آه که تو

آه که تو
به تمامی به فراموشی سپردی
که روزگار درازی
من مالک قلبت بودم
دلت چه شیرین
خطاکار و کوچک بود
از این شیرین تر و خطاکارتر نمی توان یافت
آه که تو
عشق و اندوهی را
به فراموشی سپردی
که قلبم را می فشردند
نمی دانم عشق برتر از اندوه بود
تنها میدانم هر دو بزرگ بودند

هاینریش هاینه
ترجمه : شجاع الدین شفا

نگاهم که می کنی زیبا می شوم

نگاهم که می کنی زیبا می شوم
مثل علف زیر شبنم
و نیزارهای بلند
چهره ی حیرت زده ی مرا نخواهند شناخت
آنگاه که از رودخانه می گذرم
از دهان غمگینم شرم دارم
از صدای شکسته و زانوان سر سختم
از وقتی که آمدی و نگاهم کردی
خود را در مانده و عریان احساس می کنم
سنگ سر راه نیست
آن کس که محروم تر از روشنای سپیده دمش یافتی
این زن رو به سوی روشنایی دارد
و تو برای شنیدن آوازش
سرت را بالا گرفتی
سکوت می کنم
تا آن ها که از دشت عبور می کنند
از درخشش پیشانی زبرم
و لرزش دست هایم
خوشبختی ام را در نیابند
شب است
شبنم از روی علف می غلتد
به من نگاه کن
با من به مهربانی سخن بگو
فردا
هنگام عبور از رودخانه
آن کس را که دیده بودی
با بوسه ی تو زیبا خواهد شد

گابریل میسترال

عاشق توام

اگر به جای این قلب در هم شکسته ی غمگین
سبکبالی دختربچه ای را داشتم
و اگر به جای خون
در رگهایم آبی پاک جریان داشت
خاطراتِ بی معنا و لوسِ گذشته را
ازتن بیرون می آوردم
و خودم را در تو غرق می کردم
در تویی که مردِ من شده ای
من پربارترین قصه های سرزمینم را
که هرگز به ثمر نمی نشیند را
به تو مدیونم 
من همچون زنبوری
که شهدش را به گلهایش مدیون است
کلماتم را به تو مدیونم
زیرا که من
عاشق توام
عزیزم پیش از جهنم
پیش ازبهشت
حتی پیش از آنکه جسم لرزانم
در میان خاک نهاده شود
عاشق توام
عشق من
چه سخت است گام برداشتن در روزهای تشنگی
به سمت هزار دهان دلجوی تو

آلدا مرینی
ترجمه : اعظم کمالی

گرمای عشق

من حالم که خوب باشد
به سبزه ، سبزی اش را می دهم
و به آسمان سپید آبی اش را
و طلا را وقف خورشید می کنم
با این وجود در
زمستانی ترین حالت ها
باز هم می توانم رنگ را تحریم کنم
و گل را منع کنم از بودن
من  می دانم روزی خواهی آمد
شانه به شانه ی من ، پرشور و زنده
و می گویی که رویا نیستی
و ادعا می کنی
گرمای عشق ، تن را ثابت می کند
اگرچه روشن است عزیزم
همه ی زیبایی ات ، همه لطافت ات
هدیه ای است
که من به تو داده ام

سیلویا پلات

می خواهم که به من پاسخ دهی

می خواهم که به من پاسخ دهی
حتی اگر بد حرف می زنم
تمام چیزهایی را که تاکنون گفته ام
فراموش خواهند شد
هرچند برای من
از این شعر یا هر شعر دیگر ارزشمندترند
می خواهم گوش کنی
حتی اگر بد حرف می زنم به من گوش بده
نه در شعرم
بلکه در اشکهایم
نه وقتی بهترین هستم
بلکه وقتی بدترینم

