تلخ ترین زمان

تلخ‌ترین زمان
نه در اوجِ دل‌تنگی و نومیدی است
و نه آن‌جا که از برای پنهان‌نمودن وحشت
و سایه‌ی سیاه مرگ
هیچ روزنه‌ی امیدی نیست
و نه در تاسف تجمل‌وار
به هنگام چشیدن شوری اشک
و نه در هنگام نوشیدن جام تلخِ خاطرات روزگار رفته
و نه در یاد‌آوری تلخِ شادی‌های گم‌گشته و بی‌بازگشت

بلکه آنجاست که
لبخندزنان
به امید فردایی روشن
با چشمانی خشک و تهی از اشک
به دنیای پهناور و بزرگ آدمیان می‌نگریم
و روزهای گذشته
با افسوسی عمیق و ناگهانی
دور و دورتر می‌شوند
و در می‌یابیم که
در حال یادگیری فراموشی بوده‌ایم

آنجاست که تلخ‌ترین زمان پیش روی ماست

الا ویلر ویلکاکس
ترجمه : مینا توکلی ، احسان قصری

محو نمی شوی

محو نمی‌شوی
حتی اگر بروی
محو نمی‌شوی
حتی اگر ناپدید شوی
محو نمی‌شوی
حتی اگر محو شوی

الا ویلر ویلکاکس
ترجمه : مینا توکلی ، احسان قصری

دلتنگی

گمان می‌برم که تلخ‌ترین احساس درد و رنج
ناشی از عشقی یک‌سویه
یا اندوه مرگ
شیرین‌تر از آن هنگام است که
حرارت عشق سرد و سردتر می‌شود
شیرین‌تر از آن هنگام است که
شکوه و زیبایی عشق
که روشن‌بخش روزها و شب‌ها است
در روزمره‌گی‌ها‌ کم‌رنگ و کم‌رنگ‌تر می‌شود
شیرین‌تر از آن هنگام است که
گوش‌ها برای شنیدن کلام عشق نیست
دست‌ها برای در آغوش‌گرفتن معشوق نیست
و هیچ اشتیاقی برای ادامه‌ی راه نیست
و خاطرات روزگار رفته زنده می‌شوند
شیرین‌تر آز آن هنگام است که
آرزوهای بر باد رفته هم‌چنان اصرار به ماندن دارند
و قلب هم‌چون ساعتی از کار افتاده است
و زندگی را طعم و عطر و رنگی نیست

و زمان
زمان گریستن است
اگر بتوانی
امّا اشک‌ها ، بار این اندوه را به دوش نمی‌کشند
و با چشمانی خشک و غم‌بار باید که با زند‌گی مواجه شوی
درهای گشوده را نمی‌توان دید
آن هنگام که چشم‌ها خیره به درهای بسته است
حقیقت را بپذیر
زند‌گی ادامه دارد

الا ویلر ویلکاکس
مترجم : احسان قصری ، مینا توکلی

اعتراف می‌کنم که تغییر کرده‌ام

اعتراف می‌کنم که تغییر کرده‌ام
تکرار گذشته‌ها را برنمی‌تابم
امّا هم‌چنان در کنار توام
زمان ، احساسات عمیق روزهای گذشته را پاک نکرده است
امّا جاذبه‌های دل‌فریب که زنده‌گی را رویاگون می‌کند
شور و شوق
آرامش و اطمینان روزهای دور
هم‌چون رویاهای در خواب‌اند
و من هنوز قادر به تفسیر آن رویاها نیستم
چرا هم‌چون یک متّهم به من می‌نگری ؟
عجیب است که قلب‌ها
هم‌چون هر آن‌چه زیر آسمانِ آبی است
گاهی تحت‌تاثیر تغییرات قرار گیرند ؟
پرند‌گان ، گل‌ها ، شاخ و برگ درختان
ستار‌گان ، دریاها ، قاره‌ها
همه در حال تغییرند
چهره‌ای که آینه در گذر سال‌ها به آدمی نشان می‌دهد
یک‌سان نیست
آرزوها ، افکار ، احساسات ، امید ، ترس
چه می‌توان کرد در مقابل مرگ ؟
پهناور‌شدن قاره‌ها ؟
شکفتن گل بنفشه در ماه می ؟
اگرچه
شاید گل دیگری نباشد
و زند‌گی بیش از عشقی سرد و خاموش هیچ نداشته باشد
امّا من برای همیشه دل‌تنگ گل‌های بنفشه خواهم بود
تا زمان شکفتن گل‌ های رز

