باید به فکر تنهایی خودم باشم

باید به فکر تنهایی خودم باشم
دست خودم را می‌گیرم و
از خانه بیرون می‌زنیم

در پارک
به جز درخت
هیچ‌کس نیست

روی تمام نیمکت‌های خالی می‌نشینیم
تا پارک
از تنهایی رنج نبرد

دلم گرفته
یاد تنهایی اتاق خودمان می‌افتم
و از خودم خواهش می‌کنم
به خانه باز گردد

محمدعلی بهمنی

من پیوسته از تو گریخته ام

من پیوسته از تو گریخته ام
و به اتاقم ، کتابهایم ، دوستان دیوانه ام
و افکار مالیخولیائی ام پناه برده ام
قبول دارم که کله شق بودم
اما تو هم همواره فقط در پی اثبات سه چیز بودی
اول آنکه در این ارتباط بی تقصیری
دوم آنکه من مقصرم
و سوم ، با بزرگواری تمام حاضری مرا ببخشی

فرانتس کافکا

گل سرخی بر سینه

می‌ دانست
تا تمامی قلبش را
به گونه‌ی گُل سرخی
بر سینه سنجاق نکرده است
زیبا نمی‌ شود

اکنون با چمدانی در دست
و گل سرخی بر سینه
آواره‌ی جهان است و
رؤیت آن‌همه زیبایی را هنوز
آینه‌ای نیافته است

عباس صفاری

دونده دوی استقامت

از وقتی که دوست ام مرا ترک کرده است
کاری ندارم به جز راه رفتن
راه می روم تا فراموش کنم
راه می روم
می گریزم
دور می شوم
دوست ام دیگر برنمی گردد
اما من حالا
دونده دوی استقامت شده ام

شل سیلور استاین

سودای عشق

روزهایی که
سودای عشق
در سر داشتم
عادت به نوشتن شعر
نداشتم

با این حال
زیباترین شعرم را
روزی نوشتم
که عاشق اش بودم

از این رو
شعرم را
اولین بار
برای او خواهم خواند

اورهان ولی
مترجم : سیامک تقی زاده

در عشق تو عافیت حرام است

در عشق تو عافیت حرام است

آن را که نه عشق پخت خام است


کس را ز تو هیچ حاصلی نیست

جز نیستیی که بر دوام است


صد ساله ره است راه وصلت

با داعیهٔ تو نیم گام است


شهری ز تو مست عشق و ما هم

این باد ندانم از چه جام است


ز آن نیمه که پاک بازی ماست

با درد تو داو ما تمام است


ز آنجا که جفای توست بر ما

دیدار تو تا ابد حرام است


هر دل ز تو با هزار داغ است

هر داغی را هزار نام است


خاقانی را ز دل خبر پرس

تا داغ به نام او کدام است


خاقانی

بود که بار دگر بشنوم صدای تو را ؟

بود که بار دگر بشنوم صدای تو را ؟
ببینم آن رخ زیبای دلگشای تو را ؟

بگیرم آن سر زلف و به روی دیده نهم
ببوسم آن سر و چشمان دل ربای تو را

ز بعد این همه تلخی که می کشد دل من
ببوسم آن لب شیرین جان فزای تو را

کی ام مجال کنار تو دست خواهد داد
که غرق بوسه کنم باز دست و پای تو را

مباد روزی چشم من ای چراغ امید
که خالی از تو ببینم شبی سرای تو را

دل گرفته ی من کی چو غنچه باز شود
مگر صبا برساند به من هوای تو را

چنان تو در دل من جا گرفته ای ای جان
که هیچ کس نتواند گرفت جای تو را

ز روی خوب تو برخورده ام ، خوشا دل من
که هم عطای تو را دید و هم لقای تو را

سزای خوبی نو بر نیامد از دستم
زمانه نیز چه بد می دهد سزای تو را

به ناز و نعمت باغ بهشت هم ندهم
کنار سفره ی نان و پنیر و چای تو را

به پایداری آن عشق سربلندم قسم
که سایه ی تو به سر می برد وفای تو را

هوشنگ ابتهاج

تو بانوی غمهای عمیقی

تو بانوی غمهای عمیقی
شعرهای غمگین
کلمات جانگداز
با چشمانت می توان عزاداری کرد
باگیسوانت ، لباس سیاهی برای همیشه پوشید
با دستانت ، جام زهر نوشید
تو بانوی تاریخ منی
یک تاریخ تلخ
یک تاریخ سیاه

محمود درویش
مترجم : بابک شاکر

من عهد بسته بودم که انقلاب کنم

من عهد بسته بودم که انقلاب کنم
تفنگ دردست بگیرم و
خنجر به کمر ببندم و
کوله ای برپشت بگیرم
من عهد بسته بودم تمام دیکتاتورهای جهان را خاکستر سیگارم کنم
پای پیاده کوه ها را به لرزه دربیاورم
بیابانها را دریا کنم
دریاها را خروشان
من عهد بسته بودم کودکان را سیرکنم
زنان را آزاد
مردان را زندان بشکنم

اما
حضور تو عهد من را شکست
مرا به زندان چشمانت انداختی
خانه نشینم کردی
به نفرین عشق دچارم کردی
حالا عهد بسته ام کنار تنت بمانم
گیسوانت را به دست بگیرم
لبانت را به لبهایم بگیرم
وتا زنده ام
اسیر عشق تو باشم
به تمام دیکتاتورهای عالم بگو
آسوده بخوابند
من عاشق شدم

