به یاد خواهی آورد

به یاد خواهی آورد
روزی پرنده ای را خیس از عشق
یا رایحه ای شیرین را
و بازی رودخانه ای که قطره قطره
با دستان تو عشق بازی می کند
 
به یاد خواهی آورد
روزی هدیه ای را از زمین
که چونان رسی طلائی رنگ
یا چونان علفی
در تو می زاید

به یاد خواهی آورد
دسته گلی را که از حباب های دریایی
با سنگی چیده خواهد شد
آن زمان درست مثل هرگز
درست مثل همیشه است

دستانت را به من بده
تا به آنجا حرکت کنیم
جایی که هیچ چیز ، در انتظار هیچ چیز نیست
جایی که همه چیز ، تنها در انتظار ماست

پابلو نرودا
مترجم : دکتر شاهکار بینش پژوه

تو را من خواب می بینم

چه احساس زیبایی است
وقتی تو را شباهنگام
میان بازوانم حس می کنم ای عشق من
و این چنین
سردرگمی ام را به سان توری درهم پیچیده
از هم باز می کنم
قلبت میان رویاها به پرواز است
لیک جسمت ، همچنان روی زمین
همچنان کنار من
نفس می کشد
تو را من خواب می بینم
و تو چون گیاهی که در تاریکی قلمه می زند
خوابم را کامل می کنی
و صبح
وقتی دوباره طلوع می کنی
فرد دیگری خواهی بود
اما هنوز
چیزی از شب در تو باقی مانده است
از آن بود و نبود جایی که
ما خویش را یافته ایم

پابلو نرودا
مترجم : دکتر شاهکار بینش پژوه

تو از آرزوهایم رفته ای

هر وقت کور شوم
شعری می نویسم و می گویم
به آرزویم رسیدم
به آرزویم
به تـو نه
تو از آرزوهایم رفته ای

و حس بدی دست میکشد روی سرم
سرم را که می چرخانم
میبینم روز هایی که چشمانم را سیاه تر می کنم
عاشق تــــــــــر می شوی

و حس بدی که روی سرم دست کشیده بود ابر سیاه باران زایی میشود
که هر لحظه قطره ی سیاهی  می زاید
و حل میشود در بوم سفیدی از لباسم

و من با خط بریل
شعری می نویسم و می گویم
به آرزویم رسیدم

و هیچ جمله ای را توی پرانتز نمیگذارم
حتی حس بد را توی سطر ها لو می دهم

مثلا روزی که باران می بارید
و تو پخش شدی روی لباسم
و  من با چشمان پخش شده روی گونه ام
عکسی که از تو کنار رودخانه کشیده بودم
به آب انداختم

پابلو نرودا

گنجی هستی تو

دست هایم را می بینی ؟ آن ها زمین را پیموده اند
خاک و سنگ را جدا کرده اند
جنگ و صلح را بنا کرده اند
فاصله ها را
از دریاها و رودخانه ها برگرفته اند
و باز
آن گاه که بر تن تو می گذرند
محبوب کوچکم
دانه گندمم ، پرستویم
نمی توانند تو را در برگیرند
از تاب و توان افتاده
در پی کبوترانی توامان اند
که در سینه ات می آرمند یا پرواز می کنند
آن ها دوردست های پاهایت را می پیمایند
در روشنای کمرگاه تو می آسایند
برای من گنجی هستی تو
سرشار از بی کرانگی ها تا دریا و شاخه هایش
سپید و گسترده و نیلگونی
چون زمین به فصل انگورچینان
در این سرزمین
از پاها تا پیشانی ات
پیاده ، پیاده ، پیاده
زندگی ام را سپری خواهم کرد

پابلو نرودا
مترجم : احمد پوری

واقعا دوستت دارم

واقعا دوستت دارم
گرچه شاید گاهی
چنین به نظر نرسد
گاه شاید به نظر رسد
که عاشق تو نیستم
گاه شاید به نظر رسد
که حتی دوستت هم ندارم

ولی درست در همین زمان هاست
که باید بیش از همیشه
مرا درک کنی

چون در همین زمان هاست
که بیش از همیشه عاشق تو هستم

ولی احساساتم جریحه دار شده است
با این که نمی خواهم
می بینم که نسبت به تو
سرد و بی تفاوتم

