حس عاشقانه

اگراسم این حسی که به تو دارم
عشق است
هیچوقت قبلا عاشق نبوده ام
مرا به دیدن جسمانی تو
هیچ نیازی نیست
چنان پرم از تو
چنان پر
که بیشتر شبیه شوخی زیبایی هستم

رضا براهنی

عطر تو

روزی روزگاری
مردی عطر تو را بویید
و به گُل بدل شد

جوزف دعبول شاعر لبنان
ترجمه : محمد حمادی

دلتنگی

دلتنگی
آدمی را به خیال می کشاند
دلتنگم
و کسی نمی فهمد
این سکوت
از گریه کردن غم انگیزتر است
دلتنگم
تو را می خواهم
مرا به خاطر بیاور
نیمه شبی که ندارمت را به خاطر بیاور
روزهای تنهایی بی رحم اند
مثل زن های بی عشق
مثل روزهای تنهایی من
گاهی نامت را به خاطر ندارم
ولی هنوز هم "دوستت دارم"
مرا به خاطر بیاور
نیمه شبی که ندارمت را به خاطر بیاور
سیگارهایت را کنار بگذار
مرا در آغوش بگیر
موهایم را نوازش کن
و مرا فراموش کن
و به خاطر نیاور زنی را
که آتش عشقش
در کنجی به سردی گرایید

عاطفه آقاخانی

گلی بی نام

ای محبوبم
هنگامی که به من " تو یک شاعری " می گویی
چشمانم مانند گلی بی نام می درخشد
و رنگهایش را برای اولین بار به جهان عرضه می کند
این شعر را تنها برای تو می نویسم
اما اگر بخواهی آن را مثل یک شعر نخوان
زیرا هر سال از نو خواهم نوشت آن را
مانند پرنده ای که قبل از فصل سرما
کوچ کرده و شادمانه گرمای جنوب را تجربه می کند
و همچنین خواهم نوشت آن را
در هر دوره و هر قرن
دگر بار با زبان ویژه عشق

ادیب جان سور
مترجم : ن.یوسفی و تورگوت سای

نوروز منی تو

نوروز منی تو
با جان نو خریده به دیدارت می دوم
شکوفه های توام من
به شور میوه شدن
در هوای تو پر می کشم

شمس لنگرودی

وطن من پیشانی توست

وطن من
پیشانی توست

پس مرا گوش ده

که تو را می‌گویم

مرا ترک نکن

چونان گیاهی

پشت حصارها
چونان کبوتری مهجور
مرا ترک نکن

چونان ماهِ دل‌شکسته

چونان سیاره‌ای که میان شاخه‌ها به گدایی افتاده‌ست
مرا ترک نکن

آزاد در حزن خویش

با دستانی که خورشید را جاری می‌کند
از دودکش سلول من
مرا زندانی کن
و اگر از آنِ منی
عادت کن به سوزاندن من
به آتش عشق من به سنگ‌هایم
به زیتونم
به پنجره هایم
به خاکم
وطن من پیشانی توست
پس مرا گوش ده
که تو را می‌گویم
مرا ترک نکن

محمود درویش

مترجم : محبوبه افشاری

در این زندان ، برای خود ، هوای دیگری دارم

در این زندان ، برای خود ، هوای دیگری دارم
جهان گو بی صفا شو ، من صفای دیگری دارم

اسیرانیم و با خوف و رجا درگیر ، امّا باز
در این خوف و رجا من دل به جای دیگری دارم

در این شهر پر از جنجال و غوغایی ، از آن شادم
که با خیل غمش ، خلوتسرای دیگری دارم

پسندم مرغ حق ، لیک با حق گویی و عزلت
من اندر انزوای خود ، نوای دیگری دارم

شنیدم ماجرای هر کسی ، نازم به عشق خود
که شیرین تر ز هر کس ، ماجرای دیگری دارم

اگر روزم پریشان شد ، فدای تاری از زلفش
که هر شب با خیالش خواب های دیگری دارم

من این زندان به جرم مرد بودن می کشم ، ای عشق
خطا نسلم ، اگر جز این ، خطای دیگری دارم

