کنند و تنهای‌مان بگذارند

غادة السمان

خودکشی عاطفی

و هنگامی که
تو را
درون خویش کشتم
نمی دانستم
که خودکشی کرده ام

غاده السمان
مترجم : صالح بوعذار

زبان سکوت

به‌خاطر تو زبانِ سکوت را آموختم
تا از تو گلایه نکنم
و با تلخی نگویمت
که تو تنهایم گذاشتی

غادة السمان
ترجمه : محمد حمادی

عشق ما مدیون تاریکی است

به من گفتی
عشق خطی مستقیم است این چنین
و خطی بر فراز دریا کشیدی
من آن را نگریستم و آن گاه افق زاده شد
عشق ما مدیون تاریکی است
چه اگر ظلام نمی بود
من در تاریکی خویشتن
بر نور حضورت دل نمی باختم

غاده السمان
ترجمه : عبدالحسین فرزاد

عشق تو مرا رها می سازد

بیهوده آزاد می کنم
هوس های کولی ام را
از حضور سلطه گر نامحسوست
بیهوده با تبر حمله ور می شوم
به سایه ات
که بر دیوار زندگی ام افتاده است
دیوار ویران می شود و
سایه ات همچنان می ماند
از آن زنانی نیستم که عشق را
به پنکه ای زنگ زده تبدیل می کنند
که جز چرخیدن در سقف انتظار
هنر دیگری ندارد
حال آنکه عشق تو
مرا رها می سازد

حتی از عشق تو


اما دلم می خواست چهره ات

اولین چهره ای باشد که به من می نگرد
با نخستین نفس های گرم سال نو

غاده السمان
مترجم : زهرا ابومعاش

از من می خواهی

چیزی مسخره
در دوستی ماست
از من می خواهی که
جامه‌ی کریستین دیور بر تن کنم
و خود را به عطر شاهزاده موناکو
عطر آگین سازم
و دائرة المعارف بریتانیکا را
حفظ کنم
و به موسیقی یوهان برامز
گوش فرا دهم
به شرط اینکه
همانند مادر بزرگم بیندیشم

از من می خواهی که پژوهشگری چون
مادام کوری باشم
چون مادونا
و رقاصه ای دیوانه در شب سال نو
چونان لوکریس بورگیا
 هم بدین شرط
که حجابم را همچون عمه ام حفظ کنم
و زنی عارف باشم چون رابعه عدویه ؟

اما فراموش کردی که به من بگویی
چگونه ؟

غاده السمان
ترجمه : عبدالحسین فرزاد

برایم بنویس

برایم بنویس
زیرا همه‌ی گل‌های سرخی که
به من هدیه کردی
در گلدان بلورین خود پژمرده‌اند
و تنها گل‌های سرخ اشعارت که برایم سرودی
هنوز سر زنده‌اند
از همه‌ی گل‌های جهان
و همه‌ی زمان‌ها
تنها بوی عطر ، در اشعار باقی می‌ماند

غاده السمان

به کدام خدا سوگند بخورم

به کدام خدا سوگند بخورم
که من
تمام این ساعات روز را
به تو فکر کرده‌ام
و باز تو فکر می‌کنی که
نوشته‌هایم را خط زده‌ام
نامه‌های روزانه‌ام را سیاه کرده‌ام
قهوه‌یی نوشیدم
با مردهای دوروبرم خواب تو را کشیده‌ام
 
به کدام خدا سوگند بخورم
این چاهی که افعی دارد
چاهی که کژدم دارد
من بازش نکرده‌ام
خدایی اگر باشد
به پاکی من سوگند خواهد خورد

خدایی سوگند می‌خورد که
می‌دانم فراموشش کردی
زیرا تو من را فراموش کردی

غادة‌ السمان
مترجم : بابک شاکر

ای یار اندوه

تو جادویی و بد
از اعتماد من به خود می هراسی
که آن را دامی می پنداری
و از گریز من بیمناکی
که آن را بی باکی می پنداری
ای یار اندوه
که از آستان من می گریزی
چونان پرنده ای که از گُمان می گریزد
و با قطب نما ، در راه گم می شود
پیش من آی بی هیچ هراسی
و با من شرکت کن
در خاطرات خنده آور حافظ شکافته
و در فوران شریان های بی حوصله
در شهرهای از یاد رفته
آه ! مرو ! میا
نزدیک مشو دور منشین
کوچ مکن به من مپیوند
مرا تباه مکن
مرا خمیده مساز
ما باید که پرواز کنیم
چون دو خطّ موازی با هم 
که به هم نمی پیوندند
که نیز از یکدیگر دور نمی شوند
و عشق همین است