درست در همین زمان هاست که می بینم
بیان احساساتم برایم خیلی دشوار می شود

اغلب کرده تو ، که احساسات مرا جریحه دار کرده است
بسیار کوچک است
ولی آن گاه که کسی را دوست داری
آن سان که من تو را دوست دارم
هر کاهی کوهی می شود
و پیش از هر چیزی این به ذهنم می رسد
که دوستم نداری

خواهش می کنم با من صبور باش
می خواهم با احساساتم
صادق تر باشم
و می کوشم که این چنین حساس نباشم
ولی با این همه
فکر می کنم که باید کاملا اطمینان داشته باشی
که همیشه
از همه راه های ممکن
عاشق تو هستم

پابلو نرودا

وقتی تو آوازم می کنی

وقتی تو می خوانی مرا
وقتی تو آوازم می کنی
صدایت
لایه ای از دانه روز برمی دارد
و پرندگان زمستانی
هم آوایت می شوند

گوش دریا
پر است از زنگ و زنجیر و زنجره
از موج و اوج و حضیض
و من
پرم از تو
وقتی تو آوازم می کنی

پابلو نرودا

هنگام مرگ

می خواهم به هنگام مرگ ، دو دست تو بر چشمانم باشد
نور و گندم دستان عاشق پرست ات را
که تازگی و لطافت شان بار دگر درونم گذر کند
و نرمی دگرگونی سرنوشت ام را احساس کنم
در انتظار تویی که خفته ای ، آرزوی زنده ماندن ات دارم

می خواهم همچنان گوش به باد بسپاری
و رایحه ی دریایی که هر دو دوست اش داشتیم را بو کنی
که باز بر ماسه ای قدم برداری که با هم قدم می زدیم

می خواهم آنچه را که دوست دارم ، زنده بماند
تو که فراتر از همه چیز دوست داشته و آواز خوانده ام
از این رو ، گلگونه ی گلبار من ، همیشه شکوفا باش

برای آنکه اوامر عشق من به تو تحقق پذیرد
برای آنکه سایه ام بر گیسویت گام بردارد
برای آنکه دلیل پیام آوازم آشنای همگان باشد

عشق من ، اگر من بمیرم و تو نمیری
عشق من ، اگر تو بمیری و من نمیرم
بیا بر پهنه ی درد ، بیش از این نیفزاییم
چرا که هیچ گستره ای چون زندگی ما نیست

 

ادامه مطلب ...

بهترین روز زندگی من

وقتی 15 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم
صورتت از شرم قرمز شد و سرت رو به زیر انداختی و لبخند زدی
وقتی که 20 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم
سرت رو روی شونه هام گذاشتی

و دستم رو تو دستات گرفتی انگار از این که منو از دست بدی وحشت داشتی

وقتی که 25 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم
صبحانه مو آماده کردی وبرام آوردی  پیشونیم رو بوسیدی
گفتی بهتره عجله کنی ، داره دیرت می شه
وقتی 30 سالت شد و من بهت گفتم دوستت دارم
بهم گفتی اگه راستی راستی دوستم داری
بعد از کارت زود بیا خونه
وقتی  40 ساله شدی و من بهت گفتم که دوستت دارم
تو داشتی میز شام رو تمیز می کردی و گفتی : باشه عزیزم ولی الان وقت اینه که بری
تو درسها  به بچه مون کمک کنی
وقتی  که 50 سالت شد و من بهت گفتم که دوستت دارم  تو همونجور که بافتنی می بافتی
بهم نگاه کردی و خندیدی
وقتی  60 سالت شد بهت گفتم که چقدر دوستت دارم و تو به من لبخند زدی
وقتی که 70 ساله شدی و من بهت گفتم دوستت دارم
در حالی که روی صندلی راحتیمون نشسته بودیم
من نامه های عاشقانه ات رو که 50 سال پیش برای من نوشته بودی رو می خوندم و دستامون تو دست هم بود
وقتی  که 80 سالت شد ، این تو بودی که گفتی که من رو دوست داری
نتونستم چیزی بگم فقط اشک در چشمام جمع شد
اون روز بهترین روز زندگی من بود ، چون تو هم گفتی که منو دوست داری
به کسی که دوستش داری بگو که چقدر بهش علاقه داری
و چقدر در زندگی براش ارزش قائل هستی
چون زمانی که از دستش بدی
مهم نیست که چقدر بلند فریاد بزنی
اون دیگر صدایت را نخواهد شنید