اگر چه زندگی در این خراب آباد زندان است
و من هر لحظه در خود تنگنای دیگری دارم

سزایم نیست این زندان و حرمان های بعد از آن
جهان گر عشق در یابد ، جزای دیگری دارم

صباحی چند از صیف و شتا هم گرچه در بندم
ولی پاییز را در دل ، عزای دیگری دارم

غمین باغ مرا باشد بهار راستین ، پاییز
گه با این فصل من سرّ و صفای دیگری دارم

من این پاییز در زندان ، به یاد باغ و بستان ها
سرود دیگر و شعر و غنای دیگری دارم

هزاران را بهاران در فغان آرد ، مرا پاییز
که هر روز و شبش حال و هوای دیگری دارم

مهدی اخوان ثالث

می خواهم بگویم من عاشقم

می خواهم بگویم من عاشقم
اما احساس شرم می کنم
خودم را احمق نشان دهم
پس می گویم متنفرم
می خواهم بگویم نفرت دارم
اما دشمنی ندارم
پس می گویم بسلامتی
می خواهم بگویم سلام
اما شاید صدایم خیلی بلند باشد
پس تظاهر می کنم هیچکس را نمی بینم
می خواهم بگویم خداحافظ
اما می ترسم دوباره برگردم
پس چیزی نمی گویم
اما این طوری سکوت سنگین می شود
پس می گویم دارد باران می بارد
می خواهم بگویم سرد است
اما کسی نیست تا بشنود
پس یک لباس گرم تر می پوشم
می خواهم بگویم دارم می روم
اما هیچ کسی این دور و برها نیست
پس واقعا می روم
می خواهم بگویم گنجشک
اما ممکن است سوتفاهم شود
پس می گویم سنگ
می خواهم بگویم چرا
اما هیچکسی جواب نمی دهد
به سوال های ابلهانه
پس چیزی نمی گویم هیچ چیز
می خواهم بگویم چه عالی است
اما هیچکس درباره مزه اش بحثی ندارد
پس می گویم دیروز
می خواهم بگویم اما نمی گویم
چون نمی توانم و وقتی که نمی توانم
 نمی خواهم
می خواهم بگویم می خواهم
اما رویاها همیشه اتفاق نمی افتند
پس می گویم کارامل
یا می گویم کلک زدن
می خواهم بگویم یوهو ها ها ها
اما از چنین قضیه ای چیزی گفته نشده بود
پس می گویم اهمیتی ندارد
اما نه آن قدر بی اهمیت
که بعد از همه ی این حرف ها
تو باز هم نمی خواهی هیچ چیزی بگویی

دایوا چیپاوسکایته
ترجمه : آزیتاقهرمان

بوی خوش تو هر که ز باد صبا شنید

بوی خوش تو هر که ز باد صبا شنید
از یار آشنا سخن آشنا شنید

ای شاه حسن چشم به حال گدا فکن
کاین گوش بس حکایت شاه و گدا شنید

خوش می‌کنم به باده مشکین مشام جان
کز دلق پوش صومعه بوی ریا شنید

سر خدا که عارف سالک به کس نگفت
در حیرتم که باده فروش از کجا شنید

یا رب کجاست محرم رازی که یک زمان
دل شرح آن دهد که چه گفت و چه‌ها شنید

اینش سزا نبود دل حق گزار من
کز غمگسار خود سخن ناسزا شنید

محروم اگر شدم ز سر کوی او چه شد
از گلشن زمانه که بوی وفا شنید

ساقی بیا که عشق ندا می‌کند بلند
کان کس که گفت قصه ما هم ز ما شنید

ما باده زیر خرقه نه امروز می‌خوریم
صد بار پیر میکده این ماجرا شنید

ما می به بانگ چنگ نه امروز می‌کشیم
بس دور شد که گنبد چرخ این صدا شنید

پند حکیم محض صواب است و عین خیر
فرخنده آن کسی که به سمع رضا شنید

حافظ وظیفه تو دعا گفتن است و بس
دربند آن مباش که نشنید یا شنید

حافظ