ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
من اگر مرده بودم
شاید
او می گریست
اما
اگر او گریه میکرد
من
حتما می مردم
ازدمیر آصف
مترجم : سیامک تقی زاده
کاش تو به جای من بودی
تا می فهمیدی که دوست داشتنت
چه کار سخت و فرساینده ایست
کاش من به جای تو بودم
تا طعم این همه دوست داشتن را می چشیدم
آزدمیر آصف
مترجم : سینا عباسی
نمی دانم چه چیزی بود
در گیسوانت
باد بود که دیوانه وار می وزید
یا شاید چشمانم آنگونه می دید
هر حالت گیسوانت را
دوست داشتم
ازدمیر آصف
مترجم : صابر حسینی
در کلیدهای سیاه و سپید پیانویم
اکنون ترا می نوازم
هرچه می نوازم تو کثرت می یابی در اتاق
تو هرچه بیشتر می گردی من نیست می شوم
ترا می زایم در شب
نامت را می گذارم خیره به ماه
هرچیزی تو می شود و هر جایی تو
من می میرم
صدایت را می شنوم در رویاهایم
پرتو روشناییت چشمهایم را می آزارد
باد به من بر می خورد همانند تو
من می زایم
هر آنچه را که می خواهم بشنوم
هرگز به زبان نمی آوری
به من بر نمی خوری
همانند تو آذرخشی می جهد
درست در قلبم فرود می آید صاعقه اش
من می روم
ازدمیر آصف
مترجم : قاسم ترکان
غروب بود
تماشا میکردی از پنجرهات
ظلماتی را که خیابان را میپوشاند
کسی از جلوی خانهات میگذشت
شبیه من بود
قلبت تند میزد
آنکه میگذشت اما
من نبودم
شب بود
خوابیده بودی در تختت
بیدار میشدی به ناگاه در جهانی خاموش
چیزی در خواب چشمهایت را میگشود
و ظلمات آنجا بود
در اتاقت
آنکه تو را میدید
اما من نبودم
در آن اوقات هیچ جا اثری از من نبود
و تو بی دلیل میگریستی
حالا دستکم به من فکر میکنی
و عاشقانه زندگی میکنی
آنکه این را میدانست من نبودم
کتاب میخواندی
کتابی گشوده و باز
مردمان آن عاشق میشدند و میمردند
جوانی در قصه کشته شد
ترسیدی
و با همهی توانت گریستی
آنکه مرده بود اما
من نبودم
ازدمیر آصف
مترجم : محسن عمادی
گیسوانت در باد منتشر می شد
در کنارت ترا می نگریستم
آفتاب می سوزاند
دریا می سوخت
تو حرف می زدی
من گوش می دادم
می خندیدی
ساکت می شدی
می اندیشیدی
دست در دست من قدم می زدی
راه تمام می شد
ترا نمی دیدم
زمان سال تا سال می گذشت
ترا از دور دست ها
خیلی دور ها
تماشا می کردم
ازدمیر آصف
برگردان : صابر حسینی
برای من
باز بگذار
درهای شهری را
که در آن
زندگی می کنی
آن چیزها که
برای تو خواهم گفت
تنها با سخن گفتن از آنها
به اتمام نمی رسند
سال هاست
از زندگی من
لحظه هایی را دزدیده ای
که تمام این لحظه ها
با نام تو یکی شده اند
ازدمیر آصف
مترجم : سیامک تقی زاده
در رویایم عشق را دیدم
دنبال انسان می گشت
بیدار شدم
انسان را دیدم
دنبال عشق می گشت
تمام دنیا را خواستم بغل کنم
دستهایم به هم نرسید
ازدمیر آصف
باور کن
تو را پنهان خواهم کرد
در آنچه که نوشتهام
در نقاشیها و آوازها و آنچه که میگویم
تو خواهی ماند
