کمی صبر کن
حوصله کن
پایان کتاب را با هم خواهیم خواند
حالا بخواب
تا فردا صبح
فرصت برای گریستن بر این روزگار بسیار است
سید علی صالحی
ما را میگردند
میگویند همراه خود چه دارید ؟
ما فقط
رویاهایمان را با خود آوردهایم
پنهان نمیکنیم
چمدانهای ما سنگین است
اما فقط
رویاهایمان را با خود آوردهایم
سید علی صالحی
گناهانم را دوست دارم
بیشتر از تمام کارهای خوبی که کرده ام
می دانی چرا ؟
آن ها واقعی ترین انتخاب های منند
سید علی صالحی
با چشم هایت حرف دارم
می خواهم ناگفته های بسیاری را برایت بگویم
از بهار
از بغض های نبودنت
از نامه های چشمانم که همیشه بی جواب ماند
پیمان شکنان فراوانند
تهمت زنندگان فراوانند
ددان و دژخیمان فراوانند
و یاوران مهر اما چه اندکند
هیچ زبانی بی اشاره و بی نیش نرفته است
تهمت زنندگان فراوانند
و عاشقان آدمی اما چه اندکند
ای مهر چه می کنی ؟
با من چه می کنی ؟
آه ای فراخ دارندهء دشت های بی کران
برخیز و نظاره کن که ویرانتر از قدم های من آفتاب است
که در خاموشی ستاره گریه می کند
من این گونه : یک دست به روی زخم و یک دست در دست آفتاب
از کهکشان هلاهل و اندوه گذشته ام
سید علی صالحی
وقتی که تو نیستی
دنیا
چیزی کم دارد
من فکر می کنم در غیاب تو
همه ی خانه های جهان خالی ست
همه ی پنجره ها بسته است
اصلا کسی
حوصله آمدن به ایوان عصر جمعه را ندارد
واقعا
وقتی که تو نیستی
آفتاب هم حوصله ندارد راه بیفتد
بیاید بالای کوه
اما دیوارها
تا دل ات بخواهد بلندند
سرپا ایستاده اند
کاری به بود و نبود نور ندارند
سایه ندارند
من قرار بود
روی همین واقعا
فقط روی همین واقعا
تاکید کنم
بگویم
واقعا
وقتی که تو نیستی
خیلی ها از خانه بیرون نمی آیند
واقعا
وقتی که تونیستی
من هم
تنهاترین اتفاق بی دلیل زمین ام
واقعا
وقتی که تونیستی
بدیهی ست که تو نیستی
سید علی صالحی
اگر آمدی
خبرم کن
در خانه بمانم
که از اندوه نمیرند
شمعدانیهای منتظر و ماهی های حوض
و لبخندی که بشوق برلبانم میبندد
که تو بیایی ُ کسی خانه نباشد
سیدعلی صالحی
هرجا و هر کجای جهان که باشم
باز به بسترِ بیخواب خود برمی گردم
باز این عطر و اسم توست
که مرا
به مرور واژهها میخواند
من از شروعِ تو بوده
که شب را
برای رسیدن به صبح میخواهم
و تو
هر جا و هرکجای جهان که باشی
باز به رؤیاهای من بازخواهیگشت
تو مرا ربوده، مرا کُشته
مرا به خاکسترِ خوابها نشاندهای
هم از این روست که هر شب
تا سپیده دم بیدارم
میخواستم چشمهای ترا ببوسم
تو نبودی ، باران بود
رو به آسمانِ بلندِ پُر گفتوگو گفتم
تو ندیدیش ؟
و چیزی ، صدایی
صدایی شبیهِ صدای آدمی آمد
گفت : نامش را بگو تا
جستوجو کنیم
نفهمیدم چه شد که باز
یکهو و بیهوا ، هوای تو کردم
دیدم دارد ترانهای به یادم میآید
گفتم : شوخی کردم به خدا
میخواستم صورتم از لمسِ لذیذِ باران
فقط خیسِ گریه شود
ورنه کدام چشم
کدام بوسه
کدام گفتوگو ؟
من هرگز هیچ میلی
به پنهان کردنِ کلماتِ بیرویا نداشته ام
سیدعلی صالحی
تظاهر میکنم که ترسیدهام
تظاهر میکنم به بُنبَست رسیدهام
تظاهر میکنم که پیر ، که خسته، که بیحواس
پَرت میروم که عدهای خیال کنند
امید ماندنم در سر نیست
یا لااقل علاقه به رفتنم را حرفی ، چیزی ، چراغی
دستم به قلم نمیرود
کلماتم کناره گرفتهاند
و سکوت سایهاش سنگین است
و خلوتی که گاه یادم میرود خانهی خودِ من است