الا ویلر ویلکاکس
ترجمه : مینا توکلی ، احسان قصری

زند‌گی کوتاه‌تر از آن است که

زند‌گی کوتاه‌تر از آن است که
با افسوس بیهوده سپری شود
بگذار شادکامی روزگار رفته را
به دست فراموشی بسپاریم
بگذار به راه فراموشی برویم
لذّت و اندوه روزگار قدیم را
در گذر طلوع و غروب خورشید
مجالی برای اشک‌های بیهوده و آه و فریاد نیست
زند‌گی کوتاه آدمی را
فرصتی برای غم و اندوه نیست
زند‌گی کوتاه‌تر از آنی است که می‌اندیشیم

زند‌گی کوتاه‌تر از آن است که
با احساسات تلخ سپری شود
اگر در انتظار باشی
زمان بزرگ‌ترین انتقام‌جوست
سال‌ها به سرعت درگذرند و مرهم را در بال‌های خود دارند
و در این راه ، نفرت را جایگاهی نیست
حقیقتی‌ست آشکار
موانعِ در راه ، نشانی است تو را
و هر گامی که برمی‌داری به پایان نزدیک‌تر می‌شوی
زند‌گی کوتاه‌تر از آنی است که می‌اندیشیم

زند‌گی کوتاه‌تر از آن است که
تو را آرمانی بزرگ نباشد
کوتاه
کوتاه از برای کینه
بس بلند از برای عشق
و عشق برای همیشه و همیشه خواهد ماند

قانون اوّل خالق
و در زمین وسیله‌ای است تو را با نام عشق
از برای پیوند با آسمان‌ها

اگرچه زند‌گی کوتاه‌تر از آن است که می‌اندیشیم
لیک عاشقان را افسوس نیست

الا ویلر ویلکاکس
ترجمه : مینا توکلی ، احسان قصری

راهی نشان‌ام بده

راهی نشان‌ام بده که مرا به سوی زند‌گی حقیقی رهسپار کند
باکی از هجوم طوفان‌های سهمگین نیست مرا
می‌دانم شهامت لازم برای این ستیز را خواهم یافت
می‌دانم که ایمان یاری‌رسانم خواهد بود
می‌دانم که بر ترس غلبه خواهم کرد
راه را نشان‌ام بده

راهی نشان‌ام بده به سوی افقی روشن‌تر
آن‌جا که روح فرمان‌روای جسم باشد
باکی از هجوم غم و پریشانی نیست مرا
سراسر زند‌گی امواج خشم درگذرند
اگر روزی به انتهای جستجو برسم
آن‌گاه
راه را نشان‌ام بده

راهی نشان‌ام بده و بگذار با شجاعت اوج بگیرم
فراتر از حزن بیهوده از برای گنجینه‌های بی‌ارزش
فراتر از افسوس‌هایی که مرهم را در زمان می‌یابند
فراتر از پیروزی‌های کوچک یا شادی‌های زودگذر
تا بلندایی که تمامی‌شان بازی‌های کودکانه‌ای بیش نباشند
راه را نشان‌ام بده

راهی نشان‌ام بده به سوی صلحی ابدی
که از درون می تراود
تا توقف تمامی کشاکش‌های جسمانی
تا پرتوافکنی تن با روشنای روح
هر چه سفر و ستیز دشوار باشد
خواهان آن هستم
راه را نشان‌ام بده

الا ویلر ویلکاکس
ترجمه : مینا توکلی ، احسان قصری

خسته ام

خسته‌ام از شب و از
شاید باد
و شاید باران
و یا گریه‌ی پرنده‌ای در بیشه‌زار
که روزگار رفته و دردهایش را به یاد آورده است
غرق در افکارم
احساس می‌کنم که دست‌های ژوئن پیر خسته
قلب‌ام را از فروپاشی باز‌می‌دارد
تا به زندگی ادامه دهم

خسته‌ام از شب و دل‌تنگ توام
ای عشق
غرق در اشک
در آرزوی توام
گویی به تازه‌گی مرا ترک کرده‌ای
گویی به تازه‌گی تنها شده‌ام
حال آن‌که سال‌هاست از کنارم رفته‌ای
هم‌چنان به زنده‌گی ادامه می‌دهم
امّا آوای قلب‌ام به زیبایی روزهای گذشته نیست

خسته‌ام
و آن درد کهنه
روح‌ام را آزرده است
چونان رودخانه‌ای که ناگاه طغیان می‌کند
و آب‌بند را می‌شکند
و هر آن‌چه در راه است را ویران می‌کند
هم‌چون کشتی شکسته‌ام
که جز بادبانی سفید هیچ از آن برجای نمانده است
از قلب شکسته‌ام نوایی جز درد و اندوه به گوش نمی‌رسد

