بهار آمد بهار آمد سلام آورد مستان را

بهار آمد بهار آمد سلام آورد مستان را
از آن پیغامبر خوبان پیام آورد مستان را

زبان سوسن از ساقى کرامت هاى مستان گفت
شنید آن سرو از سوسن قیام آورد مستان را

ز اول باغ در مجلس نثار آورد آنگه نقل
چو دید از لاله کوهى که جام آورد مستان را

ز گریه ابر نیسانى دم سرد زمستانى
چه حیلت کرد کز پرده به دام آورد مستان را

سقاهم ربهم خوردند و نام و ننگ گم کردند
چو آمد نامه ساقى چه نام آورد مستان را
 
درون مجمر دل ها سپند و عود می سوزد
که سرماى فراق او زکام آورد مستان را
 
درآ در گلشن باقى برآ بر بام کان ساقى
ز پنهان خانه غیبى پیام آورد مستان را
 
چو خوبان حله پوشیدند درآ در باغ و پس بنگر
که ساقى هر چه درباید تمام آورد مستان را

که جان ها را بهار آورد و ما را روى یار آورد
ببین کز جمله دولت ها کدام آورد مستان را

ز شمس الدین تبریزى به ناگه ساقى دولت
به جام خاص سلطانى مدام آورد مستان را

مولانا

نظرات 1 + ارسال نظر
مهربانو سه‌شنبه 24 اسفند 1395 ساعت 13:39

مانده تا برف زمین آب شود.


مانده تا بسته شود این همه نیلوفر وارونه چتر.

ناتمام است درخت.


زیر برف است تمنای شنا کردن کاغذ در باد


و فروغ تر چشم حشرات


و طلوع سر غوک از افق درک حیات.


مانده تا سینی ما پر شود از صحبت سمبوسه و عید.


در هوایی که نه افزایش یک ساقه طنینی دارد


و نه آواز پری می‌رسد از روزن منظومه برف


تشنه ی زمزمه‌ام.


مانده تا مرغ سرچینه هذیانی اسفند صدا بردارد.


پس چه باید بکنم ؟؟؟


من که در لخت‌ترین موسم بی‌چهچه سال،تشنه ی زمزمه‌ام؟


بهتر آن است که برخیزیم،رنگ را بردارم


روی تنهایی خود نقشه مرغی بکشم .

سهراب سپهری

عید آمد و آن ماه دل افروز نیامد
دل خون شد و آن یار جگر سوز نیامد

نوروز من ار عید برون آمدى از شهر
چونست که عید آمد و نوروز نیامد

مه مى طلبیدند و من دلشده را دوش
در دیده جز آن ماه دلافروز نیامد

آن ترک ختائی بچه آیا چه خطا دید
کامروز علی رغم بدآموز نیامد

خورشید چو رسمست که هر روز برآید
جانش هدف ناوک دلدوز نیامد

تا کشته نشد در غم سوداى تو خواجو
در معرکه‌ى عشق تو پیروز نیامد

خواجوی کرمانی


با درود و سپاس فراوان از همراهی صمیمانه تون مهربانو عزیز
در ضمن من پیشاپیش فرا رسیدن بهار و سال نو را به شما تبریک می گویم
شاد باشید
با مهر
احمد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.