پابلو نرودا

اندک اندک

اگر اندک
اندک
دوستم نداشته باشی
من نیز تو را
از دل می‌برم
اندک
اندک
اگر یکباره فراموشم کنی
در پی من نگرد
زیرا
پیش از تو فراموشت کرده ام

پابلو نرودا

دوری

هنوز ترکت نکرده
در من می‌آیی ، بلورین
لرزان
یا ناراحت ، از زخمی که بر تو زده‌ام
یا سرشار از عشقی که به تو دارم
چون زمانی که چشم می‌بندی بر
هدیه زندگی که بی‌درنگ به تو بخشیده‌ام

عشق من
ما همدیگر را تشنه یافتیم
و سر کشیدیم هر آنچه که آب بود و خون
ما همدیگر را گرسنه یافتیم
و یکدیگر را به دندان کشیدیم

آن‌گونه که آتش می‌کند
و زخم بر تن‌مان می‌گذارد

اما در انتظار من بمان
شیرینی خود را برایم نگهدار
من نیز به تو
گلسرخی خواهم داد

پابلو نرودا

بی من اگر گام برداری

اگر پایت دوباره بلغزد ، قطع خواهد شد
اگر دستت تو را به راهی دیگر رهنمون شود
خواهد پوسید
اگر زندگی ات را از من بگیری ، خواهی مرد
حتی اگر زنده باشی
چون سایه و یا مرگ خواهی بود
بی من اگر گام برداری بر زمین

پابلو نرودا

عطر تو

به گذشته می اندیشم
جایی که تو
میان شاخه ای نشسته ای
و آرام
به میوه ای بدل می شوی
جایی که ریشه ات ، شیره زمین را می نوشد
و سرود بوسه ات
هجاهای یک ترانه را بخش می کند

عطر تو
به تندیسی از یک بوسه بدل می شود
و آفتاب و زمین
سوگندهاشان را به جا می آورند
در برابرت

میان شاخه ها ، گیسوی تو را خواهم شناخت
و چهره ات را
که در دل برگی تصویر می شود

و تو
تا نزدیکی عطش من
گلبرگ هایی خواهی آورد
و دهانم
با طعم تو آگین می شود
با بوسه و خونت
که توامان ، میوه ای است مرا
از باغچه ای که عاشقانش
در آرزویند

پابلو نرودا

رنگ چشمان تو

رنگ چشمان تو
آه  رنگ چشمان تو
اگر حتی به رنگ ماه نبودند
اگر حتی چونان بادی موافق
در هفته کهربایی ام وجود نمی داشتی
در این لحظه زرد
که خزان از میان تن تاک ها بالا می رود
من نیز
چون تاکی
تکیده بودم

آه  ای عزیز ترین
وقتی تو هستی
همه چیز هست ، همه چیز
از ماسه ها تا زمان
از درخت تا باران
تا تو هستی
همه چیز هست
تا
من باشم


پابلو نرودا

 

چه دل نگرانی

چه دل نگرانی ، گاه
وقتی که با منی
و من پیروز تر و سر افراز تر از دیگر مردان
زیرا نمی دانی
که در من است
پیروزی هزاران چهره ای که نمی توانی ببینی
هزاران پا و قلبی که با من راه سپرده اند
نمی دانی که این ، من نیستم
(( من )) ی وجود ندارد
من تنها نقشی ام از آنان که با من می روند
که من قوی ترم
زیرا در خود
نه زندگی کوچک خود
بل تمامی آن زندگی ها را دارم
و همچنان پیش می روم
زیرا هزاران چشم دارم
با سنگینی صخره ای فرود می آیم
زیرا هزاران دست دارم
و صدای من در ساحل تمامی سرزمین هاست
زیرا صدای آن هایی را دارم
که نتوانستند سخن بگویند
نتوانستند آواز بخوانند
وامروز با دهانی نغمه سر می دهند
که تو را می بوسد

پابلو نرودا

برخیز با من

برخیز با من
هیچ کس بیشتر از من
نمی خواهد سر به بالشی بگذارد
که پلک های تو در آن
درهای دنیا را به روی من می بندند

