هرتار گیسویت فرستاده ای دارد

هرتار گیسویت فرستاده ای دارد
هر تیرمژگانت فرشته ای کوچک
هر شعله نگاهت اعجازی آسمانی ست
می خواهم اینچنین ایمان بیاورم به تو
بارگاهت کجاست
می خواهم سجده کنم به سمت خدای تو
خدای تو مرگ ندارد
همه اش زندگی ست
خدای تو جهنم ندارد
همه اش بهشت است
خدای تو شیطان ندارد
همه اش فرشته است
دردین تو مستی راه رستگاری ست
عاشقی اوج ایمان است
بیداری واجب شرعی ست
خواب حرام حرام است
می خواهم سجده کنم به سمت خدای تو
خدای تو نبردهایش با گل و بوسه است
پیامبرانش همه شبیه تو هستند
نزول عذابش هجر و دوری توست
پیروان ادیانش قهرمان قصه های عاشقانه اند
به خدای تو سوگند
ایمان آورده ام به این خدای ماه

زاهی وهبی شاعر لبنانی
مترجم : بابک شاکر

مرد لباسهایش را از تن درآورد

مرد لباسهایش را از تن درآورد
و گرسنگی پیکرش را
تشنگی روحش را
زخمهایش را
جوشهایش را
زشتی و زیبایی اش را
برهنه ساخت
و زن این همه را
زیر چادر تمنایش مخفی کرد

مرام المصری شاعر سوری
مترجم : حسین منصوری

جهان تو جهان بی معنایی ست

جهان تو جهان بی معنایی ست
که جلادان درآن حکومتی تاریخی دارند
جهان تو
شبیه جهانی ست که معنا درآن شکلی رنگین دارد
و رنگ شکلی جهانی پیدا کرده است
جهان تو به رنگ چشمانت است
آبی
آبی که ازچشمهای من سرازیر شد
آبی که آرامش چشمهای من را ربود
جهان تو بی نظیر است
جهان تو می کشد
بی آنکه گوری بسازد برای کشته هایش
زنده می کند
بی آنکه خانه ای بسازد برای زندگی کردن
جهان تو عاشق می کند
و عشق را نفرین می کند
و به خاطره ها می سپارد

علی احمد سعید ( آدونیس )
مترجم : بابک شاکر  

تو محبوب منی

تو محبوب منی
اما اینها نمی دانند
گناه من چیست نام تو هم نام وطنم است
گناه من چیست پدرت تو را هم نام وطن گذاشته
وطنی با چشمان سیاه
لبهای سرخ و
لبخندی جادویی
برای همین به اینها می گویم : من سیاستمدارنیستم
مبارزات من سیاسی نیست
من یک عاشق تنها هستم
که برای رسیدن به معشوقه ام شعر نوشته ام
مقاله های انتقادی نوشته ام
مانیفست صادر کرده ام
وهنوز اسیرچنگال عشیره اش است
چقدر به اینها بگویم
تازیانه سزای عاشقی نیست
انفرادی سزاوارعاشق نیست
من نه حکومتی می خواهم
نه می خواهم جهان را تغییر دهم
من تیتر روزنامه صبح را نمی خواهم
نمی خواهم سیدالقائد صدایم کنند
من تنها عاشق دختری هستم سیاه چشم
انگارخداوند متعال چشمانش را سرمه کشیده است
چقدر بگویم به اینها چقدر
و باورم نکنند

سعدی یوسف شاعر عراقی
مترجم : بابک شاکر

تمام صدایت گمراهی ست

تمام صدایت گمراهی ست
من به این گمراهی ایمان آورده ام
من این گمراهی را دوست دارم
من آغوش تورا می خواهم
اغوشی که حرام است
من لبهایی را می خواهم
که حدود شرعی برآن جایز است
من اندامی را می خواهم
که خونم را حلال کند
هرچه تو بخواهی همان است
هرچه بگویی همان
بگو در آغوش شیطان بخوابم
بگو فرشتگان را قتل عام کنم
بگو این گمراهی را دوست دارم
من ازصراط مستقیم به  تو می ترسم
من به دستهای تو ایمان دارم
به چشمهایت اعتقادراسخ

