ای یار اندوه

تو جادویی و بد
از اعتماد من به خود می هراسی
که آن را دامی می پنداری
و از گریز من بیمناکی
که آن را بی باکی می پنداری
ای یار اندوه
که از آستان من می گریزی
چونان پرنده ای که از گُمان می گریزد
و با قطب نما ، در راه گم می شود
پیش من آی بی هیچ هراسی
و با من شرکت کن
در خاطرات خنده آور حافظ شکافته
و در فوران شریان های بی حوصله
در شهرهای از یاد رفته
آه ! مرو ! میا
نزدیک مشو دور منشین
کوچ مکن به من مپیوند
مرا تباه مکن
مرا خمیده مساز
ما باید که پرواز کنیم
چون دو خطّ موازی با هم 
که به هم نمی پیوندند
که نیز از یکدیگر دور نمی شوند
و عشق همین است

غاده السمان

عاشقی در پاییز

دوست ندارم
در فصل دیگری عاشق شوم
پاییزحال وهوای دیگری دارد
پر از شعرهای عاشقانه است
حتی دلتنگی هایش شیرین تر است
با بوی زردترین برگ هایش
می شود زندگی کرد
عاشقی در پاییز شعری ست همیشه شنیدنی

مژگان بوربور

باز یکدیگر را خواهیم دید

باز یکدیگر را خواهیم دید
این بار
در دریاچه
تو آب
من ، نیلوفر آبی
مرا می بری
تو را می نوشم
به هم تعلق خواهیم داشت
در چشم همگان
حتی ستارگان
شگفت زده خواهند شد
اینجا دو روح
به کالبد رویاهایی بازگشتند
که آن ها را برگزیده بودند

رزه اوسلندر
مترجم : حدیث حسینی

دلتنگی

دلتنگى
قوى ترین ، واقعى ترین و زیباترین حس دنیاست
خوشبخت ترین آدمها کسانى هستند که
کسی را در زندگى
و جایی در قلبشان دارند برای دلتنگ شدن
هر بار که قلبم در سینه مى لرزد
هر بار که عطش دیدار دوباره تو
نفس گیرتر از روزهاى قبل مى شود
هر بار که مست لحظه های با تو هستم
فکر مى کنم چقدر خوشبختم

نیکی فیروزکوهی

اگر نتوانم ....

اگر نتوانم با تو قهوه بنوشم
قهوه‌خانه‌ها به چه کار می‌آیند ؟
و اگر نتوانم بی هدف با تو پرسه بزنم
خیابان‌ها به چه کار می‌آیند ؟
و اگر نتوانم بی هراس نامت را در گلو بگردانم
کلمات به چه کار می‌آیند؟
و اگر نتوانم فریاد بزنم دوستت دارم
دهانم به چه کار می‌آید ؟

سعاد الصباح
مترجم : اسماء خواجه زاده

دیر آمدی

وقتی
جلوی راهم
سبز شدی که پاییز
از تمام درخت های شهر
بالا رفته بود و باد
خاطراتمان را کف خیابان ریخته بود

خاطراتی که سالها
لا به لای شعرهایمان خاک می خورد
و هر روز خط های بیشتری
بر پیشانی دفترمان می انداخت

حالا آمده ای و
رو به رویم ایستاده ای
و هوای بینِ ما آنقدر سرد است
که می ترسم حتی یک لحظه
حرف هایم را از دهانم دربیاورم

می ترسم
بغض ببندد راه گفتنم را
و اشک ها هرگز
به رشته ی گریه در نیایند

دیر آمدی
آنقدر که زندگی را
به چهار فصل باخته ام
و قلبم دیگر
با هیچ گناه عاشقانه ای گُر نمی گیرد

مینا آقازاده

غنای زندگی

روزها را به خاطر نمی آوریم
لحظات است که به یاد می مانند
غنای زندگی
در خاطرات، خفته است
خاطرات را فراموش کرده ایم
فراموش کرده ای
فراموش کرده ام

چزاره پاوزه
ترجمه : بابک زمانی

مرا ترجیح بده

مرا ترجیح بده
به قدم زدن و غرق شدن در موسیقی
به خندیدن
رقصیدن
مرا ترجیح بده به این کتاب ها
به داستان ها
به نشستن و از باران گفتن
مرا ترجیح بده
به لذت استشمام عطر اقاقی ها
به تماشای غروب
به بافتن رویا
مرا ترجیح بده به زندگی
به خواب به مهتاب
مرا به همه ی دنیا ترجیح بده
من ارزشش را دارم
تنها منم که تو را بدون مرز
بدون حد
بدون قانون دوست دارم
مرا ترجیح بده به خواندن همین جملات

حامد نیازی

صبر کن ‌ای عشق من

اگر برف بر همه کوه‌ها ببارد
اگر بوران قله‌ها را بپوشاند
و اگر توفان همه روشنایی‌ها را ببلعد
صبر کن
ای عشق آتشین من
ای عشق تو میراث فرداها
صبر کن

اینک
حتی اگر از سرما خاکستر شوم
حتی اگر از تشویش بلرزم
وقت در آغوش کشیدن امید است

امید با عشق فریاد می‌زند
و دل است هماورد عشق
و بالاندن عشق
کار پر مهابتی است

رنج هزاران ساله را
و حرص آینده را
این گلیم پر نقش و نگار را
یعنی زحماتم را
یعنی قلبم را
به تو هدیه می‌کنم

ای عشق آتشین من
ای عشق تو میراث فرداها
بی درنگ
بی پروا
صبر کن

آیتن موتلو
مترجم : صابر مقدمی

چه کنم که دل نسازم هدف خدنگ او من ؟

چه کنم که دل نسازم هدف خدنگ او من ؟
به چه عذر جان نبخشم به دو چشم شنگ او من ؟

به کدام دل توانم که تن از غمش رهانم ؟
به چه حیله واستانم دل خود ز چنگ او من ؟

چو خدنگ غمزه  او دل و جان و سینه خورده
پس ازین دگر چه بازم به سر خدنگ او من ؟

ز غمش دو دیده خون گشت و ندید رنگ او چشم
نچشیده طعم شکر ز دهان تنگ او من

دل و دین به باد دادم به امید آنکه یابم
خبری ز بوی زلفش ، اثری ز رنگ او من

چو نهنگ بحر عشقش دو جهان بدم فرو برد
به چه حیله جان برآرم ز دم نهنگ او من ؟

لب او چو شکر آمد ، غم عشق او شرنگی
بخورم به بوی لعلش ، چو شکر شرنگ او من

به عتاب گفت عراقی ، سر صلح تو ندارم
همه عمر صلح کردم به عتاب و جنگ او من

فخرالدین عراقی