جمعه ات به خیر

جمعه ات به خیر
هر کجا هستی به یاد من باش

من با تو چای نوشیده ام
سفرها کرده ام
از جنگل
از دریا
از آغوش تـــو شعرها نوشته ام

رو به آسمان آبی پرخاطره
از تو گفته ام
تو را خواسته ام

آه ای رویای گمشده
هر کجا هستی
جمعه ات به خیر

نیکی فیروزکوهی

نظرات 5 + ارسال نظر
فاطمه جمعه 7 اسفند 1394 ساعت 22:43 http://aakharinfereshte.mihanblog.com/

سلام
اشعاری که انتخاب میکنید خیلی دلنشین هستند
واقعا ممنون

سلام خانم فاطمه عزیز
ممنونم از شما که به وبلاگم سر زدید
و از اینکه محتوای وبلاگم را پسندید کمال تشکر را دارم
شاد و سلامت باشید
با مهر
احمد

سه نقطه های دلم ... چهارشنبه 5 اسفند 1394 ساعت 12:47 http://noghtehchinhayedelam.blogfa.com/


.......................................
می‌دانی؟
هیچ کدام از اینها را که گفتم
اصلاً نمی‌خواهم
فقط باش
همین.
.
عباس معروفی

از عشق
اگر به زبان آمدیم فصلی را باید
برای خود صدا کنیم
تصنیف ها را بخوانیم
که دیگر زخم هامان بوی بهار گرفت

احمد رضا احمدی


ممنونم از همراهینان دوست عزیز و مهربانم
مانا باشید
با مهر
احمد

دلارام سه‌شنبه 4 اسفند 1394 ساعت 15:10

روزی نو

آغازی نو

جغرافیای بوسه ی من ، کجایی ؟

تا در سپیده های تو پهلو گیرم

عطر گل شب بو کجایی ؟

شب تابستانی بی حس کنار جاده افتاده است

دلم می خواهد

چنان بنوشمت که در استخوانم حل شوی

آسمان آب شده در تنگ بلورین من

موجی کف بر لبم که به اشتیاق تو تا ساحل می دوم

و لب پر زنان به بستر خود می روم

بی آنکه تو را ببینم

روزی تو

آغازی نو

جغرافیای خانه ی من , کجایی ؟
شمس لنگرودی

نه زمین‌شناسم
نه آسمان‌پرداز
گرفتارم
گرفتار چشم‌های تو
یک نگاه به زمین
یک نگاه به زمان
زندگی من از همین گرفتاری شروع می‌شود
سبز آبی کبود من
چشم‌های تو
معنای تمام جمله‌های ناتمامی ست
که عاشقان جهان
دستپاچه در لحظه‌ی دیدار
فراموشی گرفتند و از گفتار بازماندند
کاش می‌توانستم ای کاش
خودم را
در چشم‌های تو
حلق‌آویز کنم

عباس معروفى


ممنونم از حضورتان خانم دلارام عزیز
مانا باشی
با مهر

کاکتوس یکشنبه 2 اسفند 1394 ساعت 15:55

خیلی قشنگ بود خیلی
ممنون

خواهش میکنم کاکتوس عزیز
ممنونم از همراهی صمیمانه ات دوست عزیز
شاد باشید
با مهر
احمد

نیلوفر شنبه 1 اسفند 1394 ساعت 12:33

و اگر می‌‌نویسم
دوست دارم بدانی
در خلا دنیایِ بی‌ جاذبه از نبودنت
عجیب معلقم
می‌چرخم
و می‌‌چرخم
و می‌چرخم
و در چشم‌های ناباورِ یک سرگردانِ دلتنگ
کسی‌ رامی بینم
شبیهِ خودم
که هنوز عاشقِ کسی‌ ‌ست شبیهِ تو
وجودی سایه وار
و حضوری کمرنگ
حضوری بسیار بسیار کمرنگ
که نوشتن برایش
منصرف می‌کند مرا
از مرگ
و نبودن .....!

نیکی‌ فیروزکوهی

همیشه، یک جای خالی هست
تا برای پر کردنَش
به تو فکر کنم
.
تنها
به کوچه می زنم
و تنهاتر به خانه بر می گردم.
نیستی و ایمان دارم
اگر اتفاق بهتری بودم
جایی نزدیکتر از شعر به تو می رسیدم.
کسی چه می داند،
شاید روزی،
به اینکه عاشقت بودم،
افتخار کردی

یک عمر
بی من
در من زنانگی کن
هیچکس
گریه ی مَردی که می خندد را، نمی فهمد

پویا جمشیدی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.