ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
یک روز ما از هم جدا خواهیم شد غمناک
یک روز من در شهر احساس تو خواهم مرد
یک روز آن روزیکه نامش واپسین دیدار ما باشد
تو بر صلیب شعر من ، مصلوب خواهی شد
آن روز ما از هم گریزانیم
آن روز ما ، هر یک درون خویشتن ، یک نیمه انسانیم
آن روز چشم عاشقان در ماتم عشقی که می میرد
خاموش ، گریانست
آن روز قلب باغ ها در سوگ گلبرگی که می افتد
بی تاب ، لرزانست
فرخ تمیمی
اول یک جمله بگویم
راستش
گاهی از شدت علاقه به زندگی
حتی سنگها را هم میبوسم
کلمهها را
کتابها را
آدمها را
دارم دیوانه میشوم از حلول
از میل حلول در هر چه هست در هر چه نیست
در هر چه که هر چه
چه
و هی فکر میکنم
مخصوصا به تو فکر میکنم
آنقدر فکر میکنم
که یادم میرود به چه فکر میکنم
به تو فکر میکنم
مثل مومنی که به ایمانِ باد و به تکلیف بید
به تو فکر میکنم
مثل مسافر به راه
مثل علف به ابر
مثل شکوفه به صبح و مثل واژه به شعر
به تو فکر میکنم
مثل خسته به خواب و نرگس به اردیبهشت
به تو فکر میکنم
مثل کوچه به روز
مثل نوشتن به نی
مثل خدا به کافر خویش و مثل زندان به زندگی
به تو فکر میکنم
مثل برهنگی به لمس و تن به شست و شو
به تو فکر میکنم
مثل کلید به قفل
مثل قصه به کودک
مثل پری به چشمه و پسین به پروانه
به تو فکر میکنم
مثل آسمان به ستاره و ستاره به شب
به تو فکر میکنم
مثل اَبونواس به می
مثل نقطه به خط
مثل حروف الفباء به عین
مثل حروف الفباء به شین
مثل حروف الفباء به قاف
همین
هر چه گفتم
انگار انتظارِ آسان رسیدن به همین سه حرف آخر بود
حالا باید بخوابم
فردا باز هم به تو فکر خواهم کرد
مثل دریا به ادامه ی خویش
سید علی صالحی
یارب ، غم بیرحمی جانان بکه گویم ؟
جانم غم او سوخت ، غم جان بکه گویم ؟
نی یار و نه غمخوار و نه کس محرم اسرار
رنجوری و مهجوری و حرمان بکه گویم ؟
آشفته شد از قصه من خاطر جمعی
دیگر چه کنم ؟ حال پریشان بکه گویم ؟
گویند طبیبان که : بگو درد خود ، اما
دردی که گذشتست ز درمان بکه گویم ؟
دردی ، که مرا ساخته رسوا ، همه دانند
داغی ، که مرا ساخته پنهان ، بکه گویم ؟
اندوه تو ناگفته و درد تو نهان به
این پیش که ظاهر کنم و آن بکه گویم ؟
خلقی همه با هم سخن وصل تو گویند
من بی کسم ، افسانه هجران بکه گویم ؟
دور طرب ، افسوس که بگذشت ، هلالی
دور دگر آمد ، غم دوران بکه گویم ؟
هلالی جغتایی
امروز برای تو پیراهنی خریدهام
لطیف وُ نرم
مثل چشمهایت
که تابستان به تنت نرسد
فردا برای تو شال میگیرم
که باد موهایت را جایی تعریف نکند
دیروز هم که دیدی
چهقدر برای تو ناز خریدم
حالا بخواب
میخواهم برای خود یک خوابِ آبدار بخرم
افشین صالحی