تظاهر می کنم که ترسیدم

تظاهر می‌کنم که ترسیده‌ام
تظاهر می‌کنم به بُن‌بَست رسیده‌ام
تظاهر می‌کنم که پیر ،  که خسته، که بی‌حواس
پَرت می‌روم که عده‌ای خیال کنند
امید ماندنم در سر نیست
یا لااقل علاقه به رفتنم را حرفی ،  چیزی ، چراغی

دستم به قلم نمی‌رود
کلماتم کناره گرفته‌اند
و سکوت سایه‌اش سنگین است
و خلوتی که گاه یادم می‌رود خانه‌ی خودِ من است

از اعتمادِ کاملِ پَرده به باد بیزارم
از خیانتِ همهمه به خاموشی
از دیو و از شنیدن، از دیوار
برای من
دوست داشتن
آخرین دلیلِ دانایی‌ست
اما هوا همیشه آفتابی نیست
عشق همیشه علامتِ رستگاری نیست
و من گاهی اوقات مجبورم
به آرامشِ عمیقِ سنگ حسادت کنم
چقدر خیالش آسوده است
چقدر تحملِ سکوتش طولانی‌ست
چقدر

نباید کسی بفهمد
دل و دستِ این خسته‌ی خراب
از خوابِ زندگی می‌لرزد
باید تظاهر کنم حالم خوب است
راحت‌ام ، راضی‌ام ، رها
راهی نیست
مجبورم
باید به اعتمادِ آسوده‌ی سایه به آفتاب برگردم

سیدعلی صالحی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.