وقتی تو آوازم می کنی

وقتی تو می خوانی مرا
وقتی تو آوازم می کنی
صدایت
لایه ای از دانه روز برمی دارد
و پرندگان زمستانی
هم آوایت می شوند

گوش دریا
پر است از زنگ و زنجیر و زنجره
از موج و اوج و حضیض
و من
پرم از تو
وقتی تو آوازم می کنی

پابلو نرودا

دنیای رویاها

دنیا که به پایان برسد
رویا‌ها
دنیایی دیگر خواهند ساخت
و خنده تو
جای آفتاب را خواهد گرفت

رسول یونان

وقتی حواست نیست

وقتی حواست نیست
زیباترینی
وقتی حواست هست
فقط زیبایی
حالا حواست هست ؟

وقتی حواست نیست
در من مانده ‌ای
وقتی حواست هست
با من مانده ‌ای
حالا حواست هست ؟

وقتی حواست هست
به خاطره راه می ‌دهی
وقتی حواست نیست
به راه خاطره می ‌دهی
حالا حواست هست ؟

از تو به تو می ‌گریزم
و حواسم نیست
که تیرگی در من است
از دور می ‌آیم
نزدیک می ‌شوم
و حواسم نیست
که نزدیکی دور است

تنهایی ‌ات غم‌ آور است
و حواسم نیست
که نگاهت به تنهایی ‌ام نیست

میان حواست
و بی‌ حواسی‌ ات
خط لرزانی ‌ست
حواس من

به راهی رسیده ‌ام
که دیرزمانی ‌ست از آن گذشته ‌ای
و حواسم نیست
که عمری ‌ست در راهم

در آستان هزار در به انتظار توام
و حواسم نیست
که تنی هزار پاره دارم

نرم می ‌بارم
بر چتری بی ‌عاشق
و حواسم نیست
که جای دیگر سیل می ‌شوم

سعید عقیقی

آن گاه که درباره تو می نویسم

آن گاه که درباره تو می نویسم
با پریشانی دل نگران دواتم هستم
و باران گرمی که درونش فرو می بارد
و می بینم که مرکب به دریا بدل می شود
و انگشتانم ، به رنگین کمان
و غم هایم ، به گنجشکان
و قلم ، به شاخه زیتون
و کاغذم ، به فضا
و جسم ، به ابر
خویشتن را در غیابت از حضورت آزاد می کنم
و بی هوده با تبرم بر سایه های تو بر دیوار عمرم حمله می کنم
زیرا غیاب تو ، خود حضور است
چه بسا که برای اعتیاد من به تو
درمانی نباشد به جز جرعه های بزرگی از دیدار تو
در شریان من

غاده السمان

معشوق من

اگر برف سفید است
چرا سینه های معشوق من تیره است ؟
من گل رز دیده ام
نقاب که از چهره بردارد سفید و قرمز است
اما چنین گلی بر گونه های معشوقم ندیده ام
عطرهایی هستند با رایحه دل پذیر
بیشتر از رایحه ای که معشوق من با خود دارد
چشمان معشوقه ام بی شباهت به خورشید است
مرجان بسیار قرمز تر از لبان اوست
من دوست دارم معشوقم حرف بزند
هر چند می دانم
صدای موسیقی بسیار دل نواز تر صدای اوست
مطمئنم ندیده ام الهه ای را هنگام راه رفتن
معشوق من اما وقتی راه می رود
زمین می خراشد
من اما سوگند می خورم معشوقه ام نایاب است
من نیز مثل هر کس دیگر
با قیاسی اشتباه سنجیده ام او را

ویلیام شکسپیر