حامد بدر خان
مترجم : بابک شاکر

هیچ چیزی از تو نمی‌خواستم

هیچ چیزی از تو نمی‌خواستم
عشق من
فقط می‌خواستم
در امتداد نسیم
گذشته‌ را به انبوه گیسوانت ببافم
تار به تار
گره بزنم به اسطوره‌های نارنجی
که هنگام راه رفتن
ستاره‌های واژگانم
برایت راه شیری بسازند
می‌خواستم سر هر پیچ
یک شعر بکارم
بزنی به موهات
که وقتی برابر آینه می‌ایستی
هیچ چیزی
جز دست‌های من
بر سینه‌ات دل دل نکند
می‌خواستم تمام راه با تو باشم
نفس بزنم
برایت بجنگم
بخاطرت زخمی شوم
و مغرور پای تو بایستم
بر ستون یادبود شهر

عباس معروفی

عشق کودتایی ست

عشق
کودتایی ست
در کیمیای تن
و شورشی ست شجاع
بر نظم اشیاء
و شوق تو
عادت خطرناکی ست
که نمی دانم چگونه از دست آن
نجات پیدا کنم
و عشق تو
گناه بزرگی ست
که آرزو می کنم
هیچ گاه " بخشیده " نشود

سعاد الصباح

ای پرنده زیبا

ای پرنده زیبا
زخم بالت را که می‌بستم
عاشقت شدم
نباید این‌قدر بی‌رحمانه دور می‌شدی
بی پر و بالم من
آسمان به آسمان
چگونه دنبالت بگردم ؟
ای پرنده زیبا
اسیر زیبایی‌ات شده‌ام
مرا به قفس انداخته ای

رسول یونان

من چشم دارم

من چشم دارم
چرا که تو را می‌بینم
گوش دارم
چرا که تو را می‌شنوم
و دهان
چرا که تو را می‌بوسم

آیا چشم‌ها و گوش‌های من است
آن‌گاه که تو را
نمی‌بینم
نمی‌شنوم
و آن
دهان من است
آن‌گاه که تو را
نمی‌بوسم ؟

اریش فرید
مترجم : آزاد عندلیبی

من عاقبت از اینجا خواهم رفت

من عاقبت از اینجا خواهم رفت
پروانه ای که با شب می رفت
این فال را برای دلم دید
دیری است
مثل ستاره ها چمدانم را
از شوق ماهیان و تنهایی خودم
پر کرده ام ولی
مهلت نمی دهند که مثل کبو تری
در شرم صبح پر بگشایم
با یک سبد ترانه و لبخند
خود را به کاروان برسانم
اما
من عاقبت از اینجا خواهم رفت
پروانه ای که با شب می رفت
این فال را برای دلم دید

شفیعی کدکنی

من با تو ام ای رفیق با تو

من با تو ام ای رفیق با تو
همراه تو پیش می نهم گام


در شادی تو شریک هستم

بر جام می تو می زنم جام


من با تو ام ای رفیق با تو

دیری ست که با تو عهد بستم


همگام تو ام ،‌ بکش به راهم

همپای تو ام ، بگیر دستم


پیوند گذشته های پر رنج

اینسان به توام نموده نزدیک


هم بند تو بوده ام زمانی

در یک قفس سیاه و تاریک


رنجی که تو برده ای ز غولان

بر چهر من است نقش بسته


زخمی که تو خورده ای ز دیوان

بنگر که به قلب من نشسته


تو یک نفری ، نه بیشماری

هر سو که نظر کنم ، تو هستی


یک جمع به هم گرفته پیوند

یک جبهه ی سخت بی شکستی


زردی ؟ نه سفید ؟ نه سیه ، نه

بالاتری از نژاد و از رنگ


تو هر کسی و ز هر کجایی

من با تو ، تو با منی هماهنگ

سیمین بهبهانی

من خواب دیده ام که کسی می آید

من خواب دیده ام که کسی می آید
من خواب یک ستاره ی قرمز دیده ام
و پلک چشمم هی می پرد
و کفشهایم هی جفت میشوند
و کور شوم
اگر دروغ بگویم
من خواب آن ستاره ی قرمز را
وقتی که خواب نبودم دیده ام
کسی می آید
کسی دیگر
کسی بهتر
کسی که مثل هیچ کس نیست
مثل پدر نیست
مثل انسی نیست
مثل یحیی نیست
مثل مادر نیست
و مثل آن کسی ست که باید باشد
و قدش از درختهای خانه ی معمار هم بلندتر است

فروغ فرخزاد

اگر یک نفر

اگر یک نفر
هر آنچه که
از درونش برمی آید را بنویسد
بی شک از درون او
کسی رفته است

ایلهان برک
ترجمه : سیامک تقی زاده

تعداد صورت مسأله را تغییر نمی دهد

تعداد
صورت مسأله را تغییر نمی دهد
حدس بزن
چند بار گفته ایم و شنیده نشده ایم
چند بار شنیده ایم و
باورمان نشده است
چند بار ؟

پدرم می گفت :
پدر بزرگ ات ، دوستت دارم را
یک بار هم به زبان نیاورد
مادر بزرگ ات اما
یک قرن با او عاشقی کرد

محمدعلی بهمنی

گاهی خوابت را می‌بینم

گاهی خوابت را می‌بینم
بی‌صدا
بی‌تصویر
مثلِ ماهی در آب‌های تاریک
که لب می‌زند و
معلوم نیست
حباب‌ها کلمه‌اند
یا بوسه‌هایی از دل‌تنگی

توماس ترانسترومر

تو هم روزی پیر می شوی

و تو هم روزی پیر می شوی
اما من
پیرتر از این نخواهم شد
در لحظه ای از عمرم متوقف شدم
منتظرم بیایی
و از برابر من بگذری
زیبا ، پیر شده
آراسته به نوری
که از تاریکی من دریغ کرده ای

شمس لنگرودی