همه محاسبات مرا

همه محاسبات مرا در هم ریخته ای
تا یک ساعت پیش
فکر می کردم
ماه در آسمان است
اما یک ساعت است
که کشف کرده ام
ماه
در چشمان تو جای دارد

نزار قبانی

من تو را دوست دارم

من تو را دوست دارم
اما از گرفتار شدن در تو هراس دارم
و از یگانه شدن با تو
و در جلد تو رفتن
که آزموده ها به من آموخته است از عشق زنان پرهیز کنم
و از خیزاب دریاها
من بحث و جدل با عشق تو نمی کنم ، که او روز و نهار من است
و من با آفتاب روز بحث نمی کنم
با عشق تو بحث و جدل نمی کنم
که او خود مقدر می کند چه روزی خواهد آمد ، چه روزی رخت خواهد بست
و او خود زمان گفت و گو را و شکل گفت و گو را تعیین می کند ، آیا گفتم که دوستت دارم ؟
آیا گفتم که من خوشبخت هستم ، زیرا که تو آمده ای
و حضورت مایه خوشبختی است
چون حضور شعر
چون حضور قایق ها و خاطرات دور
هزارمین بار می گویم که تو را من دوست دارم
چه گونه می خواهی چیزی را تفسیر کنم که به تفسیر در نمی آید ؟
چه گونه می خواهی مساحت اندوهم را اندازه گیری کنم ؟
حال آن که اندوه من ، چون کودک
هر روز زیباتر و بزرگ تر می شود
بگذار به همه زبان هایی که می دانی و نمی دانی بگویم
که تورا دوست دارم

تو را دوست دارم
چه گونه می خواهی ثابت کنم که حضورت در جهان
چون حضور آب هاست
چون حضور درخت،
و تویی گل آفتابگردان
و باغی نخل

هیچ از ذهنم نمی گذرد
که در برابر عشق تو مقاومت پیشه کنم ، یا بر آن طغیان کنم
که من و تمامی اشعارم
اندکی از ساخته های دستان توایم
همه شگفتی این است
که دختران از هر سو مرا احاطه کرده اند
و کسی جز تو نمی بینم

نزار قبانی

نمى دانم چه کار باید کنم ؟

نمى دانم چه کار باید کنم ؟
آیا باید از سرنوشتى که تو را
در پیش پایم قرار داد قدردانى کنم ؟
همان سرنوشتى که باعث شد
در چشمهایت آب شوم
همان چشمهایى که مرا در دریائى بی قرار غرق
و سیماى تو را بر چهره ام حک کرد
آن گونه که همه تورا در چشمهایم پیدا می کنند
وحروف نام تو را در قلبم جای داد
و عشق تو را در خونم جارى کرد
آه عشق من
تو را به خدا به من بگو
آیا بعد از این همه عشق
عاقلانه است که فراموشت کنم ؟

نزار قبانی

فاصله این عشق و آن عشق

دوستت می ‌دارم
در فاصله این عشق و آن عشق
در فاصله زنی که خداحافظی می ‌کند
و زنی که از راه می ‌رسد

این‌ جا و آن ‌جا
دنبال تو می ‌گردم
هر اشاره ‌ای
انگار
به چشم ‌های تو می ‌رسد

چه گونه تفسیر کنم این حسی را
که روز و شبم را ساخته

زیباترین زن دنیا کنارِ من است
پس چه گونه
مثل کبوتری
می ‌گذری از خیال من ؟

در فاصله دو دیدار
در فاصله دو زن
در فاصله قطاری که می‌ رسد از راه و
قطاری که راه می افتد
پنج دقیقه فرصت هست

فنجانی قهوه مهمانت می کنم
پیش از آن‌ که
راهی سفر شوم

پنج دقیقه فرصت داریم

وجود تو آرامم می کند
در این پنج دقیقه

به تو می‌ گویم رازهای پنهان را
برای تو می بافم زمین و زمان را
زیر و رو می کنی زندگی ام را
در این پنج دقیقه

پس چرا
چه رنجی ست این
چه گونه می شود این‌جا از بی وفایی دم زد ؟

لحظه هایی هست
که غافل گیرم می کند شعر
بی مقدمه از راه می رسد

هزار هزار انفجار
در وجود دقیقه هاست
و نوشتن راهی ست به رهایی

پر می زنی
مثل پروانه ای کاغذی بین دو انگشت

چه گونه پنجاه سال در دو جبهه بجنگم ؟
چه گونه خودم را بین دو قاره قسمت کنم ؟
چه گونه با کسی جز تو آشنا شوم ؟
چه گونه با کسی جز تو بنشینم ؟

