-
من گرفتار شبم در پی ماه آمده ام
دوشنبه 22 شهریور 1400 06:10
من گرفتار شبم در پی ماه آمده ام سیب را دست تو دیدم به گناه آمده ام سیب دندان زده از دست تو افتاد زمین باغبانم که فقط محض نگاه آمده ام چال اگر در دل آن صورت کنعانی هست بی برادر همه شب در پی چاه آمده ام شب و گیسوی تو تا باز به هم پیوستند من به شبگردی این شهر سیاه آمده ام این همه تند مرو شعر مرا خسته مکن من که در هر غزلم...
-
یک بار دیگر
دوشنبه 22 شهریور 1400 06:05
دستِ یک مرد مشغولِ کشیدنِ چهره یک زن است و مرد دستِ خود را به سوی عشقها دراز میکند دستِ یک مرد شکل میدهد به چهره یک زن و مرد ترانه خود را میخوانَد زن قد میکشد رشد میکند قد میکشد در کوچهها در میدانها در اتاقها و در اتاقها مرد یک بارِ دیگر آنچه را که دوست میدارد میآفریند و زن هماکنون یک بارِ دیگر مردِ خود...
-
دوش به خواب دیدهام روی ندیده تو را
دوشنبه 22 شهریور 1400 06:00
دوش به خواب دیدهام روی ندیده تو را وز مژه آب دادهام باغ نچیده تو را قطره خون تازهای از تو رسیده بر دلم به که به دیده جا دهم تازه رسیده تو را با دل چون کبوترم انس گرفته چشم تو رام به خود نمودهام باز رمیده تو را من که به گوش خویشتن از تو شنیدهام سخن چون شنوم ز دیگران حرف شنیده تو را تیر و کمان عشق را هر که ندیده،...
-
دلیلِ وجود منی تو
دوشنبه 15 شهریور 1400 06:35
دلیلِ وجود منی تو اگر نشناسمات زندگی نکردهام و اگر بمیرم بیشناختنات نمیمیرم چرا که نزیستهام لوییس سرنودا مترجم : محسن عمادی
-
چشم آبی عشق
دوشنبه 15 شهریور 1400 06:30
دیروز می خواستم در برا برت زانو بزنم پرده از چشم آبی عشق بردارم غرور راه را بر من بست ترسیدم بگویی آرام باش هنوز وقتش نِیست و اکنون زمانی که تو خود آمده ای فصل در تغییراست و پرنده های مهاجر به سویی دیگر در کوچند و من هم روبه سوی دلداری دیگر در به روی خستگی بسته ام عبدالله پشیو شاعر کرد زبان مترجم : آوات
-
چهرههایی وجود دارند
دوشنبه 15 شهریور 1400 06:25
چهرههایی وجود دارند که میارزند که پس از دیدار آنها چشم فرو بندیم و بمیریم تا ناگزیر نباشیم پیش خود بگوییم هرگز من او را در بازوانِ خود نخواهم دید هانری دو مونترلان مترجم : ماندانا صدر زاده
-
هزار سال است که دوستات میدارم
دوشنبه 15 شهریور 1400 06:20
هزار سال است که دوستات میدارم من ، چونان تو از نخستین گزش به عشق ایمان نمیآورم اما میدانم که ما پیشتر یکدیگر را دیدار کردهایم به روزگاران در میان افسانهای راستین و ما دو چهره یکدیگر را در آغوش فشردیم بر گسترهی آبهای ابدی سایهات پیوسته به سایهی من میپیوندد در گذر روزگاران در میان آینههای ازلی و مرموز عشق...
-
آیا هرگز میدانستی
دوشنبه 15 شهریور 1400 06:15
آیا هرگز میدانستی که در زمانهای دور آنقدر عاشقام بودی که عشقات هرگز به کاهلی و نابودی راه نمیبرد ؟ تو آن زمان جوان بودی مغرور و دلزنده بیش از حد جوان بودی برای دانستن اش سرنوشت بادیست و برگهای سرخ در حضورش به پرواز درمیآیند پراکنده در دوردست و در دوران توفانی سال هم اکنون به ندرت همدیگر را میبینیم اما هر...
-
ز دریچه های چشمم نظری به ماه داری
دوشنبه 15 شهریور 1400 06:10
ز دریچه های چشمم نظری به ماه داری چه بلند بختی ای دل که به دوست راه داری به شب سیاه عاشق چکند پری که شمعی است تو فروغ ماه من شو که فروغ ماه داری بگشای روی زیبا ز گناه آن میندیش به خدا که کافرم من تو اگر گناه داری من از آن سیاه دارم به غم تو روز روشن که تو ماهی و تعلق به شب سیاه داری تو اگر به هر نگاهی ببری هزارها دل...
