از تو ای عشق


از تو ای عشق در این دل چه شررها دارم
یادگار از تو چه شبها ، چه سحر ها دارم

با تو ای راهزن دل ، چه سفر ها دارم
گرچه از خود خبرم نیست ، خبرها دارم

تو مرا واله و آشفته و رسوا کردی
تو مراغافل از اندیشه فردا کردی

باز هم گرم از این آتش جانسوز تو ام
سرخوش از آه وغم و درد شب و روز توام

شکوه بیجاست ، مرا کشتی و جانم دادی
آنچه از بخت طمع داشتم ، آنم دادی

کاش دائم دل ما از تو بلرزد ای عشق
آن دلی کز تو نلرزد ، به چه ارزد ای عشق

عماد خراسانی

پیدا شد و پیدا شد گمگشته ما امشب

پیدا شد و پیدا شد گمگشته ما امشب
می چرخم و می رقصم با باد صبا امشب
 
در کلبه ما خورشید مهمان شده باز امروز
در محفل ما مهتاب، افشانده صفا امشب
 
یک روز نشد با ما این چرخ و فلک همراه
گوئی من و دل هستیم مهمان خدا امشب
 
بر زانوی من دلدار بنهاده سر زیبا
گر سر دهمش در پای ، کاری است بجا امشب
 
پروانه مرا عمری اسباب شگفتی بود
کار تو ولی دارم ، خود حال تو را امشب
 
دیوانه دل مسکین باور نکند این بخت
حق دارد اگر دارد صد چون و چرا امشب
 
وه وه که چه سرمستم دل می رود از دستم
هر تار دلم دارد صد شور و نوا امشب


عماد خراسانی

عیبم مکن ای دوست

عیبم مکن ای دوست اگر زار بگریم
بگذار بگیریم من و بگذار بگریم


بگذار که چون مرغ گرفتار بنالم

بگذار که چون کودک بیمار بگریم


می خوردن من بهر طرب نیست خدا را

حالی است که بی طعنه اغیار بگریم


تنها نه بحال خود از این مستی هر شب

بر حالت این مردم هشیار بگریم


برهر که در این دام مصیبت شده پابند

بر شاه و گدا، پیر وجوان ، زار بگریم


بر لاله نو سر زده از دامن هامون

بر غنچه نشکفته گلزار بگریم


زین عهد و وفائی که جهانراست هر آنکو

بگذاشته لب بر لب دلدار بگریم


این کاسه سر ها همه خاک است بفردا

بگذار که با زمزمه تار بگریم


جا دارد اگر تابصف حشر عمادا

پبوسته از این بخت نگونساز بگریم

عماد خراسانی

حسب حال

سرم بر سینه ی یار است ، از عالم چه می خواهم ؟
به چنگم زلف دلدار است ، از عالم چه می خواهم ؟

تو را میخواستم ، افتاده ای چون گل ببالینم
فراغم از گل و خار است ، از عالم چه می خواهم ؟

تو بودی آنکه من میخواستم روزی مرا خواهد
دگر کی با کسم کار است ، از عالم چه می خواهم ؟

مرا پیمانه عمری بود خالی از می عشرت
کنون این جام سرشار است ، از عالم چه می خواهم ؟

بیا بر چشم بیخوابم نشین ، گل گوی و گل بشنو
تو یارم شو ، خدا یار است ، از عالم چه می خواهم ؟

اگر نالیده بودم حالیا از بخت می بالم
وز آنم شکر بسیار است ، از عالم چه می خواهم ؟

دلم رنجور حرمان بود و جانم خسته ی هجران
طبیب اکنون پرستار است ، از عالم چه می خواهم ؟

نمیکردم گمان روزی شود بیدار بخت من
کنون این خفته بیدار است ، از عالم چه می خواهم ؟

مرا طبعی است چون دریا و دریائی است گوهر زا
چه باک از سهل و دشوار است ، از عالم چه می خواهم ؟

نگارم می نویسد ، مستم و تب کرده شوقم
سرم بر سینه ی یار است ، از عالم چه می خواهم ؟

عماد خراسانی

اهل گردم ، دل دیوانه اگر بگذارد ؟

اهل گردم ، دل دیوانه اگر بگذارد ؟
نخورم می ، غم جانانه اگر بگذارد ؟

گوشه ای گیرم و فارغ ز شر و شور شوم
حسرت گوشه میخانه اگر بگذارد ؟

عهد کردم نشوم همدم پیمان شکنان
هوس گردش پیمانه اگر بگذارد ؟

معتقد گردم و پابند و ز حیرت برهم
حیرت این همه افسانه اگر بگذارد ؟

شمع می خواست نسوزد کسی از آتش او
لیک پروانه دیوانه اگر بگذارد ؟

دگر از اهل شدن کار تو بگذشت عماد
چند گویی دل دیوانه اگر بگذارد ؟

عماد خراسانی

دوستت دارم و دانم که تویی دشمن جانم

دوستت دارم و دانم که تویی دشمن جانم
از چه با دشمن جانم شده ام دوست ندانم

غمم این است که چون ماه نو انگشت نمایی
ورنه غم نیست که در عشق تو رسوای جهانم

دم به دم حلقه ی این دام شود تنگتر و من
دست و پایی نزنم خود ز کمندت نرهانم

سرو بودم سر زلف تو بپیچید سرم را
یاد باد آنهمه آزادگی و تاب و توانم

که تو را دید که در حسرت دیدار دگر نیست ؟
آری آنجا که عیان است چه حاجت به بیانم

مرغکان چمنی راست بهاری و خزانی
منکه در دام اسیرم چه بهارم چه خزانم

گریه از مردم هشیار خلایق نپسندند
شده ام مست که تا قطره ی اشکی بفشانم

ترسم اندر بر اغیار برم نام عزیزت
چه کنم ؟ بی تو چه سازم ؟ شده ای ورد زبانم

عماد خراسانی

گر چه مستیم و خرابیم چو شبهای دگر

گر چه مستیم و خرابیم چو شبهای دگر
باز کن ساقی مجلس سر ِ مینای دگر

امشبی را که در آنیم غنیمت شمریم
شاید ای جان نرسیدیم به فردای دگر

مست مستم ، مشکن قدر خود ای پنجه غم
من به میخانه‌ام امشب تو برو جای دگر

چه به میخانه چه محراب حرامم باشد
گر به‌جز عشق توام هست تمنای دگر

تا روم از پی یار دگری می باید
جز دل من دلی وجز تو دلارای دگر

نشینده است گلی بوی تو ای غنچه ناز
بوده ام ورنه بسی همدم گلهای دگر

تو سیه چشم چو آئی به تماشای چمن
نگذاری به ‌کسی چشم تماشای دگر

باده پیش آر که رفتند از این مکتب راز
اوستادان و فزودند معمای دگر

این قفس را نبود روزنی ای مرغ پریش
آرزو ساخته بستان طرب زای دگر

گر بهشتی است رخ تست نگارا که در آن
می توان کرد به هر لحظه تماشای دگر

از تو زیبا صنم اینقدر جفا زیبا نیست
گیرم این دل نتوان داد به ‌زیبای دگر

می‌ فروشان همه دانند عمادا که بود
عاشقان را حرم و دیر و کلیسای دگر

عماد خراسانی