آدرین ریچ
مترجم : چیستا یثربی

تمامی آن شبی که تو نیامدی

تمامی آن شبی که تو نیامدی
خواب به چشمانم نیامد
بارها جلوی درگاه رفتم
باران می بارید و دوباره برمی گشتم
آن وقت ها نمی دانستم ، اما حالا می دانم
آن شب هم
همه چیز به قرار شب های بعدی می شد
که تو هرگز نیامدی و خواب به چشمانم نیامد
و دیگر انگار چشم انتظارم هم نبودم
اما بارها جلوی درگاه میرفتم
چون باران می بارید و هوا خنک بود
اما بعد از آن ، شبها و حتی سالها بعد
وقتی باران می بارید جلوی درگاه ، در باد می شنیدم
صدای قدم های و آوایت را
وگریه ات جایی در کنج سرد
زیرا نمی توانستی به درون آیی
برای همین ،شب بارها از خواب می پریدم
جلوی درگاه می رفتم و بازش می گذاشتم
و می گذاشتم هر که موطنی نداشت به درون بیاید
گدایان ، روسپیان ، واماندگان و
همه جور آدمی می آمدند زیر سقفم
اکنون از آن شبها سالها گذشته
و هنوز باران می بارد و باد می آید
اکنون حتی اگر که تو شبی کنارم بیایی
می دانم دیگر نه تو را ، نه صدایت را
و نه چهرهات را نخواهم شناخت
از آن رو که دگرگون شده اند
ولی هنوز هم صدای قدم هایی
در باد می شنوم و هق هق گریه ای در باران
و کسی که می خواهد به درون بیاید
هر چند دلبندم ، در آن زمان تو نیامدی ، وآن که انتظار می کشید هم من بودم
باز هم دلم می خواهد بیرون ، جلوی درگاه بروم
ولی بیدار نمی شوم ، بیرون نمی روم
نگاه نمی کنم و تنابنده ای هم به خانه ام نمی آید دیگر

برتولت برشت

باز یکدیگر را خواهیم دید

باز یکدیگر را خواهیم دید
این بار
در دریاچه
تو آب
من ، نیلوفر آبی
مرا می بری
تو را می نوشم
به هم تعلق خواهیم داشت
در چشم همگان
حتی ستارگان
شگفت زده خواهند شد
اینجا دو روح
به کالبد رویاهایی بازگشتند
که آن ها را برگزیده بودند

رزه اوسلندر
مترجم : حدیث حسینی

غنای زندگی

روزها را به خاطر نمی آوریم
لحظات است که به یاد می مانند
غنای زندگی
در خاطرات، خفته است
خاطرات را فراموش کرده ایم
فراموش کرده ای
فراموش کرده ام

چزاره پاوزه
ترجمه : بابک زمانی

چشم هایش را می گیرم

چشم هایش را می گیرم
و لبهایش را می بوسم
دیگر راحتم نمی گذارد
مدام دلیلش را می پرسد

از آخر شب تا دم صبح
هر ساعت می پرسد
چرا وقتی لبهایم را می بوسی
چشم هایم را می گیری ؟

به او نمی گویم چرا
چرایش را خودم هم نمی دانم
چشم هایش را می گیرم
و لبهایش را می بوسم

هاینریش هاینه
مترجم : فرشته وزیری نسب

ای تندیس من

چشمانت از سرزمینی دلخواه باز آمده اند
جایی که هرگز کسی در آن ندانست یک نگاه چیست
و نه زیبایی چشم ها را شناخت
نه زیبایی سنگ ها
همچنان که زیبایی قطره های آب را
این مروارید های نهان
سنگ های عریان و بی پیکر
ای تندیس من
آفتابی که کور می کند تو را به جای آیینه می گزیند
آرزوی ناجنبای من آخرین پشتیبان توست
و من بر تو پیروز می شوم بی پیکاری
ای تصویر من
گسیخته از ناتوانی ام و گرفتار در بند تو

پل الوار

می پرسی تنهایم ؟

می‌پرسی تنهایی؟
 
  تنهایم
  تنها
  مثلِ هواپیمایی که گیج می‌زند آن بالا
  وصل نمی‌شود تماسش با برجِ مراقبت
  مثلِ هواپیمایی که آماده‌ی فرود است روی اقیانوس
 
  می‌‌پرسی تنهایی؟
 
  تنهایم
  تنها
  مثلِ زنی که همه‌ی روز پشتِ فرمان است و
  شهرهای کوچک را می‌بیند و
  فکر‌ می‌کند بماند آن‌جا
  زندگی کند آن‌جا
  بمیرد آن‌جا
 