غاده السمان

داستان عشق من با شبح تو

بامدادان بر جایگاهی سنگی می نشینم
و برایت نامه های عاشقانه می نویسم
با قلمی از پر جغد
که آن را در دواتی
در دوردست فرو می برم
دواتی ملقب به دریا
دستم را برای دست دادن با تو دراز می کنم
اما تو ساحل دیگر دریایی ، در آفریقا
گرمای دستت را احساس می کنم
در حالی که انگشتان مرا در خود گرفته است
آه ! چه زیباست داستان عشق من با شبح تو

غاده السمان
ترجمه : عبدالحسین فرزاد

عشق تو

عشق تو مرا از بستر رخوتناکم
آزاد می کند
و از مرگ روزمره
و می گسلاند زنجیرهای نامریی را
که پیوند من است با
امروز، این ساعت و این شهر

که پیوند من است با
دیوارهای یکنواخت
با فریاد همسایگان پرگو
با فریاد روزنامه فروش با همان عنوان های مکرر
و با مگسان سمج تابستان

عشق تو مرا از جزئیات ابلهانه
آزاد می کند
تا آن گونه که هستم باشم
فرشته سپیده دم
که از گام زدن می پرهیزد
در آرزوی پرواز

عشق تو در من می رویاند
بال های شفاف فراوان
و پرواز می کنم
همچون پروانه افسانه ای
که تازه از پیله به درآمده باشد

عشق تو مرا از زندان لحظه
آزاد می کند
تا من و بی انتهایی
یگانه شویم
 
غاده السمان
ترجمه : عبدالحسین فرزاد

ساحل عشق

لعنت می کنم آن لحظه مبارک را
که قایقم به جزیره تو برخورد
و شکست
چه مبارک شکستنی
که عشق ساحل تو بود

لعنت می کنم آن لحظه مبارک را
و من طبق عادت می گریزم
در جاده های شهری که برای من نیست
در رؤیای مردی که به من تعلق ندارد

غاده السمان
مترجم : محبوبه افشاری

می‌گویم دوستت دارم

به تو می‌گویم بله
می‌گویم نه
می‌گویم بیا
می‌گویم برو
می‌گویم دوستت دارم
می‌گویم برایم مهم نیست
و همه‌ی اینها را یک‌بار و در یک آن به زبان می‌آورم
و فقط تو همه‌ی آنها را متوجه می‌شوی
و هیچ تناقضی بینشان نمی‌بینی
و قلبت به اندازه‌ی کافی برای روشنایی و تاریکی
و تمام طیف‌‌های نور و سایه جا دارد
حرفی نمانده
جز اینکه دوستت دارم

آن چاه عمیق و تاریک
که در آن سکنی گزیده‌ام ترک می‌کنم
بالِ من باش
تا دوباره به سوی خورشید و شادمانی
و سینه‌ی تو پرواز کنم
موهبتی است که زنده‌ام
فقط برای اینکه بتوانم تو را دوست داشته باشم
و غم‌انگیز است در حالی‌که می‌توانم این‌همه دوستت داشته باشم
می‌میرم

غاده السمان
برگردان : اسماء خواجه‌زاده

گواهی می دهم

گواهی می‌دهم
به گنجشک‌هایی که از چشم‌های تو
تا قلب من پرواز می‌کنند
گواهی می‌دهم
که من
یک‌بار عاشق‌ت شدم
و هنوز هم

غادة السمان
ترجمه : اسماء خواجه زاده

آه کجایی که تو را سخت گم کرده ام ؟

 آیا براستی این تویی ؟
 در آرزوی توام
 و در تو در جستجوی تو
 اما تو را نمی یابم

 کجا رفته ای ، بی آنکه رفته باشی ؟
 چگونه رفته ای ، بی آنکه رفته باشی ؟

 می بینم چشمانت را ، لبانت را ، بازوانت را
 و تنت را
 اما تو کجایی ؟

 آه کجایی که تو را سخت گم کرده ام ؟

 دوست می دارم در تو
 بوی خوش را و نه شکوفه را
 نبض را و نه جسم را
 وزش آرام باد را
در میان شاخه هایت و نه شاخه های خشک را
 
 دوست می دارم در تو
 رویا را ، رویا را ، رویا را
 پس چگونه آن را کشته ای ؟

غاده السمان