نزار قبانی

رود اندوه

دیدگانت
دو رود اندوهند
دو رود موسیقی
که می‌برندم
تا دورا دور
پس پشت زمان‌ها

بانو
مرا به حال خویش واگذاشتند
دو رودسار موسیقی
که به کجراهه رفته بودند
اشک‌های مشکی‌شان
ترانه‌های فصیح فرو می‌ریزند

چشمان تو
توتون و شرابم
جام دهم مستی
و من
روی صندلی
آتش گرفته‌ام
آتش
می‌خورد آتشم را
می‌گویم آیا
دوستت دارم ، ای ماه ؟
آه
کاش یارایم باشد

در دنیا ندارم چیزی
جز چشم‌های تو و
غم‌های خویش
کشتی‌هایم در اسکله‌ها می‌گریند و
قامت خلیج را در می‌شکنند

تقدیر پاییزی‌ام
می‌شکند مرا و ایمانم را
سایه خدا بر پلکم
امشب را
بی‌تو مسافرم آیا ؟

شمشیر سبز من
خورشیدم
زیباترین
دل‌انگیزترین رنگ‌هایم
بگذرم از تو ؟

حالا که حکایتمان
دلنشین‌تر از بازگشت بهار است و
زیبا تر از شکوفه‌های گاردینیا
در سیاهی گیسوان اسپانیایی ؟

عشق یگانه‌ام
گریه نکن
اشک‌هایت می‌خراشد روحم را

در دنیا چیزی ندارم
جز چشم‌های تو و غم‌های خویش
می‌گویم آیا
دوستت دارم ای ماه ؟
آه
کاش یارایم باشد

انسانی گمشده‌ام ، من
و نمی‌دانم کجای زمین خانه من است
مرا گم کرد
اسمم
آشیانه‌ام
نشانم

تاریخ من
تقدیرم چیست ؟
من نسیان فراموشم
لنگری که نمی‌افتد و
زخمی بسان انسان

چیست هدیه من به تو ؟
جوابم بده
تشویشم ؟
کفرم ؟
آشوبم ؟
جز تقدیری که می‌رقصد
بر دست‌های ابلیس
چیست هدیه من به تو ؟

من دوستت دارم
هزار هزار
پس بگریز از من
از آتشم
از دودم
که در دنیا ندارم چیزی
جز چشم‌های تو و
غم‌های خویش

نزار قبانی

عشق تو منطقی

عشق تو منطقی
عشق من شاعرانه
سرم را روی بالشی از سنگ می گذارم
سرت را روی بالشی از شعر
تو ماهی هدیه ام دادی ، من دریا
تو قطره ای روغن چراغ ، من چلچراغ
تو دانه ی گندم دادی ، من خرمن
تو مرا به شهر یخ بردی
من تو را به شهر عجایب
تو با وقار یک معلم و بی احساس
مثل ماشین حساب به آغوشم پناه بردی
که گرم بود و تو سرد
به سینه های ترسیده از سرمات
که قرن ها گرسنه بودند
مویز و انجیر دادم
تو با من با دستکش دانتل دست دادی
اما من میوه ی دهانم را در دهانت
و نصف انگشت هایم را در دست هایت
جا گذاشتم

نزار قبانی
مترجم : رضا عامری

آری محبوب من

چشمانت آخرین ساحل از بنفشه ‌هاست
و بادها مرا دریدند
و گمان کردم که شعر نجاتم می‌دهد
اما قصیده‌ها غرقم کردند
گمان کردم که ممکن است عشق جمع‌ام کند
ولی زن‌ها قسمتم کردند
آری محبوب من
شگفت است که زنی در این شب ملاقات شود
و راضی شود که با من همراه شود
و مرا با باران‌های مهربانی بشوید
عجیب است که در این زمان شعرا بنویسند
عجیب است این‌که قصیده هنوز هست
و از میان آتش‌ها و دودها می‌گذرد
و از میان پرده‌ها و محفظه‌ها و شکاف‌ها بالا می‌رود
مانند اسب تازی
عجیب است این که نوشتن هنوز هست
با این که سگ‌ها بو می‌کشند
و با این که ظاهر گفتگوهای جدید
می‌تواند شروع هر چیز خوبی باشد