  تنهایم
  تنها
  مثلِ کسی که از خانه بیرون می‌زند بی‌هوا
  و سردیِ شهر نفسش را می‌بُرد
  مثلِ کسی که بیدار می‌شود از خواب و
  می‌بیند خانه خالی‌ست
  مثلِ قایقی که به ساحل می‌رسد امّا
  خبری از صاحبش نیست
  مثلِ یخی که مانده گوشه‌ی قایق و
  آب شده است زیرِ آفتاب
  مثلِ قایقی که می‌داند عاقبتش سوختن در آتش است
 
می‌پرسی تنهایی؟

آدرین ریچ
ترجمه : محسن آزرم

برای بیان عشق

برای بیان عشق
همواره نیازی به
واژه های عاشقانه نیست
بلکه زیر و بم و اشک و لبخند لازم است

کریستین بوبن

همه چیز از تو شروع می‌شود

شب از آنجایی شروع می‌شود
که موهایت را باد
دانه دانه پریشان می‌کند
و ناگهان
دستم را سرنوشت از گریبانت
رها می‌کند

بدون تو
همان درخت ایستاده در دشتم
که باد
آخرین برگش را تکانده است

آرام آرام
به خواب عمیقی فرو می‌روم
که سال‌ها پیش زنی زنده گی‌ام را
به دریا ریخت
و ماهیان در خونم شناور شدند

 

ادامه مطلب ...

دلایلی برای دوست داشتن

بیهوده که عاشقت نیستم
دیگران گونه‌های گلگونم را می‌خواهند تو حتی
موهای سفیدم را هم دوست داری

بیهوده که عاشقت نیستم
دیگران تنها لبخندم را می‌خواهند تو حتی
اشک‌هایم را هم دوست داری

بیهوده که عاشقت نیستم
دیگران تنها سلامتی‌ام را می‌خواهند تو حتی
مردنم را هم دوست داری

هان یونگ ‌اون
ترجمه : سینا کمال آبادی

من فرزند عشقم

من فرزند عشقم
مرا نجوا کرده‌اند
بوسیده‌اند

مرا زیر پوست یکدیگر
به ناخن خراشیده‌اند
مرا زیر لب گفته‌اند
نفس کشیده‌اند

در بستر عاشقان
چیزی هست برتر از خیال
مرا به گرمی ساخته‌اند
به نرمی پرداخته‌اند
چرا که دل با یکدیگر داشتند
عاشق بودند

مرا که آوردند
نوازشم کردند
تا نابود نشوم
در خطر اولین شبیخون خویش

و من در وجود مادر رخنه کردم
و در این راه
میلیون‌ها برادر از دست رفته‌
زندگی را به من هدیه کردند
من تنها یادگار آنها هستم
و بازمانده‌ی عشق زینا و الکساندر

نمی‌توانم زنده نباشم
دوست نداشتن حتی در خیال من نیست

بی آن که نشانی به پیشانی کسی باشد
آدمیان تقسیم می‌‌شوند به
فرزندان عشق
و بی عشقی
فرزندان مستی ، تجاوز
و بی‌اعتنایی

هیچ گناهکاری وجود ندارد
ای طبیعت آدمی را از نفرین رها کن

پدر ، کیست خدای لاک پشت‌ها ؟
پدر ، آتلانتیس کجا سر به نیست شد ؟
پدر، عمو بولات الان کجاست ؟
پدر تو واقعا مادر را دوست داری ؟

پسر من همتای من ، مدام سوال می‌کند
فرزندم
تندیس یادبود عشقم
اکنون هم قامت من است
من لحظه‌ی اشتعال دو روح بودم
آن دم که در جسمی با هم روبرو شدند
می‌خواهم ذره‌ای عشق هدیه کنم
به آنان که عشق را نشناختد

من فرزند عشقم
از این است که حسادت
اطراف من بسیار است
و اما عشق حتی اگر یکی
و تنها در روسیه باشد
برای تمام بشریت کافی است

یوگنی یفتوشنکو
ترجمه : نسترن زندی

آواز عاشقانه­‌ی دختر دیوانه

چشم‌هایم را می‌بندم و جهان سراسر فرو می‌ریزد
پلک هایم را باز می‌کنم و همه چیز دوباره جان می‌گیرد
گمان می‌کنم در ذهن خودم ساخته باشم‌ات

