در این زندان ، برای خود ، هوای دیگری دارم

در این زندان ، برای خود ، هوای دیگری دارم
جهان گو بی صفا شو ، من صفای دیگری دارم

اسیرانیم و با خوف و رجا درگیر ، امّا باز
در این خوف و رجا من دل به جای دیگری دارم

در این شهر پر از جنجال و غوغایی ، از آن شادم
که با خیل غمش ، خلوتسرای دیگری دارم

پسندم مرغ حق ، لیک با حق گویی و عزلت
من اندر انزوای خود ، نوای دیگری دارم

شنیدم ماجرای هر کسی ، نازم به عشق خود
که شیرین تر ز هر کس ، ماجرای دیگری دارم

اگر روزم پریشان شد ، فدای تاری از زلفش
که هر شب با خیالش خواب های دیگری دارم

من این زندان به جرم مرد بودن می کشم ، ای عشق
خطا نسلم ، اگر جز این ، خطای دیگری دارم

اگر چه زندگی در این خراب آباد زندان است
و من هر لحظه در خود تنگنای دیگری دارم

سزایم نیست این زندان و حرمان های بعد از آن
جهان گر عشق در یابد ، جزای دیگری دارم

صباحی چند از صیف و شتا هم گرچه در بندم
ولی پاییز را در دل ، عزای دیگری دارم

غمین باغ مرا باشد بهار راستین ، پاییز
گه با این فصل من سرّ و صفای دیگری دارم

من این پاییز در زندان ، به یاد باغ و بستان ها
سرود دیگر و شعر و غنای دیگری دارم

هزاران را بهاران در فغان آرد ، مرا پاییز
که هر روز و شبش حال و هوای دیگری دارم

مهدی اخوان ثالث

نظرات 1 + ارسال نظر
مهدخت چهارشنبه 15 فروردین 1397 ساعت 02:24

درودها...
خوشحالم که می نویسید و خوب هم می نویسید .
روزها و شب هاتون آرام.

سلام خانم مهدخت عزیز
با سپاس از حضور صمیمانه شما و خدا را شکر میکنم که همچنان پیگیر اشعار وبلاگم هستید
شاد و سلامت باشید
با مهر
احمد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.