نزار قبانی

من دوستت دارم

آیا مرا دوست داری ؟
بعد از همه آن چه بود
آیا هنوز مرا دوست داری ؟
من
علی رغم همه آن چه که بود
تو را دوست می دارم
 
من نمی  توانم قبول کنم که گذشته  ها گذشته
و گمان می  کنم تو همین حالا
این جایی
لبخند می  زنی
و دستانم را در دست می  گیری
و شک مرا به یقین مبدل می  کنی

از دیروز هیچ سخن مگو
موهایت را شانه کن
و مژه  هایت را آرایش کن
روزگار سپری شده
و تو هم چنان ارزشمندی
و بدان نه از تو
چیزی کاسته شده
و نه از عشق
 

ای عشق من
اگر محبت نبود 
انسان هم انسان نمی  شد
ما
همانند دو کودکی بودیم
در تصمیم های مان
و غرورمان
و سایه های دعواهامان
و بارها و بارها شده
که تو خشمگین از کنارم رفته باشی
و بارها هم شده 
که لج بازی  های من گل کرده باشد  
و چه بسا نامه نگاری های مان قطع می شد
و هم چنین هدیه دادن هایمان
ولی
هر چه بر دشمنی هامان می افزودیم
عشقمان
هم چنان
بزرگ تر از اشتباهاتمان بود

این عشق
آتشی در درون ماست
و رفیق ما و رفیق نجواهای شبانه ماست 
و کودکی است
که با او مدارا می  کنیم
و دوستش داریم
چه زمانی که با ما می  گرید
و چه آن زمان که ما را می  گریاند
غم  های ما همه از اوست
و هنگامی که اشکی و غمی به ما می  دهد
ما بیشترش را از او طلب می  کنیم
دستت را به من بده
تو هم چنان زنبق منی
و محبوب منی
علی  رغم آن چه که بین ما بوده
آیا دوستم داری ؟

من دوستت دارم
دوستت دارم
دوستت دارم

نزار قبانی

سه عاشقانه کوتاه

وقتی به ماهی ها نشانی چشمهایت را دادم
تمام نشانیهای قدیمی  را از یاد بردند
وقتی به تاجران مشرق زمین
از گنج های تنت گفتم
قافله های روانه به سوی هند
برگشتند تا عاج های سفید تو را بخرند
وقتی به باد گفتم
گیسوان سیاهت را شانه کند
عذر خواست که عمر کوتاه است
و گیسوهای تو بلند
==========
در عصری
که خدا بار از آن بربست
بی‌آنکه حتی نامی از خویش بر جا بگذارد
پناه می‌آورم به تو
تا بمانی با من
تا خوشه‌های گندم و جوبار‌ها
و آزادی
سالم بمانند
و جمهوری عشق
پرچم‌هایش را برافرازد
==========
عشق من
مرا بگیر
در پناه بازوانت
عمر عشق
مثل عمر شمع ها ست

گیسوی پریشانت را
بر موهایم رها و
سینه خفته ات را
بالین کن

دوستت دارم
فراتر از هر گمانی
و آن سوتر از
هر شوق و شیفتگی

نزار قبانی

نه‌ معماری‌ بلند آوازه ‌ام‌

نه‌ معماری‌ بلند آوازه ‌ام‌
نه‌ پیکر تراشی‌ از عصر رنسانس‌
نه‌ آشنای‌ دیرینه‌ مرمر
اما باید بدانی که‌ اندام تو را چه گونه‌ آفریده ‌ام‌
و آن‌ را به‌ گل‌ ستاره‌ و شعر آراسته ‌ام‌
با ظرافت‌ خط‌ کوفی‌
نمی ‌توانم‌ توان خویش‌ را در سرودنت‌ به‌ رخ بکشم
در چاپ‌ های‌ تازه‌ و
در علامت گذاری‌ حروف‌
عادت‌ ندارم‌ از کتاب ‌های‌ تازه‌ ام‌ سخن‌ بگویم‌
یا از زنی‌ که‌ افتخار عشقش‌
و افتخار سرودنش‌ را داشته‌ ام‌
کاری‌ این چنین‌
نه‌ شایسته‌ تاریخ شعرهای‌ من‌ است‌
نه‌ شایسته‌ دل دارم‌

