تنها برای این که مرا دوست می‌داشتی

تنها برای این آواز می‌خوانم
که تو مرا دوست می‌داشتی
در سال‌های دور مرا دوست می‌داشتی
در آفتاب ، در آستانه‌ی تابستان
مرا دوست می‌داشتی
در باران ، در برف
در فصل‌های سرد
من آواز می‌خوانم
تنها برای این که مرا دوست می‌داشتی

تنها برای این که چشمانت به من نگریستند
با روحِ روشن تو به تجلی در نگاهت
سرشار از غرور
من عالی‌ترین تاجِ وجودم را
بر سر نهادم
تنها برای این که چشمانت به من نگریستند

تنها برای این که در خرامیدنم ستایشم کردی
و در نگاهت
خرامان سایه‌ی لغزانم را دیدم
به سان رؤیایی
رؤیایی بازیگوش و و دردکشان و غمناک
تنها برای این که به گاهِ خرامیدنم
آری ، ستایشم کردی 

 
صدایم که زدی انگار به تردید افتاده باشم
تو دست‌هایت را به سوی من دراز کردی
و چشمانت تیره و تار بود
سرشار از محبت و عشق
صدایم که زدی
انگار به تردید افتاده باشم
چرا که فقط بر تو
فقط بر تو این خوش آمده بود
هم از این رو رفتنِ من
برای همیشه
زیبا و دلپذیر برجا ماند
انگار هرجا که می‌رفتم
تو در پیِ من می‌آمدی
انگار تو جایی در کنار من می‌رفتی
چرا که فقط بر تو
فقط بر تو خوش آمده بود

تنها برای این که مرا دوست می‌داشتی
به جهان آمدم
تنها برای این مقصود زندگی را
چون هدیه‌ای تابان به من دادند
در این زندگیِ بی‌مراد ، بی‌شادی و امید
مرادِ زندگی من اینچنین یک‌سَره برآورده شد
تنها برای این که مرا دوست می‌داشتی
به جهان آمدم.

تنها برای عشقِ برگزیده‌ی تو
سپیده‌ی سحری
سرخ‌گل‌های رنگینش را نثارِ بازوانم کرد.
برای آن‌که راهِ تو را لحظه‌ای روشنایی دهم
شبِ خجسته‌ی معصوم
چشمانم را از ستارگانِ کریمِ خود پر کرد

تنها برای عشقِ برگزیده‌ی تو
تنها برای این که تو مرا
این همه زیبا دوست می‌داشتی زندگی کردم
تا رؤیاهای تو را افزون کنم
زندگی کردم
اما اکنون تو چون آفتابی غروب کرده‌ای
و از این روست که من نیز بی‌تو
این‌چنین دل‌انگیز می‌میرم
تها برای این که تو مرا این همه زیبا
دوست می‌داشتی

ماریا پولیدوری شاعر یونانی
مترجم : فریدون فریاد

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.