بار دگر بینم تو را

من کیستم تا هر زمان ، پیش نظر بینم تو را
گاهی گذر کن سوی من ، تا در گذر بینم تو را

افتاده بر خاک درت ، خوش آن‌که آیی بر سرم
تو زیر پا بینی و من ، بالای سر بینم تو را

یک بار بینم روی تو ، دل را چه سان تسکین دهم ؟
تسکین نیابد جان من ، صد بار اگر بینم تو را

از دیدنت بیخود شدم ، بنشین به بالینم دمی
تا چشم خود بگشایم و ، بار دگر بینم تو را

گفتی که هر کس یک نظر بیند مرا ، جان می‌دهد
من هم به جان در خدمتم ، گر یک نظر بینم تو را

صد بار آیم سوی تو ، تا آشنا کردی به من
هر بار از بار دگر ، بیگانه‌تر بینم تو را

تا کی هلالی را چنین ، زین ماه میداری جدا ؟
یا رب که ای چرخ فلک ، زیر و زبر بینم تو را

هلالی جغتایی

نظرات 4 + ارسال نظر

درود جناب زیادلو گرامی ، هربار از انتخاب های نابتون لذت می برم و خسته نمیشم از خوندن وبتون
موید و برقرار باشی دوست عزیز
................................................................
دانی که چیست دولت دیدار یار دیدن
در کوی او گدایی بر خسروی گُزیدن

از جان طمع بریدن آسان بود ولیکن
از دوستان جانی مشکل توان بریدن

خواهم شدن به بستان چون غنچه با دل تنگ
وان‌جا به نیک نامی پیراهنی دریدن

گه چون نسیم با گل راز نهفته گفتن
گه سِرّ عشقبازی از بلبلان شنیدن

بوسیدن لب یار اول ز دست مگذار
کآخر ملول گردی از دست و لب گزیدن

فرصت شمار صحبت کز این دوراهه منزل
چون بگذریم دیگر نتوان به هم رسیدن

گویی برفت حافظ از یاد شاه یحیی
یارب به یادش آور درویش پروریدن
حافظ

ز دستم بر نمی‌خیزد که یک دم بی تو بنشینم
بجز رویت نمی‌خواهم که روی هیچ کس بینم

من اول روز دانستم که با شیرین درافتادم
که چون فرهاد باید شست دست از جان شیرینم

تو را من دوست می‌دارم خلاف هر که در عالم
اگر طعنه است در عقلم اگر رخنه است در دینم

و گر شمشیر برگیری سپر پیشت بیندازم
که بی شمشیر خود کشتی به ساعدهای سیمینم

برآی ای صبح مشتاقان اگر نزدیک روز آمد
که بگرفت این شب یلدا ملال از ماه و پروینم

ز اول هستی آوردم قفای نیستی خوردم
کنون امید بخشایش همی‌دارم که مسکینم

دلی چون شمع می‌باید که بر جانم ببخشاید
که جز وی کس نمی‌بینم که می‌سوزد به بالینم

تو همچون گل ز خندیدن لبت با هم نمی‌آید
روا داری که من بلبل چو بوتیمار بنشینم

رقیب انگشت می‌خاید که سعدی چشم بر هم نه
مترس ای باغبان از گل که می‌بینم نمی‌چینم

سعدی

سلام دوست گرامی
شما همواره به من لطف داشتید خوشحالم که وبلاگم همچنان رضایت شما را فراهم میکند
موفق باشید
با مهر
احمد

سپیده متولی یکشنبه 21 تیر 1394 ساعت 18:07 http://www.sepidehmotevalli.blogfa.com

اسمت میان خاطره ها چفت و بست شد
آدم پس از نوشتن اســم تـــــو پست شد
از فرط بی کسی بـه همین جا بسنده کرد
مردی که با دو قطره از اشک تو مست شد
مردی شبیه من به تویی مثل التهاب
درگیر یک حضـور سراپا شکست شد
در آخـــــرین نفس بــه خودش خط کشید و مرد
مثل همان کسی که به چشمت نشست شد
طرح من و نوازش مشکوک قلب تـــو
مثل تضاد بین ابوالفضل و دست شد
وقتـــی شنید شرط مسلمانـــی تـــــو را
صد دل نماز خواند و سپس ...بت پرست شد

"صاحب طاطیان"

چشم‌های تو چه زیباست خدا رحم کند
ماه هم محو تماشاست خدا رحم کند

روی دیوار بلند دل بی‌ایمانم
سایه‌ی وسوسه پیداست خدا رحم کند

جای مهتاب به آن چشم نگاهی بکنید
ماه مجنون شده لیلاست خدا رحم کند

شانه‌ام خم شده از بار گناه و تردید
دوزخ عشق همین جاست خدا رحم کند


ننگ بر نام اگر از تو مرا دور کند
عصر من عصر زلیخاست خدا رحم کند

جای منع من دیوانه کمی فکر کنید
موج دیوانه‌ی دریاست خدا رحم کند

شیما شاهسواران احمدی

ممنونم از شعر زیبایی که نوشتید خانم متولی عزیز
مانا باشید
با مهر
احمد

مهدخت شنبه 20 تیر 1394 ساعت 11:48

عشقت به دلم درآمد و شاد برفت
باز آمد و رخت خویش بنهاد برفت
گفتم به تکلف دو سه روزی بنشین
بنشست و کنون رفتنش از یاد برفت

......
انتخاب هاتون تحین برانگیز بود احمد جان.

با یار به بوستان شدم رهگذری
کردم نظری سوی گل از بی‌نظری
آمد بر من نگار و در گوشم گفت:
رخسار من اینجا و تو در گل نگری؟

فخرالدین عراقی

شما لطف دارید مهدخت عزیز
خوشحالم که شعرهای انتخابی ام را دوست دارید
شاد باشید
با مهر
احمد

نیلوفر جمعه 19 تیر 1394 ساعت 19:45

بسیار زیباست و دلنشین..لذت بردم
ممنون احمدآقای عزیز

از لطف شما سپاسگزارم خانم نیلوفر عزیز
خوشحالم که این غزل را دوست داشتید
موفق باشید
با مهر
احمد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.