ستاره‌ها هنوز در رقص‌اند ، آبی ، قرمز
و سیاهی مطلق هجوم می‌آورد
چشم‌هایم را می‌بندم و جهان سراسر فرو می‌ریزد

خواب دیدم مرا به بستر بردی ، طلسم شدم
برایم آوازی خواندی ، جادو شدم
و مرا بوسیدی ، دیوانه شدم
گمان می‌کنم در ذهن خودم ساخته باشم‌ات

خدا از آسمان سقوط می‌کند ، جهنم آتش می‌گیرد
مردان خدا ، مردان شیطان خروج می‌کنند
چشم‌هایم را می‌بندم و جهان سراسر فرو می‌ریزد

خیال کردم دوباره می‌آیی ، گفته بودی که می‌آیی
اما پیر می‌شوم ، و نامت را از یاد می‌برم
گمان می‌کنم در ذهن خودم ساخته باشم‌ات

کاش عاشق مرغ تندر بودم
دست کم بهار که می‌آید دوباره غوغا می‌کند
چشم‌هایم را می‌بندم و جهان سراسر فرو می‌ریزد
گمان می‌کنم در ذهن خودم ساخته باشم‌ات

سیلویا پلات
ترجمه : سینا کمال آبادی

از تو شروع‌ شده‌ام

از تو شروع‌ شده‌ام
مثل یک شعر عاشقانه
بریده بریده نفس می‌کشم
پیراهن سرخ می‌پوشم

از تو شروع‌ شده‌ام
مثل یک شعر عاشقانه
بریده بریده نفس می‌کشم
پیراهن سرخ می‌پوشم
و می‌گذارم گوشه‌های دامنم در باد برقصد

تو هم آتشی بر پا کن
در صحن جنگلی تن ما
تا با صدای پرهیجان پرندگان تپنده
به دور آتش
بومی برقصیم
دور از چشم گیتارهای آویخته بر دیوار
و مجسمه‌های روی میز در اتاق‌خواب

من این زمین نرم را
بیشتر از تخت خواب دونفره دوست دارم

زینت نور شاعر افغانستان

رفتار عشق

عشق
رفتار خوبی
با یک دوست نیست
آن را برایت آرزو نمی کنم
نمی خواهم در روزهای بارانی
چشم هایت را گمشده ببینم
گمشده در
جیب بی انتهای آنهایی که
هیچ چیز را به یاد نمی آورند
عشق
رفتار خوبی
با یک دوست نیست
آن را برایت آرزو نمی کنم
نمی خواهم عاقبتت این باشد

ریچارد براتیگان

نامت‌ را در شبی‌ تار بر زبان‌ می‌آورم‌

نامت‌ را در شبی‌ تار بر زبان‌ می‌آورم‌
ستارگان‌
برای‌ سرکشیدن‌ ماه‌ طلوع‌ می‌کنند
و سایه‌های‌ مبهم‌
می‌خسبند

خود را تهی‌ از ساز شعف‌ می‌بینم‌
ساعتی‌ مجنون‌ که‌ لحظه‌های‌ مُرده‌ را زنگ‌ می‌زند

نامت‌ را در این‌ شب‌ تار بر زبان‌ می‌آورم‌
نامی‌ که‌ طنینی‌ همیشگی‌ دارد
فراتر از تمام‌ِ ستارگان‌ُ
پرشکوه‌تر از نم‌نم‌ باران‌

آیا تو را چون‌ آن‌ روزهای‌ ناب‌
دوست‌ خواهم‌ داشت ؟
وقتی‌ که‌ مه‌ فرونشیند
کدام‌ کشف‌ تازه‌ انتظار مرا می‌کشد ؟
آیا بی‌دغدغه‌تر از این‌ خواهم‌ بود ؟
دست‌هایم‌ بَرگچه‌های‌ ماه‌ را فرو می‌ریزند

فدریکو گارسیا لورکا
ترجمه : یغما گلرویی

قبل از تو بمیرم

اگر قرار باشد
قبل از مردنِ تو بمیرم
وقتی که از مرگ
بیدار شوی
خودت را در آغوش من
می‌بینی
و من تو را می‌بوسم
و گریه می‌کنم

ریچارد براتیگان