آرزویم مردن در صدای تو بود

آرزویم مردن در صدای تو بود
یا رفتن با صدایت
یا خاموش‌ شدن در صدایت
صدای تو چون باد گذشت
و من به دامن تاریکی
آویخته‌ام

بیژن جلالی

فرشته ای بی نام و نشان

کیمیاگری چیره دست
ستاره مرا
به آسمان تو دوخته است
و فرشته ای بی نام و نشان
بال مرا
به دست های تو بسته است
هم از این روست
که در فصل های جادویی
خیل پرندگان دریایی
از منظر
چشم های من
در هوای آسمان تو
پرواز خواهند کرد

بیژن جلالی

اندکی مردن

هر روز
اندکی مردن
و گاه بسیار مردن
برای اینکه
زنده باشیم

بیژن جلالی

تنهایی

من از قفس تنهایى خویش
بیرون نخواهم آمد
ولى در این تنهایى
جهان با من است
و من بیهوده
در ماوراء جهان
جهانى دیگر را
آرزو مى کنم

بیژن جلالی

بعضی از آدمها پر از مفهوم هستند

بعضی از آدمها پر از مفهوم هستند
پر از حس های خوبند
پر از حرفهای نگفته اند
چه هستند ، هستند
و چه نیستند ، هستند
یادشان
خاطرشان
حس های خوبشان
آدمها
بعضی هایشان
سکوتشان هم پر از حرف هست
پر از مرهم به هر زخم است

بیژن جلالی

عشق می شوم

باران می شوم
و در خود می بارم
خورشید می شوم
و در خود می تابم
سبزه می شوم
و در خود می رویم
باد می شوم
و در خود می وزم
خاک می شوم
و در خود فرو می افتم
شب می شوم
و بر خود سایه می افکنم
عشق می شوم
و در خود بر تنهایی خود
می گریم

بیژن جلالی

تن تو

تـن تـو چـون خـوشه ها
بـر دستـان من شکـفت
تـن تـو چـون گـیاه
در دست های مـن روئـید
و خـوشه کـرد و روشن شد
بـعد افـسرد
و تـاریک شد
ایـنک بـه یـاد تـو گـلهای غـروب
خـاموش و عـطر آگـین هستند

بیژن جلالی

قالب زیبای تو

و تو مرا با روحانیت شانه‌هایت می‌پرورانی
و من قالب زیبای تو را در جاودانی‌ترین جای قبلم
جاودانی می‌کنم
از اینکه روزگار تیره است و شب ما تیره است
باک نداریم
من به فروغ تن اندوهگین تو می‌نگرم
و تو به آتش بازی قلب من خیره می‌شوی
سرتاسر این پهنه درد پر از سکوت است
فقط قلبهای ما است که می‌خواند
در کنار رودی از مرگ به زندگی می‌اندیشم

بیژن جلالی

هزار سال

هزار سال پیرتر شده ام
نمی دانم بوسه تو مرا
هزار ساله کرد
یا زمین هزار بار بیشتر
به دور خورشید گشته است

بیژن جلالی

دوشعر عاشقانه

چون جوانی که دیده به عشق می‌گشاید
از جوانی خود سرمست بودم
و سراپای ترا غرق بوسه می‌ساختم
این داستان گذشته‌ای‌ست
که هرگز فراموش نمی‌کنم                                                                       
==========
شعری عاشقانه برایت می‌گویم
تا عاشق تو بشوم
حرف‌های عاشقانه را به فال نیک
خواهم گرفت
و سایه تو را با شعرم گول زدم
و دلم می‌خواهد که خودم نیز
گول شعرم را بخورم

 
بیژن جلالی

زندگی

من زندگیم را
برای کس دیگری
زندگی کردم
که نمی دانم کیست

بیژن جلالی

بذر عشق

تا چند در هوای تو
دلم را رها کنم
و تا چند در جای پایت
بذر عشق بیافشانم
و تا چند در سراب چشمانت
آه و افسوس بدارم

بیژن جلالی

لبخند تو

لبخند تو
چون زورقی طلایی
که بر دریای نیلی گذر می کند
از پیش چشمان خیره ی من گذشت
و من به یک باره
زیبایی تو
و تنهایی خود را
یافتم

بیژن جلالی

صدای پایت

تو صدای پایت را
به یاد نمی آوری
چون همیشه همراهت است
ولی من آن را به خاطر دارم
چون تو همراه من نیستی
و صدای پایت بر دلم
نشسته است

بیژن جلالی

تا تو بیایی

تا تو بیایی
دستم را به سوی رودی
دراز کردم
که می خروشید
تا تو بیایی
خاک را نگریستم
در سراسر اندوهش
و گریستم
تا تو بیایی
خورشید را نگریستم
با چشمان باز
و جهانم در سیاهی فرو رفت

بیژن جلالی

به امید دیدار تو

چـه خـوب بـود
اگـر بیـن مـن و تـو
نـه رودی بـود و نـه کـوهی
و نـه سایـه هیـچ نا امیـدی
و نـه هیـچ آفـتاب تـند سوزانی
بیـن مـا فـقط راهی بـود
همـوار
و صـاف
و روشن
که قـلبهای ما را بـهم می پیـوست
که تـن های ما را بـهم می پیـوست
ولی دیگر مرا امیـد رفـتنی به چنیـن راهی نیـست
گامهایـم از رفـتنـی در تاریکی
به ستـوه آمده اند
تنـم آرزوی فـرامـوشی را دارد
ولی هنـوز قلبـم چـون شمـعی
می سوزد
و من بـریـن کـوره راههای نا همـوار
به امیـد دیـدار تـو
روان هستـم

بیژن جلالی

خداوندگار خویش

هیچ کس نخواهد دانست
که روی سخن من
با که بوده است
با خداوندگار خویش
که چون زنی زیباست
یا با زنی زیبا
که خداوندگار
زندگی من بوده است

بیژن جلالی