و کسی نه خواهد دید
و نه خواهد فهمید زیستن ات را در چشمانم
خواهی دید و خواهی شنید
گرمای تابناک عشق را
خواهی خفت و برخواهی خاست
روزهای پیش رو را خواهی دید
که نخواهند بود
چون روزهای گذشته
آنطور که زیسته بودی
در افکارت غرق خواهی گشت
فهمیدن هر عشقی
گذران یک عمر است
سپری خواهیاش کرد
تو را وصف ناپذیر
زندگی خواهم کرد
در چشمانم خواهم زیست
در چشمهایم ، تو را پنهان خواهم کرد
روزی تنها زبان به سخن خواهی گشود
خواهی نگریست
من چشمهایم را فرو خواهم بست
در خواهی یافت
اُزدمیر آصف
مترجم : فائق سهرابی
گفته بودم
فراموشی زمان می خواهد
اشتباه بود
فراموشی زمان نمی خواهد
فراموشی دل می خواست
که آن هم پیش تو ماند
اُزدمیر آصف
مترجم : سیامک تقی زاده
بیتو هم میتوان به دریا خیره شد
زبان موجها روشنتر از زبان تو
بیهوده خاطرههایت را در دلم زنده نکن
بیتو هم میتوانم دوستت داشته باشم
از چیزهای بیهوده میگفتیم
بیهوده ، بیهوده
زمانی که باهم بودیم
تو کودکی لوس از عشق
من احمقی حیرتزده از عشق
اُزدمیر آصاف
برگردان : احمد پوری
دروازههای شهرت را به رویم بگشا
با تو آنقدر حرف دارم که
با گفتن تمام نشود
سالهاست من لحظاتی را زیستهام که
گره به نام تو خورده
دروازههای شهرت را به رویم بگشا
من در آنجا با تو
شهرهای دیگر را تصاحب خواهم کرد
این خانهها
این کوچهها
این میدانها
کفایت هر دویمان را نمیکند
اُزدمیر آصاف
ترجمه : قادر دلاورنژاد
دیگر همانند گذشته دلتنگ ات نمی شوم
حتی دیگر گاه به گاه گریه هم نمی کنم
در تمام جملاتی که نام تو در آنها جاری ست ، چشمانم پُر نمی شود
تقویم روزهای نیامدنت را هم دور انداخته ام
کمی خسته ام ، کمی شکسته
کمی هم نبودنت مرا تیره کرده است
اینکه چطور دوباره خوب خواهم شد را هنوز یاد نگرفته ام
تنها خوبم هایی روی زبانم چسبانده ام
مضطربم
فراموش کردن تو علیرغم اینکه میلیونها بار به حافظه ام سر می زنم
و نمی توانم چهره ات را به خاطر بیاورم ، من را می ترساند
دیگر آمدنت را انتظار نمی کشم
حتی دیگر از خواسته ام برای آمدنت گذشته ام
اینکه از حال و روزت باخبر باشم ، دیگر برایم مهم نیست
بعضی وقتها به یادت می افتم
با خود می گویم : به من چه ؟
درد من برای من کافی ست
آیا به نبودنت عادت کرده ام ؟
از خیال بودنت گذشته ام ؟
مضطربم
یا اگر عاشق کسی دیگر شوم ؟
باور کن آن روز تا عمر دارم تو را نخواهم بخشید
اُزدمیر آصف
مترجم : سیامک تقی زاده
دوست داشتن
گاهی وقت ها تحمل است
اینکه بتوانی با زخم های زندگی
هنوز سرپا ایستاده باشی
دوست داشتن
گاهی وقت ها ، زندگی ست
همانند سینه ای بدون نفس
از مرگِ
قلب بدون عشق
آگاه باشی
دوست داشتن
گاهی وقت ها
سنگین است
به سان
سنگینیِ لیاقت دوست داشته شدن
و بعضی وقت ها
دوست داشتن
حیاتی دیگر است
زنده نگه داشتن
کسی درون ات
حتی
با وجود این فاصله های دور
اُزدمیر آصاف