بگذار همه چیز آرام پیش برود

بگذار
همه چیز ، آرام پیش برود
آنقدر که
هیچوقت به پایان نرسیم
بگذار
همه چیز ، آرام پیش برود
تا
همیشه
قُلّه ای برای فتح ، باقی بماند

بگذار
همه چیز آرام پیش برود
تا
فرصتی برای باز گشتن باقی نماند
ما
هزار بار دنبال احساسمان دویده ایم
این بار
بگذار
همه چیز
آرام پیش برود

افشین یدالهی

جرا اینجا نیستی

چرا اینجا نیستی
تا دوستت دارم را
از جنس خاک کنم
از جنس تنم
و با بوسه بپوشانمش بر تنت ؟
بگذار دوستت دارم را
از جنس نگاه کنم
از جنس چشمانم
و تا صبح به نفس های تو بدوزم

عباس معروفی

جسور باش و رویا بساز

جسور باش و رویا بساز
از آنچه نیستی
جسور باش و رویا بساز
از آنچه نداری
جسور باش و رویا بساز
آنگونه که واقعیت توست
جسور باش و رویا بساز
و بیدار که گشتی
پاک نکن
آن نمای رویایی و حقیقی ات را

مارگوت بیگل

همه تو را می بینند

مادرت تو را می بیند
خواهرت
پدرت
مردم غریبه
هزار نفر تو را می بینند
همه تو را می بینند

آن وقت
من که دوستت دارم
من که از همه بیشتر دوستت دارم
تنهایم

علیرضا روشن

به ری را خواهم پیوست

حقیقت این است که من
هرگز
در زندگی
سد راه کسی نبوده ، نیستم ، نخواهم بود
من می دانم
دیر یا زود به ری را خواهم پیوست

چشم به راه من نباشید
با این حال
یقین دارم که بعد از مرگ
دوباره باز خواهم گشت
وصیت واژه های خود را
برای شما باز خواهم خواند

من این راه را هزاران بار
با باد رفته و با باران باز آمده ام
مسیری که به منزل سپیده دم می رسد
و شسته تر از شبنم فروردین است

برای ملاقات با محرمانه ترین ترانه های من
نیازی به جست و جوی هیچ جانبی از این جهان خسته نیست
کافی ست
فقط به خواب گل سرخ اشاره کنید
به رد پای پرنده
به بلوغ باد
به بوی باران
حتما به رگه های روشنی از اردیبهشت خواهید رسید

تا ابد
تا ابد
هر شهابی که از سینه آسمان می گذرد
باردار شعری ست
که من یادم رفته است شکارش کنم

سید علی صالحی

به خاطر داری

به خاطر داری
مرا دیدی و فرار نکردی
اما رنگ رخسارت گریخت
از آن موقع شفاف ماندی
مثل شیشه
از آن موقع شیشه ای
در هواپیما ، در قطار
در پنجره ام ، در قاب عینکم
حتی در شرابی که نوشیدم
بطری اش از تو بود
از درون تو
به دنیا نگاه می کنم
چه خوب که رنگ و رویت رفته
وگرنه کور می شدم

فکرت قوجا
مترجم : رسول یونان

کاش می شد

کاش می شد صدایت را بوسید
نگاهت را در آغوش گرفت
عطرت را به تن کرد
کاش می شد در زلفت طوفان شد
در چشمانت باران شد
کاش می شد با هر قدمت هم سفر شد
غبار نشسته بر جامه ات شد
کاش می شد مقصود نگاهت شد
کاش می شد همه ی آنچه شد که با تو زیبا میشود

سعید آزادمهر

دیدار جهان بی تو غم انگیز شد ای یار

دیدار جهان بی تو غم انگیز شد ای یار
انگار بهاری است که پاییز شد ای یار

چندان که مرا جام تُهی شد ز می وصل
جانم ز تمنای تو لبریز شد ای یار

ناچار زمین خورد شکیبایی عاشق
چون با غم ِ عشق تو گلاویز شد ای یار

باد سحری نافه گشاد از سر زلفت
او کامروا شد که سحرخیز شد ای یار

کی می رود از یاد من آن سال که پاییز
از باغ و بهار تو دل انگیز شد ای یار

گفتی که تو را می کشم ، امروز کجایی ؟
بشتاب به سویم که خود آن نیز شد ای یار

حسین منزوی

بگذار کمی از هم دور باشیم

بگذار کمی از هم دور باشیم
محبوبم
این به صلاحِ عشق ما
و خودِ ماست

بگذار کمی از هم دور باشیم
برای این‌که می‌خواهم عشقم بیش‌تر شود
و حتی می‌خواهم کمی هم از من بدت بیاید

تو را قسم می‌دهم به آنچه بین ماست
به خاطرات گرانبهایی که داریم
و به عشق خوب و با شکوهمان
که همیشه
نقشش بر دهانمان
و نشانش بر دستانمان حک شده است
قسم به نامه هایی که برایم نوشتی
و قسم به چهره‌‌ات که مثل گل سرخ در دلم کاشته شده
و قسم به عشقت که اثرش روی موها و انگشتانم باقی است

قسم به خاطرات‌مان
و اندوه زیبا و لبخندمان
و قسم به عشق‌مان که فردا از سخن‌مان بزرگ‌تر خواهد شد
و از لبان‌مان نیز
به حق شیرین‌ترین داستان عاشقانه‌ی زندگی‌مان
خواهش می‌کنم برو

 

ادامه مطلب ...

چنان عشقش پریشان کرد ما را

چنان عشقش پریشان کرد ما را
که دیگر جمع نتوان کرد ما را

سپاه صبر ما بشکست چون او
بغمزه تیر باران کرد ما را

حدیث عاشقی با او بگفتیم
بخندید او و گریان کرد ما را

چو بربط برکناری خفته بودیم
بزد چنگی و نالان کرد ما را

لب چون غنچه را بلبل نوا کرد
چو گل بشکفت و خندان کرد ما را

بشمشیری که از تن سر نبرد
بکشت و زنده چون جان کرد ما را

غمش چون قطب ساکن گشت در دل
ولی چون چرخ گردان کرد ما را

کنون انفاس ما آب حیاتست
که از غمهای خود نان کرد ما را

بسان ذره بی تاب بودیم
کنون خورشید تابان کرد ما را

مرا هرگز نبینی تا نمیری
بگفت و کار آسان کرد ما را

چو بر درد فراقش صبر کردیم
بوصل خویش درمان کرد ما را

بسان سیف فرغانی بر این در
گدا بودیم سلطان کرد ما را

نسیم حضرت لطفش صباوار
بیکدم چون گلستان کرد ما را

چو نفس خویش را گردن شکستیم
سر خود در گریبان کرد ما را

کنون او ما و ما اوییم در عشق
دگر زین بیش چه توان کرد ما را

سیف فرغانی