آنجا من نیز می خواهم
خونم را
در حلاوت تو
به دست خواب بسپارم

اما برخیز
برخیز
برخیز با من
و بگذار با هم برویم
برای پیکار رویاروی در تارهای عنکبوتی دشمن
بر ضد نظامی که گرسنگی را تقسیم می کند
بر ضد نگون بختیٍ سامان یافته

برویم
و تو ستاره من
در کنار من
سر بر آورده از گٍل و خاک من
تو بهار پنهان را خواهی یافت
و در میان آتش
در کنار من
با چشمان وحشی خود
پرچم من را بر خواهی افروخت

پابلو نرودا

جشنی برای گیسوانت

مجالی نیست تا برای گیسوانت جشنی بپا کنم
که گیسوانت را یک به یک
شعری باید و ستایشی

دیگران
معشوق را مایملک خویش می پندارند
اما من
تنها می خواهم تماشایت کنم

در ایتالیا تو را مدوسا صدا می کنند
  به خاطر موهایت
قلب من
آستانه ی گیسوانت را ، یک به یک می شناسد

آنگاه که راه خود را در گیسوانت گم می کنی
فراموشم مکن
و بخاطر آور که عاشقت هستم
مگذار در این دنیای تاریک بی تو گم شوم
موهای تو
این سوگواران سرگردان بافته
راه را نشانم خواهند داد
به شرط آنکه ، دریغشان مکنی

پابلو نرودا

با من بیا

با من بیا
مگو کجا
تنها
بامن بیا
با من بیا تا درد ، تا زخم
با من بیا تا نشانت دهم
عشقم را آغاز از کجاست
با من بیا
با من بیا تا خونی از لبم چکید
تا خونی که از سکوتم
تا مرگ
با من بیا تا دوباره به نوشداروی تو
روئینه
جانی تازه بگیرم
تا شرابی باشی
که عشقی را سیراب می کند
با من بیا تا طعم آتش را دوباره احساس کنم
آتشی از خون و میخک
آتشی از عشق و شراب

پابلو نرودا

چنان که ما عاشقیم

چه کسی چنان که ماعاشقیم
عاشق تواند بود ؟
بگذار بوسه ها مان
یک به یک جاری شوند
تا گلی بی معنا
مفهومی دوباره یابد
بگذار عشقی را عاشق باشیم
که شمایلش تا قلب زمین رسوخ کرده باشد
عشق را دوباره بنا کن
عشق مدفون زمستانی را
که در نیستان یکی خزان سرگشود
و اکنون
از میان ابدیت لب های مدفون
عبور می نماید

پابلو نرودا

به خاطر تو

 به خاطر تو
در باغهای سرشار از گلهای شکوفنده
من
از رایحه بهار زجر می کشم

چهره ات را از یاد برده ام
دیگر دستانت را به خاطر ندارم
راستی  چگونه لبانت مرا می نواخت ؟

به خاطر تو
پیکره های سپید پارک را دوست دارم
پیکره های سپیدی که
نه صدایی دارند
نه چیزی می بیننند

صدایت را فراموش کرده ام
صدای شادت را
چشمانت را از یاد برده ام

 

ادامه مطلب ...

نشانی مرا

که بود آنکه نشانی‌ام را به تو داد ؟
که بود او ؟

از کدامین راه ؟
بگو
چگونه ؟
از کجا برای تسخیر روح من آمده‌ای
منی که تلخ‌ترین بودم
منی که الهه خشم
با تاجی از تیغ و خار
و منی که خداوند تنهایی

که بود آنکه نشانی‌ام را به تو داد ؟
چه کسی راهنمای تو بود ؟
کدامین صخره ، کدامین دود ، کدامین آتشدان ؟

زمین لرزید گیلاس‌های پایه‌دار
از شراب خورشید نوشیدند
و من پر شدم از تو
و من پر شدم از عشقی باکره
که تو باشی
که بود انکه نشانی‌ام را به تو داد ؟

بیش از آنکه برنجانم
رنجیده شدم
بیش از آنکه دوستم بدارند
دوستشان داشتم
بیش از آنکه عشقم دهند
عشقشان

و این حاصلی است از سالی دور تا امروز
قلبی به زخم اندر نشسته را
کنون مرا می‌خوانید

پابلو نرودا