عاشقِ سر مست را ، با دین و دنیا کار نیست

عاشقِ سر مست را ، با دین و دنیا کار نیست
کعبه ی صاحبدلان ، جزخانه ی خمّار نیست

روی زرد عاشقان ، چون می‌شود گلگون به مِی
گر خُم خَمّار را ، رنگی ز لعل یار نیست

زاهدی گر می‌خرد عُقبی ، به تقوی گو، بخر
لاابالی را ، سرو سودای این بازار نیست

از سر من بازکن ، ساقی خِرَد را ، کین زمان
با خیالش خلوتی دارم ، که جان را بار نیست

طلعتش ، آینه ی صنع است و در آیینه‌اش
جمله حیرانند و کس را ، زَهره ی گفتار نیست

شمع ما گر پرده بر می‌دارد ، از روی یقین
در حق آتش پرستان ، بعد از آن انکار نیست

حال بی‌خوابی چشم من ، چه می‌داند کسی
کو چو اختر هر شبی ، تا صبحدم بیدار نیست

دامن وصلش به جان از دست دادن ، مشکل است
ورنه جان دادن ، به دست عاشقان دشوار نیست

دوش با دل ، راز عشق دوست گفتم ، غیرتش
گفت سلمان بس ، که هر کس محرم اسرار نیست

سلمان ساوجی

نظرات 1 + ارسال نظر
فرزانه جمعه 27 بهمن 1396 ساعت 16:04

بسیار زیبا. درود بر شما احمد عزیز.
از شما سپاسگزارم همچنان ما را میهمان زیباترین غزلها میکنید.

سلام فرزانه عزیز
خیلی ممنونم از همراهی صمیمانه شما و خوشحالم که این شعر را دوست داشتید
امیدوارم همواره شاد و سلامت باشید
با مهر
احمد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.