روزی اگر ببینم که آمده‌ای

ای یار
روزی اگر ببینم که آمده‌ای
از دوردست‌ها
بسان فاخته‌ای خسته
با زیباییِ بی‌پایانی در چشم‌هایت
و بهاری در گیسوانت

روزی اگر ببینم که آمده‌ای
با نسیمی فرح‌بخش و خنک در خنده‌ات
و دست‌هایت
هم‌چنان به‌مانندِ گذشته زیبا
تمامی درهایی که لمسشان کرده‌ای
می‌شکوفند

روزی اگر ببینم که آمده‌ای
با حسرت بی‌انتهایِ تو
که در وجودم جاری‌ست
به ناگهان که بی‌چاره و مبهوت مانده‌ام
ستاره‌ها از آسمان
بر دلم می‌ریزند

روزی اگر ببینم که آمده‌ای
نه در چهره‌ات سایه‌ای
و نه در زبانت ملامتی
غبار پای‌پوش‌هایت را بر چشم‌هایم  می‌کشم
و دنیاها از آن من می‌شود

یاووز بولنت باکیلر
مترجم : فرید فرخ‌زاد