ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
می خواهم به هنگام مرگ ، دو دست تو بر چشمانم باشد
نور و گندم دستان عاشق پرست ات را
که تازگی و لطافت شان بار دگر درونم گذر کند
و نرمی دگرگونی سرنوشت ام را احساس کنم
در انتظار تویی که خفته ای ، آرزوی زنده ماندن ات دارم
می خواهم همچنان گوش به باد بسپاری
و رایحه ی دریایی که هر دو دوست اش داشتیم را بو کنی
که باز بر ماسه ای قدم برداری که با هم قدم می زدیم
می خواهم آنچه را که دوست دارم ، زنده بماند
تو که فراتر از همه چیز دوست داشته و آواز خوانده ام
از این رو ، گلگونه ی گلبار من ، همیشه شکوفا باش
برای آنکه اوامر عشق من به تو تحقق پذیرد
برای آنکه سایه ام بر گیسویت گام بردارد
برای آنکه دلیل پیام آوازم آشنای همگان باشد
عشق من ، اگر من بمیرم و تو نمیری
عشق من ، اگر تو بمیری و من نمیرم
بیا بر پهنه ی درد ، بیش از این نیفزاییم
چرا که هیچ گستره ای چون زندگی ما نیست
غبار بر گندم ، و ماسه در شن زار
زمان ، آب سرگردان ، و باد هرزه گرد
چون دانه ای فتاده درون کشتی ، ما را برد
شاید آن زمان به هم برنمی خوردیم
و در آن چمنزار به هم برخوردیم
ای جاودانکم ! حال ماییم دوباره
چرا که چنین عشقی ، محبوب من ، پایانی ندارد
اگر دل در سینه ات از تپش افتد روزی
و آنچه سیال و سوزان در رگ های تو از جنبش بازماند
اگر صدایت از دهان ، بی هیچ صوت و آوایی برآید
و اگر دستانت از پرواز باز ایستند و در خواب شوند
عشق من ، لبانت را نیمه بگشا
چرا که باید این واپسین بوسه ی تو و من به درازا کشد
باید که تا ابد بر دهانت بی حرکت بماند
و به این ترفند تا دم مرگ همگام من باشد
من آن دم که بوسه بر دهان دیوانه و سردت کاشتم ، می میرم
بوسه بر خوشه ی گمگشته ی تن ات
و به دنبال فروغ چشمان فروبسته ات
و آنگاه که خاک پذیرای آغوش ما گردد
در هم آمیخته به جانب مرگ یگانه می شتابیم
همیشه زنده در بوسه ای تا ابدیت
گر بمیرم ، تو بر مرگم با آن همه نیروی ناب ات ، زنده بمان
تا که کبودی و سرما ، تا به جنون کشد
جنوب به جنوب ، بگشا چشمان محو ناشدنی ات را
و آفتاب به آفتاب ، بنواز آوای دهان گیتار گونه ات را
نمی خواهم خنده و پاهایت درنگ بدارند
نمی خواهم وصیت سرورآمیزم بمیرد
قلب ام را صدا نزن ، چرا که دیگر نیستم
درون غیاب من ، چون در خانه ای زندگی کن
این غیاب خانه ی بسیار بزرگی است
که تو از دیوارها می گذری
و خود بر فضا و تابلوهایش می آویزی
غیاب خانه ایست چنان شفاف
که من بی جان ، تو را زنده می بینم
چرا که گر عذاب بری، عشق من ، دوباره می میرم
کدامین عشاق چون ما عاشق هم بوده اند ؟
پس بیا تا بجوییم خاکستر کهنه ی قلب سوخته را
آنجا که بوسه هامان یک به یک فرو افتد
تا که آن گل تهی ، زندگی را از نو بیابد
بیا به ستایش عشقی پردازیم که میوه ی خود سوزانید
و بر زمین فرو غلتید ، با صورت و نیرویش
تو و من فروغ جاودانه ایم
خار و سنبله ی فناناپذیر و ظریف گندم
بیا تا بر مزار آن عشق مدفون در چنان هوای سرد
از برف و بهار ، از نسیان و خزان
نور سیب تازه ای بتابانیم
بیا از طراوت گشوده ی زخمی نو
به سان عشقی کهن که خاموش می رود
در ابدیت دهان های مدفون در خاک فرو رویم
پابلو نرودا