نمی‌ خواهم‌ شماره‌ کنم‌
گل میخ ‌هایی‌ را که‌ بر نقره‌ سرشانه ‌هایت‌ کاشته‌ ام‌
فانوس‌ هایی‌ را که‌ در خیابان‌ چشمانت‌ آویخته‌ ام‌
ماهی ‌هایی‌ را که‌ در خلیج‌ تو پرورده ‌ام‌
ستارگانی‌ را که‌ در چین پیراهنت‌ یافته ‌ام‌
یا کبوتری‌ را
که‌ میان پستان ‌هایت‌ پنهان‌ کرده‌ ام‌
کاری‌ این چنین‌ نه‌ شایسته غرور من است‌
نه‌ قداست تو

نزار قبانی

عشق از نگاه نزار قبانی

عشق یگانه ام
گریه نکن
اشک هایت می خراشد روحم را
در دنیا چیزی ندارم
جز چشم های تو و غم های خویش
==========
مقصد من عشق است
تویی سر منزل من
عشق در پوست من می دود
تو در پوست من می دوی
و من
خیابان ها و پیاده روهای تن شسته در باران را
بر دوش کشیده
تو را می جویم
==========
بانو
عشق تو
نه بازیچه است
نه برگی که در دقایق دلتنگی
مرا به خود سرگرم کند
بانو عشق تو
خرقه یی نیست که آن را
در ایستگاه های میانه ی سفر
بر تن کنم
من ناچارم به عشق تو
تا دریابم که انسانم
نه یک سنگ

نزار قبانی

عاشقانه های کوتاه از نزار

از سالی که تو معشوق ام شدی
مهمترین صفحات در کتاب عشق معاصر ، رقم خورد
صفحات کتاب عشق ، قبل از این  سفید بودند
و بعد از این نیز سفید خواهند ماند
خطی که میان دهان من و تو کشیده شده
خط استوایی ست                                                      
که مقیاس زمان است برای تمامی ی رصدخانه ها
=============
وقتی که پشت فرمان نشسته ام
و سرت را روی شانه هایم می گذاری
ستارگان از مدارشان می گریزند
و آرام فرود می آیند
تا بر شیشه سرسره بازی کنند
و ماه  فرود می آید تا بر شانه ات بنشیند
دراین هنگام حرف زدن زیباست
وسکوت هم
 
حتی گم شدن درجاده های زمستان
و راه های پرت بی تابلو هم دلپذیرست

نزار قبانی

موهایت دفتر خاطرات ماست

هر چه موهایت بلندتر
عمر من بلندتر است
گیسوان آشفته روی شانه هایت
تابلویی از سیاه قلم و مرکب چینی و پرهای چلچله هاست
که به آن دعاهایی از اسماء الهی می بندم
می دانی چرا در نوازش و پرستش موهایت جاودانه می شوم ؟
چون قصه ی عشق ما از اولین تا آخرین سطر
درآن نقش بسته است
موهایت دفتر خاطرات ماست
پس نگذار کسی آن را بدزدد

نزار قبانی

فکر کردن به عشق تو

دیروز به عشق تو فکر می کردم
و از فکر کردن به آن لذت می بردم
ناگهان قطره ای از عسل را بر لبانت به یاد آوردم
و شیرینی ی حافظه ام را نوشیدم

نزار قبانی

بگذار از هم جدا شویم

بگذار از هم جدا شویم
چون پرندگانی که در هر فصل ، از دشتها و تپه‌ها کوچ میکنند
و چون خورشید ای معشوق من
که به هنگام غروب ، تلاش می‌کند که زیباتر باشد
در زندگیم چون شک و رنج باقی بمان
یکبار اسطوره و
یکبار سراب باش
و پرسشی بر لبانم باش
که در پی پاسخ سرگردان است
از بهر عشقی آسمانی
که در دل و بر مژگان ما آرمیده است
و از بهر آنکه همواره زیبا بمانم
و از بهر آنکه همواره به من نزدیکتر باشی
برو
بگذار چون دو عاشق از هم جدا گردیم
بگذار به رغم آنچه از عشق و مهر برای هم داریم از هم جدا گردیم
می خواهم از میان حلقه‌های اشک
به من بنگری
و از میان آتش و دود
به من بنگری
پس بگذار بسوزیم تا بخندیم
چون نعمت گریه را سالهاست
که فراموش کرده ایم
جدا شویم
تا عشق ما به روز مرگی
و شوق ما به خاکستر نشینی
دچار نشود
و غنچه‌ها در گلدان نپژمرد

