گیسوانت

نمی دانم چه چیزی بود
در گیسوانت
باد بود که دیوانه وار می وزید
یا شاید چشمانم آنگونه می دید
هر حالت گیسوانت را
دوست داشتم

ازدمیر آصف
مترجم : صابر حسینی

نظرات 12 + ارسال نظر
تندیس (آهید) چهارشنبه 31 تیر 1394 ساعت 11:21 http://ketablog.roomfa.com/

مدامم مست می‌دارد نسیم جعد گیسویت
خرابم می‌کند هر دم فریب چشم جادویت
پس از چندین شکیبایی شبی یا رب توان دیدن
که شمع دیده افروزیم در محراب ابرویت

شاید
شعرهمین باشد
که من عاشق تو باشم
و تو

ناهید سرشکی

ممنونم از حضور گرم و مهربانتون دوست گرامی
با مهر
احمد




با هر که می خواهی

قطار دل سه‌شنبه 30 تیر 1394 ساعت 15:05 http://hobabdel.blogfa.com

چشمانت کارناوال آتش بازیست!
یک روز در هر سال
برای تماشایش می روم
و باقی روزهایم را
وقف خاموش کردن آتشی می کنم
که زیر پوستم شعله می کشد!

نزار قبانی

اطراف چشم هایت
کمین کرده ام و بعد می دزدم
نگاه رایگانی که وداع را رد می کند

در این رویای شاهانه
در کمین زیبایی
روزهای شکار را
در انتظار و افسوس می گذرانم

عشق شب را شکار می کند
در آخرین پلک بسته ی من
و براستی که دلتنگی می گریزد
دربرابر فروغ تو

فیلیپ کوکو

ممنونم از لطف شما دوست گرامی
با مهر
احمد

فرزانه شنبه 27 تیر 1394 ساعت 17:49 http://ruybenmayo.blogfa.com/

دیگران را عید اگر فرداست ما را این دمست
روزه داران ماه نو بینند و ما ابروی دوست

[گل] عیدتون مبارک

ممنونم فرزانه عزیز
من نیز این عید را به شما تبریک می گویم
مانا باشی
با مهر
احمد

پرنسس یخی شنبه 27 تیر 1394 ساعت 14:00

وبلاگ جدیدتون رو تبریک میگم،آ رزو مندم این وب هم مثل وب قبلی تون پربار باشه وبیشتر
موفق باشین دوست خوب من!

ممنونم از لطف و محبت شما دوست عزیز و مهربانم
از حضور صمیمانه تون سپاسگزار م
موفق باشید
با مهر
احمد

سه نقطه های دلم ... پنج‌شنبه 25 تیر 1394 ساعت 19:46 http://noghtehchinhayedelam.blogfa.com/

درود بر شما جناب زیادلو گرامی، ممنون به خاطر اشعار زیبایی که نوشتید ، لذت بردم از خوندشون
بسیار زیبا بود
...........................................................
وقتی قلبم در دل تو می تپد
چه جوری از خودم بگویم ؟
وقتی تو را صدا می کنند
من بر می گردم
چه جوری اسمم یادم بماند ؟
من که دیگر من نیستم
من سبز آبی کبودم
تو
دست هات را بگذار توی جیبم
راه برو
می بینی ؟
من توام
آنقدر توام
که از خواب خودم
پر می کشم به خواب تو
آنجا
باز خودم می شوم
باز عاشقت می شوم
بخواب نارنجی من
بیدار نشو
هیس
بگذار هنوز نگاهت کنم ..


عباس معروفی

نزدیکت می شوم
بوی دریا می‌‌آید
دور که می شوم
صدای باران
بگو تکلیف‌ام با چشم‌هایت چیست ؟
لنگر بیاندازم عاشقی کنم
یا چتر بردارم و دلبری کنم ؟

بهرنگ قاسمی

از حضور صمیمانه تون ممنونم و همچنین از اینکه اشعار انتخابی ام را دوست داشتید خوشحالم دوست گرامی
شاد و سلامت باشید
با مهر
احمد

کاکتوس پنج‌شنبه 25 تیر 1394 ساعت 19:09

به دنبال راه نجاتی در میان گیسوان تو می گشتم
ای دریغا که گیسوان تو
تمام بود و نبود مرا ربود
کاکتوس

تـــو
بوته‌ ای گـل‌ سـرخ
مـــن
باغـبـانـی ناشی
تا تو بخواهی بشکفی
من هزار زخم خورده‌ام

رضا کاظمی

کاکتوس عزیز از حضورت و شعر زیبایی که نوشتید کمال تشکر را دارم
موفق باشی
با مهر
احمد

سپیده متولی پنج‌شنبه 25 تیر 1394 ساعت 10:06 http://www.sepidehmotevalli.blogfa.com

شعله دارم میکشم در تب، نمی فهمی چرا؟

تاب بی ماهی ندارد شب، نمی فهمی چرا؟

اهـل آه و نالـه کردن نیستم جان من است

اینکه هر دم می رسد برلب نمی فهمی چرا؟

ذوب دارم می شوم هر روز می بینی مگر؟

آب دارم می شوم هرشب نمی فهمی چرا؟

آنچه من پای بدست آوردن چشمت زدم

قید دینم بود لامذهب نمی فهمی چرا؟

بین مردم مثل من پیدا نخواهد شد نگرد

"یک" ندارد جز خودش مضرب نمی فهمی چرا ؟

بارها گفتم دل دیوانه گرد عشق نه!

