اگر می خواهی نگهم داری

اگر می خواهی نگهم داری دست دراز کن
ببین دارم می روم
گرمای دستت هنوز می تواند نگهم دارد
لبخند هم جذبم می کند ، شک نکن
اگر می خواهی نگهم داری اسمم را صدا بزن
مرزهای شنوایی خط هایی تیز هستند
تیز و از پرتو آفتاب باریکتر
اگر می خواهی نگهم داری شتاب کن
داد بزن وگرنه صدایت به من نمی رسد
شتاب کن ، خواهش می کنم
اگر رفته باشم چه سود از واژه های تلخت
چه سود از آنکه زمین را برنجانی
با نوشتن اسم پریده رنگم بر روی شن
اگر می خواهی نگهم داری دست دراز کن
نگاه کن که دارم می روم
نفس به نفس من بده
آنگونه که غریق را نجات می دهند
امید زیادی نیست ، دیرزمانی تنهایی با من بوده ست
اما نگهم دار ، خواهش می کنم
نه برای من ، برای خودت

هالینا پوشویاتوسکا
ترجمه : ضیاء قاسمی

نظرات 4 + ارسال نظر
منیژه حسنی دوشنبه 1 آبان 1396 ساعت 07:30 http://http://engmoochesh95.mihanblog.com/

نی قصه‌ی آن شمع چگل بتوان گفت
نی حال دل سوخته دل بتوان گفت
غم در دل تنگ من از آن است که نیست
یک دوست که با او غم دل بتوان گفت
با هر که بگفتم که تو را دوست شدم
شد دشمن من وه که چه طالع دارم
حافظ

معشوقه و عشق عاشقان یک نفس است
رو هم نفسی جو ، که جهان یک نفس است

با هم نفسی گر نفسی بنشینی
مجموع حیات عمر آن یک نفس است

فخرالدین عراقی


ممنونم از همراهی شما و شعر زیبایی که نوشتید خانم حسنی عزیز
مانا باشید
با مهر
احمد

مریم رمضانی چهارشنبه 26 مهر 1396 ساعت 10:23

عشق است

عشق است آن دو پنجره ی روبروی هم
عشق است آن دو حنجره ی روبروی هم

عشق آینه ست. آیِنه ای در مقابلت
آن را بگیر سمت ترک خورده ی دلت

عشق آن نخِ رها ست که چون بادبادکی
برده دل تورا به فضاهای کودکی

عشق است آن صدای رها گشته از ازل
عشق است آن طنین فرو خفته در غزل!

این عاشقانه طعم گس عشق می دهد
طعم معطر وملس عشق می دهد!

از آن شمیم شیر و عسل در تراوش است
چون مزه ی ترنج و انار است, میخوش است

در تنگ سرخ عشق , دوماهی شناور است
از هرچه بگذری سخن دوست خوشتر است

عشق است آن دو پنجره روبروی هم...

هوشنگ ابتهاج

می‌خرامد آفتاب خوبرویان ره کنید
روی‌ها را از جمال خوب او چون مه کنید

مردگان کهنه را رویش دو صد جان می‌دهد
عاشقان رفته را از روی او آگه کنید

از کف آن هر دو ساقی چشم او و لعل او
هر زمانی می خورید و هر زمانی خه کنید

جانب صحرای رویش طرفه چاهی گفته‌اند
قصد آن صحرا کنید و نیت آن چه کنید

نک نشان روشنی در خیمه‌ها تابان شدست
گوش اسبان را به سوی خیمه و خرگه کنید

آستان خرگهش شد کهربای عاشقان
عاشقان لاغر تن خود را چو برگ که کنید

در خمار چشم مستش چشم‌ها روشن کنید
وز برای چشم بد را ناله و آوه کنید

شاه جان‌ها شمس تبریزیست و این دم آن اوست
رخ بدو آرید و خود را جمله مات شه کنید

مولانا


ممنونم از حضور صمیمانه شما و غزل بسیار زیبایی که نوشتید خانم رمضانی عزیز
مانا باشید
با مهر
احمد

فاطمه سه‌شنبه 25 مهر 1396 ساعت 11:44 http://banoyedey22.blogfa.com/

زیبااااااااااااا
درودها احمد عزیز

از لطف شماو حضور صمیمانه تون سپاسگزارم فاطمه عزیز
مانا باشید
با مهر
احمد

محمد شیرین زاده دوشنبه 24 مهر 1396 ساعت 18:56 http://m-bibak.blogfa.com

تنش از جنس خاورمیانه بود

رنجور و خسته

موهایش از سوریه

آشفته و پریشان

چشمانش از خلیج

مواج و طوفانی

گونه هایش از لبنان

گرد و سرخ

و لبخندش مصری

آرام و دلنشین

عاشقش شدم

تنها وقتی که

نفس هایش

عطر بهار نارنج های

سرزمین

مادری ام را داشت ..


محمد شیرین زاده

با درود و سپاس فراوان از شعر بسیار زیبایی که نوشتی محمد عزیز
شاد و سلامت باشی
با مهر
احمد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.