-
از دل اقیانوس خروشان
دوشنبه 15 شهریور 1400 06:05
از درون ازدحام از دل اقیانوس خروشان قطرهای با مهربانی فراز آمد و به نجوا گفت دوستات دارم تمامِ عمر تا که بمیرم سفر کردهام راهی دراز را تنها برای آن که در تو بنگرم بر تو دست بسایم چرا که نمیتوانستم بی آنکه یک بار دیده باشمت به مرگ تن دهم برای آنکه میترسیدم از کف داده باشمت اکنون که یکدیگر را نظاره کردهایم در...
-
عاشقان را گر چه در باطن جهانی دیگرست
دوشنبه 15 شهریور 1400 06:00
عاشقان را گر چه در باطن جهانی دیگرست عشق آن دلدار ما را ذوق و جانی دیگرست سینههای روشنان بس غیبها دانند لیک سینه عشاق او را غیب دانی دیگرست بس زبان حکمت اندر شوق سرش گوش شد زانک مر اسرار او را ترجمانی دیگرست یک زمین نقره بین از لطف او در عین جان تا بدانی کان مهم را آسمانی دیگرست عقل و عشق و معرفت شد نردبان بام حق...
-
عشق بسیار کوتاه است
دوشنبه 8 شهریور 1400 06:35
درست است که دیگر دوستش ندارم اما شاید هم دوستش داشته باشم عشق بسیار کوتاه است ولی فراموش کردن آن بسیار زمان میبرد پابلو نرودا مترجم : حسین خسروی
-
چه نمایش هراسانگیزی
دوشنبه 8 شهریور 1400 06:30
چه نمایش هراسانگیزی اگر قلبام را روی صورتام میگذاشتم و در دنیا قدم میزدم سیلویا پلات مترجم : مرجان وفایی
-
ما در میانه جنگ عاشق شدیم
دوشنبه 8 شهریور 1400 06:25
آیا گلولهها اجازه لبخند میدهند ؟ گلولهها اجازه بوسه میدهند ؟ ما در میانه جنگ عاشق شدیم بین دو نیمنگاه بین دو اخم بین دو دستور تیرباران ما را در مرز دو سرزمین دفن کنید الیاس علوی شاعر اهل افغانستان
-
تنهایی خوب چیزی ست
دوشنبه 8 شهریور 1400 06:20
تنهایی خوب چیزی ست این را بعد ها می فهمی در یک صبح خاکستری وقتی شعاع نور تابیده از پنجره جای خالی کنارت را روشن کرد تازه می فهمی بودن هایی هست هزار بار سردتر از نبودن همچون سردابه ای تاریک و تو چه بسیار روزها که با یک چراغ نفتی کوچک از بالای پله ها ترسیده و منتظر این پا آن پا کردی تنهایی خوب چیزی بود اگر با سلاح...
-
آنها عشق را کشتهاند
دوشنبه 8 شهریور 1400 06:15
آنها عشق را کشتهاند و مردانی را که عشق میباختند آنها ترانهها را کشتهاند و کسانی را که ترانه میخواندند آری آنها هرچه را که در زمین محبوب لازم بوده است کشتهاند اما نه گل کوچکی را که هنوز نشکفته بود مارکوس آنا مترجم : قاسم صنعوی
-
دریا نبودم امّا توفان سرشت من بود
دوشنبه 8 شهریور 1400 06:10
دریا نبودم امّا توفان سرشت من بود گرداب خویش گشتن در سرنوشت من بود چون موج در تلاطم ، در ورطه زندهبودن هم سرنوشت من بود ، هم در سرشت من بود تعلیق اگرچه سخت است ، اما گریختم من از خویشتن که با خود برزخ بهشت من بود تنها نه خود در افلاک ، بر خاک هم همیشه از میوههای ممنوع ، عصیان ، خورشت من بود ناچار ساختم با هر دو که...
-
فراموش می شوی
دوشنبه 8 شهریور 1400 06:05
فراموش میشوی گویی که هرگز نبودهای مانند مرگ یک پرنده مانند یک کنیسهی متروکه فراموش میشوی مثل عشق یک رهگذر و مانند یک گل در شب ، فراموش میشوی من برای جاده هستم آنجا که قدمهای دیگران از من پیشی گرفته کسانی که رؤیاهایشان به رؤیاهای من دیکته میشود جایی که کلام را به خُلقی خوش تزیین میکنند تا به حکایتها وارد...
-
تکیه کردم بر وفای او غلط کردم ، غلط
دوشنبه 8 شهریور 1400 06:00
تکیه کردم بر وفای او غلط کردم ، غلط باختم جان در هوای او غلط کردم، غلط عمر کردم صرف او فعلی عبث کردم ، عبث ساختم جان را فدای او غلط کردم ، غلط دل به داغش مبتلا کردم خطا کردم ، خطا سوختم خود را برای او غلط کردم ، غلط اینکه دل بستم به مهر عارضش بد بود بد جان که دادم در هوای او غلط کردم ، غلط همچو وحشی رفت جانم درهوایش...
