می خواهم بگویم من عاشقم

می خواهم بگویم من عاشقم
اما احساس شرم می کنم
خودم را احمق نشان دهم
پس می گویم متنفرم
می خواهم بگویم نفرت دارم
اما دشمنی ندارم
پس می گویم بسلامتی
می خواهم بگویم سلام
اما شاید صدایم خیلی بلند باشد
پس تظاهر می کنم هیچکس را نمی بینم
می خواهم بگویم خداحافظ
اما می ترسم دوباره برگردم
پس چیزی نمی گویم
اما این طوری سکوت سنگین می شود
پس می گویم دارد باران می بارد
می خواهم بگویم سرد است
اما کسی نیست تا بشنود
پس یک لباس گرم تر می پوشم
می خواهم بگویم دارم می روم
اما هیچ کسی این دور و برها نیست
پس واقعا می روم
می خواهم بگویم گنجشک
اما ممکن است سوتفاهم شود
پس می گویم سنگ
می خواهم بگویم چرا
اما هیچکسی جواب نمی دهد
به سوال های ابلهانه
پس چیزی نمی گویم هیچ چیز
می خواهم بگویم چه عالی است
اما هیچکس درباره مزه اش بحثی ندارد
پس می گویم دیروز
می خواهم بگویم اما نمی گویم
چون نمی توانم و وقتی که نمی توانم
 نمی خواهم
می خواهم بگویم می خواهم
اما رویاها همیشه اتفاق نمی افتند
پس می گویم کارامل
یا می گویم کلک زدن
می خواهم بگویم یوهو ها ها ها
اما از چنین قضیه ای چیزی گفته نشده بود
پس می گویم اهمیتی ندارد
اما نه آن قدر بی اهمیت
که بعد از همه ی این حرف ها
تو باز هم نمی خواهی هیچ چیزی بگویی

دایوا چیپاوسکایته
ترجمه : آزیتاقهرمان

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.