ندی انسی الحاج شاعر لبنانی
مترجم : بابک شاکر

رعیت حکومت تو

نمی خواهم فکر کنم
نه امروز
نه هیچ زمان دیگری
از امروز می خواهم با آغوش تو زندگی کنم
برای تو به کام تو
اگر عاشقی سکوت است من لال می شوم
اگر دوست داشتن اطاعت است
من رعیت حکومت تو می شوم
و محو در استبداد تو
آینه ها را از خانه دور می کنم
که دیده نشوم
می خواهم تنها تو را ببینم و
محو تو باشم

جمانة حداد شاعر لبنانی
ترجمه : بابک شاکر

یک روز مدام عاشق شدم

یک روز مدام عاشق شدم
صبح زود عاشق بیدارشدم
تنم را عاشقانه آب زدم
گیسوانم را عاشقانه شانه زدم
و راه افتادم
در راه تمام درهای بسته عاشقم کرد
تمام کوچه های تنها
زیرآفتاب تابستان عاشقانه می رفتم
وگیسوانم را به تلالو خورشید می دادم
زیرآفتاب تابستان تنها بودم
برای یک روز مدام که عاشق بودم
به دریا رسیدم
ساحلی پر از صدفهای عاشق
پرنده های عاشق
تنها بودم
به آب زدم
اقیانوس هم عاشق شد
خیس شد
وخورشید هم کاری نکرد
وآنروز تمام شد
دراین غروب تنها نبودم

وفاء العمرانی شاعر معاصر مراکشی
مترجم : بابک شاکر

من مرده بودم

من مرده بودم
وتنم یخ کرده بود
ودستان سیاه شد ه بود
وچشمانم بسته بود
بعد ازاین یک روح سرگردان شدم
به تمام خانه های شهر سر می زدم
لبان تمام مردان عاشق را می بوسیدم
در جلد تمام معشوقه هایت حلول می کردم
وبا تمام سیگارهای دستت می سوختم
دود می شدم
من مرده بودم
وعکسم را بالای اتاقت ندیدم
مجبور شدم درجلد ماه بروم
تا مرا ببینی و
سرخ شوی
وازخجالت شاید که مردی
وروح شدی
وآنوقت دوباره تورا داشتم

ندی بوحیدر طربیه
برگردان : بابک شاکر

مرا به جرم عاشق بودنت اعدام کن

فریاد ، فریاد ، فریاد
اشک و ناله و هیهات
این کدام آزادی ست که باید ازکنارتو بگذرم
این کدام آزادی ست که با خاطرات تو پیوند خورده است
من می خواستم فراموشت کنم و باز
لبهایت در حال بوسه
چشمهایت درحال خنده
دستانت در حال رقص
امانم را برید
پناه می برم ازخیر عشقت به آسمان
می خواهم مثل راهبان بودایی
مثل کشیشان واتیکان
خودم را وقف عبادت آسمان کنم
اما انگار خدا هم شکل تو شده است
تو ازیادم نمی روی
مرا خلاص کن
مرا به جرم عاشق بودنت اعدام کن

معین بسیسو شاعر فلسطینی
مترجم : بابک شاکر

تو را با خطوط سیاه میکشم

تو را با خطوط سیاه میکشم
و موهایت را با نقطه چین
لبهایت را
لبهایت را درون چشمهایم پنهان میکنم
کمی دریا را به چشمهایت می ریزم
ولی دریا را رسم نمی کنم
اندامت را سفید میکشم
سینه هایت را سفید
دستهایت را و پاهایت را
آنگاه پرده ای روی آن میکشم
تا حسرت دیدن تو بماند روی دل همگان
تنها خودم تو را دیده ام
بی پرده
برهنه

انسی الحاج شاعر لبنانی
مترجم : بابک شاکر

به فکر همه چیز هستند

به فکر همه چیز هستند
الا آغوشی که من از دست داده ام
به فکر حقوق بشر
به فکر زندان های دور
حتی بمبهای هسته ای
اما کسی به فکر آغوشی که رفت نیست

تمام متکلمین جهان
تمام کشیش های واتیکان
همه علمای مسلمان
خاخام های یهود
موبدان زرتشت
هندوها
بودیستها
همه و همه
به فکر معصیتهای انسان هستند
به فکر زیبایی خدا هستند
به فکر گناهان بشر
هیئت جهنم
هیبت شیطان
شکل عزرائیل
اما کسی به فکر من نیست
به فکر آغوشی که از من دور شده است

انسی الحاج شاعر لبنانی
ترجمه : بابک شاکر

همه دانستند من عاشق تو هستم

همه دانستند من عاشق تو هستم
من این رسوایی را دوست دارم
و برایش شهادتین می خوانم
خودم را با اشک ، غسل می دهم
زره ای از گیسوانت به تن می کنم
و می میرم
من این مرگ را دوست دارم