نزار قبانی

هر کجا که باشی دوستت دارم

می‌ترسم
باران برتمام دنیا ببارد و تو نباشی
از آن روزی که رفته‌ای من عقده‌ی باران دارم

آه زمستان بود
زمستانی که پوستینش را بر من می‌افکند
و من از سرما و دلتنگی هیچ هراس نداشتم
و تو نجوا می‌کردی
دست‌هایت را بیاور گیسوانم اینجاست

حالا می‌نشینم
و باران‌ها تازیانه می‌زنند
بر بازوانم ، بر رخساره‌ام ، بر اندامم
پس چه کس پناهم دهد ؟

ای همچون کبوترِ مسافر در میان چشم و نگاه
چگونه تو را از خاطراتم بزدایم ؟

تو همچون نقش روی سنگ در قلبم جاودانه‌ای
ای که در قطره قطره‌ی خونم خانه داری
هر کجا که باشی دوستت دارم
ناشناخته‌هایی در توست
گوشه‌ای از تاریخ و سرنوشت
که پا به عرصه‌اش می‌گذارم

نزار قبانی

اگر تو نبودی

اگر تو نبودی

نمیدانم هر روز برای چه کسی مینوشتم

هر جلوه زیبا ناخوداگاه مرا به یاد تو می اندازد
و لاجرم مرا با خود به اوج میبرد
سرنگون میسازد ، میخنداند و میگریاند
ایکاش لا اقل دستم را میگرفتی
تا حرارت عشقم را درک کنی
گرچه میدانم هرگز نمیفهمی چقدر دوستت داشتم
و مشکل من اینروزها

همین است


نزار قبانی

تو که‌ هستی‌ ؟ اِی‌ زن‌

تو که‌ هستی‌ ؟ اِی‌ زن‌
از کدام‌ کلاه‌ شعبده‌ بیرون‌ پریده یی‌ ؟
هر که‌ گفت‌ نامه‌یی‌ از نامه‌های‌ عاشقانه ی‌ تو را دزدیده‌
دروغ‌ می‌گوید
هر که‌ گفت‌ دست بندی‌ مطّلا را از صندوقت‌ به‌ یغما بُرده‌
دروغ‌ می‌گوید
هر که‌ گفت‌ عطر تو را می‌شناسد
یا نشانی ات‌ را می‌داند ، دروغ‌ می‌گوید
هرکه‌ گفت‌ شبی‌ را با تو در هُتلی‌
یا تماشاخانه‌یی‌ سر کرده ‌، دروغ‌ می‌گوید
دروغ ، دروغ‌ ، دروغ‌

تو موزه‌یی‌ هستی‌ که‌ در تمام‌ِ روزهای‌ هفته‌ تعطیل‌ است‌
تعطیل‌ برای‌ تمام‌ مَردان‌ِ جهان‌
در همه‌ی‌ روزهای‌ سال‌
 
نزار قبانی

چهار شعر کوتاه

تویی که روی برگه ی سفید دراز می کشی
و روی کتاب هایم می خوابی
و یادداشت هایم و دفترهایم را مرتب می کنی
و حروفم را پهلوی هم می چینی
و خطاهایم را درست می کنی
پس چطور به مردم بگویم که من شاعرم
حال آنکه تویی که می نویسی ؟
==============
همه ی آنهایی که مرا می شناسند
میدانند چه آدم حسودی هستم
و همه ی آنهایی که تو را می شناسند
لعنت به همه آنهایی که تو را می شناسند
==============
از تجربه عشق پنهانی و
از بازی کردن نقش عاشق کلاسیک خسته شده ام
می خواهم پرده نمایش را بالا ببرم و
نمایشنامه را پاره کنم وکارگردان را بکشم
و مقابل همه مردم اعلام کنم
که برغم کراهت این قرن ، من عاشق این روزگارمعاصرم
و معشوق من تویی
==============
تمام آن چه دانستم همین است
تو عشق منی
و آن که عاشق است
به هیچ چیز نمی اندیشد


نزار قبانی

معشوقه ام تویی

چگونه فکر می کنی پنهانی و به چشم نمی آیی ؟
تو که قطره بارانی بر پیراهنم
دکمه طلایی بر آستینم
کتاب کوچکی در دستانم
و زخم کهنه ای بر گوشه ی لبم
مردم از عطر لباسم می فهمند
که معشوقم تویی
از عطر تنم می فهمند که با من بوده ای
از بازوی به خواب رفته ام می فهمند
که زیر سر تو بوده است

نزار قبانی