از اعتمادِ کاملِ پَرده به باد بیزارم
از خیانتِ همهمه به خاموشی
از دیو و از شنیدن، از دیوار
برای من
دوست داشتن
آخرین دلیلِ داناییست
اما هوا همیشه آفتابی نیست
عشق همیشه علامتِ رستگاری نیست
و من گاهی اوقات مجبورم
به آرامشِ عمیقِ سنگ حسادت کنم
چقدر خیالش آسوده است
چقدر تحملِ سکوتش طولانیست
چقدر
نباید کسی بفهمد
دل و دستِ این خستهی خراب
از خوابِ زندگی میلرزد
باید تظاهر کنم حالم خوب است
راحتام ، راضیام ، رها
راهی نیست
مجبورم
باید به اعتمادِ آسودهی سایه به آفتاب برگردم
سیدعلی صالحی
آرزو کن آن اتفاق قشنگ بیفتد
رویا ببارد
دختران برقصند
قند باشد
بوسه باشد
خدا بخندد بخاطر ما
ما که کاری نکرده ایم
سید علی صالحی
من
سایهنشین تکلم عشقم
گیسوی بریده
بر این بیم بیخسوف
تا کی ؟
در لهجهی ملال
من آن سرخوشِ بیپرسشم
که بغض جهان
در گلوی بریدهاش
گره میخورد
در این نشیب شبانه
تنها تنفس یکی فانوس آسمان است
که مسیح مرا
از مویه بر آدمی باز خواهد داشت
مسیح سایهنشین تکلم عشق
سیدعلی صالحی
دارم هی پا به پای نرفتن صبوری میکنم
صبوری میکنم تا تمام کلمات عاقل شوند
صبوری میکنم تا ترنم نام تو در ترانه کاملتر شود
صبوری میکنم تا طلوع تبسم، تا سهم سایه ، تا سراغِ همسایه
صبوری میکنم تا مَدار، مُدارا، مرگ
تا مرگ ، خسته از دقالبابِ نوبتم
آهسته زیر لب ، چیزی ، حرفی ، سخنی بگوید
مثلا وقت بسیار است و دوباره باز خواهم گشت
هِه ! مرا نمیشناسد مرگ
یا کودک است هنوز و یا شاعران ساکتند
حالا برو ای مرگ ، برادر ، ای بیم سادهی آشنا
تا تو دوباره بازآیی
من هم دوباره عاشق خواهم شد
سیدعلی صالحی
من از عطر آهسته هوا میفهمم
تو باید تازگی ها از اینجا گذشته باشی
گفتگوی مخفی ماه
و
پرده پوشی آب هم همین را میگویند
دیگر نیازی به دعای دریا نیست
گلدان ها را آب داده ام
ظرفها را شسته ام
خانه را رفت و رو کرده ام
دنیا خیلی خوب است
بیا
علامت خانه بودن من
همین پنجره رو به جنوب آفتاب است
تا تو نیایی
پرده را نخواهم کشید
سید علی صالحی
کاری به کارِ شما ندارم
تکلیف این شبِ اصلا از ستاره خسته
که روشن است
من با خودم
به همین شکل ساده از چیزی که زندگیست
سخن میگویم
شما هم میشناسیدشان
همین بعضیهایِ بیحوصله
بعضیهای نابَلَد
بیخود و بیجهت
خیال میکنند
درگاهِ این خانه تا اَبَد
رویِ همین لنگهی در به در میچرخد
آیا خاموشی باد
واقعا از ترسِ وزیدن است ؟
دردا ، در این دیار
شکایتِ کدام درنده
به درندهی دیگری باید ؟
سیدعلی صالحی
دستت را به من بده
نترس
با هم خواهیم پرید
من از روی رویاهایی که رو به باد و
تو از روی بوته های باران پرست
امید و علاقه ی من از تو
اندوه و اضطراب تو از من
واژه ها ، کتابها و ترانههای من از تو
سکوت ، هراس و تنهایی تو از من
هلهله ، حروف ، هر چه هست من از تو
درد ، بلا و بی کسیهای تو از من
زندگی کن شازده کوچولو
دنیا همین طور نمی ماند
سیذ علی صالحی
اشتباه از ما بود
اشتباه از ما بود که خوابِ سرچشمه را در خیالِ پیاله میدیدیم
دستهامان خالی
دلهامان پُر
گفتگوهامان مثلا یعنی ما
کاش میدانستیم
هیچ پروانهای پریروز پیلگیِ خویش را به یاد نمیآورد
حالا مهم نیست که تشنه به رویای آب میمیریم
از خانه که میآئی
یک دستمال سفید ، پاکتی سیگار ، گزینه شعر فروغ
و تحملی طولانی بیاور
احتمالِ گریستنِ ما بسیار است
سیدعلی صالحی