مجدی معروف شاعر فلسطینی
ترجمه : بابک شاکر

زنانی مثل من

زنانی مثل من
نمی‌دانند چگونه ادا کنند
کلام مانده در گلو را
که خاری است
می‌ بلعند

زنانی مثل من
چیزی نمی‌دانند جز بغض فرومانده
گریه ناممکن
ناگهان می‌ترکد
سیل می‌شود
مثل شریانی شکافته

زنانی مثل من
مشت می‌خورند
و جرئت نمی‌کنند بزنند
از خشم به خود می‌پیچند
مهارش می‌کنند

زنانی مثل من
مثل شیران قفس
رویای آزادی
در سر دارند
 
مرام المصری شاعر سوری
مترجم : حسین منصوری

عاشقی بد اقبالم

عاشقی بد اقبالم
بخواب تا رویایت را ادامه دهم
بخواب تا فراموشت کنم
بخواب تا جایگاهم را در ابتدای گندم
در سرآغاز کشتزار و آغاز زمین از یاد ببرم
بخواب تا بدانم بیش از آنچه دوستت دارم دوستت می دارم
بخواب تا در میان بیشهّ انبوهی از لطیف ترین موها
بر تن آواز کبوتر گام بگذارم
بخواب تا بدانم در کدامین نمک می میرم
ودر کدامین عسل برانگیخته خواهم شد
بخواب تا دستانم را شماره کنم
تا آسمانها و شکل گیاهان را در تو بشمارم
بخواب تا گذرگاهی برای روحم حفر کنم
روحی که از سخنم گریخته و بر زانوانت فرو افتاده است
بخواب تا بر من بگریی

محمود درویش

هرانسان سرنوشتی دارد

هرانسان سرنوشتی دارد
سرنوشت یکی زندگی ست
سرنوشت دیگری عاشقی ست
وسرنوشتی مرگ است
همه انسانها می توانند عاشق شوند
اما کسی نمی تواند عاشقانه زندگی کند
تنها عاشقانه می میرد
فاصله عشق وزندگی مرگ است
این سرنوشت انسانی ست

انسی الحاج شاعر لبنانی
ترجمه : بابک شاکر

به نام چشمهای تو

به مناسبت حضور چشمانت
آیه ای جدید به دست من رسیده است
به منی که
پیامبر چشمهای آبی تو هستم

به نام چشمهای تو
شعرهایی سروده اند
شاعران آواره ی تاریخ

به نام چشمهای تو
خوابهای آشفته ای دیده اند
پادشاهان مغموم تاریخ

به نام چشمهای تو
اسطوره هایی آفریده شدند
که نامشان
چشمهای تو بود در تاریخ

حسین توفیق الحکیم شاعر مصری
مترجم : بابک شاکر

دراین شب سیاه

دراین شب سیاه
کسی مرا درآغوش نمی گیرد
همه به من پشت کرده اند
صندلی های اتاق
تابلوهای روی دیوار
حتی چشمهای تو هم درون این قاب
همه به من پشت کرده اند
و خودشان را پنهان می کنند
کنار تو ماندن
ماندن در تاریکی ست
وقتی چشمانم هیچ نمی بیند
اینجا هستی نیست
همه اش نابودی ست

سهام اشعشاع 
مترجم : بابک شاکر

چسبیده‌ام به تو

چسبیده‌ام به تو
بسانِ انسان
به گناهَش

هرگز
ترکت نمی‌کنم

مرام المصری شاعر سوری
مترجم : سیدمحمد مرکبیان

من رویا دارم

من رویا دارم
رویای من بوسه ای ست
وقت خواب
و چشمانی که وقت بیداری نگاهم کند
رویای من کوچک نیست
به اندازه تمام هستی بزرگ است
یک بوسه و یک چشم
چیز کمی نیست

مجدی معروف شاعر فلسطینی
مترجم : بابک شاکر

تو بانوی غمهای عمیقی

تو بانوی غمهای عمیقی
شعرهای غمگین
کلمات جانگداز
با چشمانت می توان عزاداری کرد
باگیسوانت ، لباس سیاهی برای همیشه پوشید
با دستانت ، جام زهر نوشید
تو بانوی تاریخ منی
یک تاریخ تلخ
یک تاریخ سیاه

محمود درویش
مترجم : بابک شاکر