من که تو را دوست نداشتم


من که تورا دوست نداشتم
ترانه هایی را دوست داشتم
که در شبهای خستگی می خواندیم
خندیدن تو به یک غنچه
شباهت تو به یک گل را دوست داشتم
وستاره ها را دوست داشتم
که شبها ی شهریور در چشمانت ساکن شدند
من که تو را دوست نداشتم

جدایی ات را دوست داشتم
آنگاه که مرا در راه گذاشتی
گلوله ها را دوست داشتم
آنگاه که بسویم شلیک کردی
گریستنت را دوست داشتم
آنگاه که فراموشم کردی
بر پا ماندنم را دوست داشتم
آنگاه که تنهایم را فهمیدم
 
از پای افتادنم را دوست داشتم
هرگاه که تو را بیاد می آوردم
بی تو بودن را دوست داشتم
مثل دوست داشتن نان
صدایت را آرزو می کردم
مثل آرزوی آب در گرمای تیر ماه
مثل باران عصر گاه
مثل باد شمالی که شبها می وزید
دوست داشتنت را دوست داشتم
من که تو را دوست نداشتم

ترانه آموختنت را به پرندگان

دوست داشتم
صحبت کردنت را با بنفشه
تذکر دادنت را به اردیبهشت
که نام دیگر بهار تنهایی است
پهلوی خونینم را  
آنگاه که بر زمین افتادم
و غرابتم را 
آنگاه که پیش می رفتم
کودکان آدامس فروش را
ترانه هایی که تازه در آمده اند را 
هر بار در غیاب تو 
بدن در کنارت را دوست داشتم 
مثل گلی که به در یا افتاده باشد
به آتش افتادم
من آتش را دوست داشتم
آنگاه که چنین می سوختم
من که تو را دوست نداشتم
 
یک شب آهویی بر قلبت خزید
یک شب در آتش کبریت مثل یک شعر
در این دنیا در هیاهوی بی کسی
در مه سحرگاه
در بی رحمی یک آه
در صورت گریان آدمی
در تمام نیروی نشاط آور یک دعا
هراسان از کنار انار
انجیر ، زیتون و بر روی قلب
بر روی گل
بر روی امیدی که در دست داشتم
بر روی تو
بر روی همه چیز
من که تو را دوست نداشتم

آنگاه که تو رفتی
رفتنت را دوست داشتم
آنگاه که آمدی
کائنات را دوست داشتم
ماندنت را دوست نداشتم
از خو گرفتن به تو هراسان بودم
با اینهمه لبخندت را دوست داشتم
پشت سر قطاری که تو را با خود می برد 
دستمالم را تکان می دادم
آنگاه که اولین برف بر پهنه ی دشت بارید
زیبایی مرگ را دوست داشتم
آنگاه که تو را در دلم کشتم
من که تو را دوست نداشتم

من اگر دوست بدارم
مثل آدم دوست می دارم 

ابراهیم صدری 
مترجم : کریم عظیمی 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.