پیچک نگاه

پیچــک نگــاهــم
دزدانــه تــا پشــت پنجــره ی
اتــاق تــو بــالا آمــده
بــه کجــا خیــره شــده‌ای ؟
بــاران کــه بگیــرد
تمــام پنجــره
پــر از پیچــک خــواهــد بــود

کیکاووس یاکیده

حواسمان

ای بانو
بیا حواسمان را پرت کنیم
مال هرکس دورتر افتاد
عاشق تر است

اول خودم
حواسم را بده تا پرت کنم

کیکاووس یاکیده

صدای پایت

تو صدای پایت را
به یاد نمی آوری
چون همیشه همراهت است
ولی من آن را به خاطر دارم
چون تو همراه من نیستی
و صدای پایت بر دلم
نشسته است

بیژن جلالی

از دور دیدن

هر که را از دور می بینم
گلویم خشک می شود
می ترسم نکند
این بار
اشتباه نگرفته باشم
بانو
من به دنبال تو می آیم
تو هم از من بگریز
بگذار
دیرتر بمیرم

کیکاووس یاکیده

تا تو بیایی

تا تو بیایی
دستم را به سوی رودی
دراز کردم
که می خروشید
تا تو بیایی
خاک را نگریستم
در سراسر اندوهش
و گریستم
تا تو بیایی
خورشید را نگریستم
با چشمان باز
و جهانم در سیاهی فرو رفت

بیژن جلالی

دزدیدن نگاه تو

چقدر دزدیدنِ نگاه تو
از چشمان تو
لذت بخش است
گویی تیله ای
از چشمم به دلم می افتد
بانو
با مردی که تیله های
بسیار دارد
می آیی ؟

کیکاووس یاکیده

به امید دیدار تو

چـه خـوب بـود
اگـر بیـن مـن و تـو
نـه رودی بـود و نـه کـوهی
و نـه سایـه هیـچ نا امیـدی
و نـه هیـچ آفـتاب تـند سوزانی
بیـن مـا فـقط راهی بـود
همـوار
و صـاف
و روشن
که قـلبهای ما را بـهم می پیـوست
که تـن های ما را بـهم می پیـوست
ولی دیگر مرا امیـد رفـتنی به چنیـن راهی نیـست
گامهایـم از رفـتنـی در تاریکی
به ستـوه آمده اند
تنـم آرزوی فـرامـوشی را دارد
ولی هنـوز قلبـم چـون شمـعی
می سوزد
و من بـریـن کـوره راههای نا همـوار
به امیـد دیـدار تـو
روان هستـم

بیژن جلالی

دوباره عاشقت شوم

زمستان آمده است
خسته ام
می خوابم
بهار که آمد
پیله ام را می شکافم
تا با پرهای خیس
دوباره
عاشقت شوم

کیکاووس یاکیده

خداوندگار خویش

هیچ کس نخواهد دانست
که روی سخن من
با که بوده است
با خداوندگار خویش
که چون زنی زیباست
یا با زنی زیبا
که خداوندگار
زندگی من بوده است

بیژن جلالی