نیش خواهی خورد از این عقرب نمی فهمی چرا ؟

"حسین زحمتکش"

شعری عاشقانه برایت می‌گویم
تا عاشق تو بشوم
حرف‌های عاشقانه را به فال نیک
خواهم گرفت
و سایه تو را با شعرم گول زدم
و دلم می‌خواهد که خودم نیز
گول شعرم را بخورم

بیژن جلالی

مرسی از لطف شما دوست بزرگوار
با مهر
احمد

سپیده متولی پنج‌شنبه 25 تیر 1394 ساعت 10:04 http://www.sepidehmotevalli.blogfa.com

سلام جناب زیادلو
امیدوارم خوب باشید. انتخاب ها مثل همیشه عالی بود

سلام بانو متولی عزیز
با سپاس و قدردانی فراوان از وقتی که گذاشتید و شعرهای انتخابی را خواندید
شما همواره با حضورتون مرا شرمنده می کنید
امیدوارم شما نیز بعد از پایان یافتن مشغله هاتون وبلاگتون را به روز کنید
با مهر
احمد

دلارام پنج‌شنبه 25 تیر 1394 ساعت 07:53

گیسوانت را می گویم

چقدر زیباست

چقدر بلند

افسوس ، من

مجال مثنوی خواندن ندارم ... !!!

در ستایش موهایت
می بویم گیسوانت را
تا فرشته ها حسودی کنند به عطر تو
شانه می زنم موهایت را
تا حوری ها سرک بکشند از بهشت برای تماشا
شعر می گویم برای تو
تا کلمات کیف کنند
مست شوند
بمیرند

مصطفی مستور

ممنونم از همراهی تون خانم دلارام عزیز
با مهر
احمد

دلارام پنج‌شنبه 25 تیر 1394 ساعت 07:52

گیسوانت زیر باران، عطر گندم‌زار... فکرش را بکن!

با تو آدم مست باشد، تا سحر بیدار... فکرش را بکن!

در تراس خانه رویارو شوی با عشق بعد از سال‌ها

بوسه و گریه، شکوه لحظه‌ی دیدار... فکرش را بکن!

سایه‌ها در هم گره، نور ملایم، استکان مشترک

خنده خنده پر شود خالی شود هربار... فکرش را بکن!

ابر باشم تا که ماه نقره‌ای را در تنم پنهان کنم

دوست دارد دورِ هر گنجی بچرخد مار... فکرش را بکن!

خانه‌ی خشتی، قدیمی، قل قل قلیان، گرامافون، قمر

تکیه بر پشتی زده یار و صدای تار... فکرش را بکن!

از سماور دست‌هایت چای و از ایوان لبانت قند را...

بعد هم سیگار و هی سیگار و هی سیگار... فکرش را بکن!

اضطراب زنگ، رفتم واکنم در را، که پرتم می‌کنند

سایه‌ها در تونلی باریک و سرد و تار... فکرش را بکن!

ناگهان دیوانه‌خانه... ــ وَ پرستاری که شکل تو نبود

قرص‌ها گفتند: دست از خاطرش بردار! فکرش را نکن!

شب چشم هایت
بهترین بهانه برای گم شدن است
اصلا" لازم نیست چیزی بگویی
تو همین که پلک می زنی
یعنی همه چیز

من در تاریکی محض هم
با صدای نفس هایت عاشقی می کنم

نگران هیچ چیز نباش
همچون نسیم به گیسوی تو پیچیدن
عادت دست های من است
این خانه در و پنجره می خواهد چکار ؟

تو فقط آرام بگیر
به خدا هیچ اتفاق ناگواری
تلخ تر از یک شب، بی تو
سحر کردن نیست

ناز بانو
دوستم داشته باش
همه ی عمر بیداری می کشم
جای تو در آغوش این مرد هزار سال دیگر هم
هنوز جای توست
نگاه کن من زیباترین لباسهایم را فقط به خاطر تو نپوشیده ام

امیر ساقریچی

از لطف شما سپاسگزارم دوست گرامی
موفق باشید
با مهر
احمد

فرزانه پنج‌شنبه 25 تیر 1394 ساعت 02:58 http://ruybenmayo.blogfa.com/

تمام دیشب

تنها موهایت را شانه می کردم

آدم وقت نمی کند

حتی با تو بخندد

منوچهر بلیده

از تجربه عشق پنهانی و
از بازی کردن نقش عاشق کلاسیک خسته شده ام
می خواهم پرده نمایش را بالا ببرم و
نمایشنامه را پاره کنم وکارگردان را بکشم
و مقابل همه مردم اعلام کنم
که برغم کراهت این قرن ، من عاشق این روزگارمعاصرم
و معشوق من تویی

نزار قبانی

مرسی از همراهیت دوست عزیز و مهربانم
موفق باشید
با مهر
احمد

سارا چهارشنبه 24 تیر 1394 ساعت 21:23

بعد رفتنت
رودخانه ای از این اتاق گذشت
و من
نه سیبی سرخ بودم
که به دست های کسی برسم
نه برگی خشک
که جایی گیر کنم
قایقی کاغذی بودم
پر از کلماتی از تو.

حالا سال هاست
ماهیانی با حافظه طولانی
داستان غرق شدنم را
دور پاهایت
تعریف می کنند

محسن حسینخانی/از وبلاگ"در کوچه باغ شعر"

آشناها میآیند
با تو آشنا میشوند
دستت را به دوستی میفشارند
با تو آشناتر میشوند
خودمانی تر
آشناها با دوستان تو آشنا میشوند
با نزدیکترین دوستانِ تو آشناتر میشوند
خودمانی تر
نزدیکترین دوستت را به آغوش می فشارند
آشناها غریبه میشوند
دستِ تو را برایِ بار آخر می فشارند
با نزدیکترین دوستِ تو
برای همیشه میروند

نیکی فیروزکوهی

مرسی از حضورتون خانم سارا عزیز
با مهر
احمد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.