مهمانی دیرهنگام

به یاد دارم چه بسیار که برف
چون مهمانی دیرهنگام
می آمد و نرم
میزد به شیشه ی پنجره ی شعرهایم
صدایم می کرد
باز کن
از دورها آمده ام و هدیه ام
سبد واژه های ناب است
باغستانی اند که
بکر مانده اند
به یاد دارم که سبد واژه ها را می ستاندم و
بالای تاقچه ی چشمم می نهادم
او هم می گفت
کنارت می مانم
تا نگاهم را درنگاهت بیندازم
ای نازنینم
هرگز ازبرف میهمان دیر هنگام ِعزیزی چون تو
سیراب نمی شوم
ای نازنینم
بیا با دست هایت برف بیار
من دوست دارم اگر آب شدم
با برف آب شوم
ای نازنینم

شیرکو بیکس

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.