-
چشمان تو
دوشنبه 1 شهریور 1400 06:35
پیش از آن که محبوب من شوی برای محاسبهی زمان تقویمهای زیادی بود هندیها تقویم خود را داشتند و چینیها تقویم خود را و ایرانیها تقویم خود را و مصریان تقویم خود را پس از آن که محبوبام شدی مردم چنین میگویند هزار سال پیش از چشمان او و قرن دهم پس از چشمان او تو نقطهی عطف زمان شدهای و زمانِ وقوع تمام رویدادها را با...
-
پژمردن رویا
دوشنبه 1 شهریور 1400 06:30
گریستم به یاد تمام رویاهایی که تا می خواستیم نوازششان کنیم پژمردند جان اشتاین بک مترجم : آرش حجازی
-
زن زندگی ام
دوشنبه 1 شهریور 1400 06:25
فقط کافی است در یک مهتابی یا قاب پنجره زنی درنگ کند تا در همان لحظه که ظاهر میشود همان کسی شود که ما او را در زندگیمان کم داریم و اگر بازوهایش را بالا آورَد تا موهایش ، آن گلدان لطیف را ببندد ناگهان اندوه ما چه شدتی میگیرد و بدبختیمان چه جلوهیی مییابد راینر ماریا ریلکه مترجم : عباس پژمان
-
بغض
دوشنبه 1 شهریور 1400 06:20
بغض فقط به گلو ختم نمی شود چشم را که بگیرد اشک می آید و نمی ریزد سینه را که بگیرد نفس نه می رود نه بر می گردد قلب را که بگیرد یک گوشه کز می کند نمی تپد می لرزد دست مشت می شود مشت باز پا بلاتکلیف می ماند بین ماندن و رفتن بغض که می شکند فقط جای این اتفاق ها عوض می شود و هیچ چیز عوض نمی شود بغض تنها چیزیست که وقتی می...
-
شب زیبایی بود
دوشنبه 1 شهریور 1400 06:15
شبِ زیبایی بود هیچکس بینِ درختانِ زیتون نبود هیچکس ندید که چگونه تو را میخواهم چگونه عاشقِ تو هستم امروز درختانِ زیتون در خواباند و من بیدار هیچکس در این دنیا نمیتواند زخمی که غرورِ تو برجای گذاشت را التیام بخشد چگونه با آن همه عشق توانستی مرا برنجانی ؟ فرانسیسکو خاویر لوپز مترجم : مرجان وفایی
-
ببخشای ای عشق
دوشنبه 1 شهریور 1400 06:10
و شایسته این نیست که باران ببارد و در پیشوازش دل من نباشد و شایسته این نیست که در کرت های محبت دلم را به دامن نریزم دلم را نپاشم چرا خواب باشم ببخشای بر من اگر بر فراز صنوبر تقلای روشنگر ریشه ها را ندیدم ببخشای بر من اگر زخم بال کبوتر به کتفم نرویید کجا بودم ای عشق ؟ چرا چتر بر سر گرفتم ؟ چرا ریشه های عطشناک احساس خود...
-
داستان بی پایان
دوشنبه 1 شهریور 1400 06:05
درختی سوخت دودش شعری گریان برای باغ نوشت باغ که سوخت دودش داستانی بس غمگین برای کوه نوشت کوه که سوخت دودش قصیدهای اشکآلود برای روستا نوشت روستا که سوخت دودش نمایشنامهای تراژیک برای شهر نوشت در شهر اما زنی بود که زیبایی درخت و کوه و روستا و شهر را یک جا در دل و قامتش داشت آنگاه که بهخاطر آزادی خودسوزی کرد دودش...
-
در حسن رخ خوبان پیدا ، همه او دیدم
دوشنبه 1 شهریور 1400 06:00
در حسن رخ خوبان پیدا ، همه او دیدم در چشم نکورویان زیبا ، همه او دیدم در دیده هر عاشق او بود همه لایق وندر نظر وامق عذرا ، همه او دیدم دلدار دل افگاران غمخوار جگرخواران یاری ده بییاران ، هرجا همه او دیدم مطلوب دل در هم او یافتم از عالم مقصود من پر غم ز اشیا ، همه او دیدم دیدم همه پیش و پس ، جز دوست ندیدم کس او بود...
-
عشق دوباره
جمعه 22 مرداد 1400 06:35
دیگر از عمر من آنقدر نمانده که بتوانم تو را فراموش کنم در یک عصر سرد برمیگردم و تو را دوباره از سر مىگیرم شکرى ارباش مترجم : سیامک تقی زاده
-
دلشکسته
جمعه 22 مرداد 1400 06:30
بانوی جوان اگر دلشکستهای باز هم قلبت را بگشای بگذار درد و رنج راهی برای خروج بیابند الکساندرا واسیلیو شاعر رومانیایی مترجم : هوشنگ خوشروان
-
فقط او را دوست دارم
جمعه 22 مرداد 1400 06:25
فقط او را دوست دارم هنوز هم آن درخشش آبیفام را احساس میکنم که از گلوگاهِ سپیدش بر قلبام میافتد کجاست او ؟ کجا بود آن خوشبختی ؟ فرانسیس ژام شاعر اهل فرانسه مترجم : عباس پژمان