الا ویلر ویلکاکس
ترجمه : مینا توکلی ، احسان قصری

بر روی شن

عشقی که بر اساس مهر و محبّت بنا نشده باشد
چونان قلعه‌ای است بر روی شن
حتی اگر دیوارهایش مستحکم‌ترین باشند
سر به آسمان ساییده باشد
ماهرانه بنا شده باشد
با زیباترین طراحی‌ها
و درخشش مجسمه‌ها بر فراز طاقچه‌ها
و جوی‌های جاری در گوشه‌های پنهان
با این حال
با وزش بادی مخالف
ریزش بارانی غمگین
گذر روزها
دیوارها سر تسلیم فرود می‌آورند
قلعه فرو می‌پاشد
و با خاک یکسان می‌شود

عشق
برای تحمل رنجِ زند‌گی
اندوه و پریشانی این کره‌ی خاکی
اساسی از مهر و محبّت را نیازمند است

الا ویلر ویلکاکس
ترجمه : مینا توکلی ، احسان قصری

عشق و زمان

زمان به سرعت در گذر است
ساعت‌ها شتابان هستند
و ما را به سوی راه‌های ناشناخته پیش می‌برند
فصل‌ها به سرعت می‌آیند و می‌روند
و تنها عشق است که می‌ماند
همه‌ی آن‌چه سال‌ها در کنارت بوده است

در زندگی تو
در زندگی من
عشق کهنه
در ابتدا چون جام عسل
و در پایان چون جام زهر
این مقدس است یا نفرین‌شده
نمی‌دانم
زمان به سرعت در گذر است
و دعاها و اشک‌های ما بیهوده است
و ناتوانیم از وسوسه‌اش به کمی تاخیر

زمان
از گذشته‌های دور
سال‌های بی‌شماری پشت سر گذاشته است
و تنها عشق است که می‌ماند
در گذر زنده‌گی
و رویاهای گوناگون
و موانعِ تکراری
هم‌چنان نوای غم‌انگیز زنده‌گی را می‌شنویم
زمان به سرعت در گذر است
نبضِ جوانی
و روزهایِ فارغ از نگرانی
اطمینان و آرامشِ ما را به سرقت می‌برد
و تنها عشق است که می‌ماند
آه ، ای زمان
عشق را ببر
وقتی عشق بیهوده است
وقتی بهترین لحظات شادی‌بخش‌اش می‌میرد
وقتی تنها پشیمانی‌ها را به جای می‌گذارد
بگذار عشق نیز چون زمان
به سرعت بگذرد

الا ویلر ویلکاکس

مترجم : احسان قصری

آن هنگام که می‌خندی ، دنیا با تو می‌خندد

آن هنگام که می‌خندی ، دنیا با تو می‌خندد
آن هنگام که اشک می‌ریزی امّا ، تنها هستی
شادی را باید در دنیای پیرِ غمگین جستجو کنی
غم‌ها امّا ، تو را خواهند یافت

آواز که می‌خوانی ، کوه‌ها همراهی‌ات می‌کنند
آه که می‌کشی امّا ، در فضا گم می‌شود
پژواکِ آوای شاد فراگیر می‌شود
غم‌ناک که شد امّا ، دیگر به گوش نخواهد رسید

شاد که هستی ، همه در جستجوی تواَند
به هنگامِ غم امّا ، روی می‌گردانند و می‌روند
آنها شادی تمام و کمالِ تو را می‌خواهند
به غم‌اَت امّا ، نیازی ندارند

شاد که هستی ، دوستان‌اَت بسیارند
به هنگامِ غم امّا ، همه را از دست می‌دهی
کسی نیست که شرابِ نابِ تو را نپذیرد
زهرِ تلخِ زندگی را امّا ، باید به تنهایی بنوشی

ضیافت که بر پا کنی ، عمارت از جمعیت لب‌ریز می‌شود
به هنگامِ تنگ‌دستی امّا ، همه از کنارت می‌گذرند
سخاوت و بخشش کمکی است برای ادامه زندگی
مرگ را امّا ، هیچ یار و هم‌راهی نیست
برای کاروانِ شاهانه در عمارتِ شادی همیشه جا هست
از راهروهای باریکِ درد امّا
به نوبت و تک‌تک گذر باید کرد

الا ویلر ویلکاکس
ترجمه : احسان  قصری