نشانی مرا

که بود آنکه نشانی‌ام را به تو داد ؟
که بود او ؟

از کدامین راه ؟
بگو
چگونه ؟
از کجا برای تسخیر روح من آمده‌ای
منی که تلخ‌ترین بودم
منی که الهه خشم
با تاجی از تیغ و خار
و منی که خداوند تنهایی

که بود آنکه نشانی‌ام را به تو داد ؟
چه کسی راهنمای تو بود ؟
کدامین صخره ، کدامین دود ، کدامین آتشدان ؟

زمین لرزید گیلاس‌های پایه‌دار
از شراب خورشید نوشیدند
و من پر شدم از تو
و من پر شدم از عشقی باکره
که تو باشی
که بود انکه نشانی‌ام را به تو داد ؟

بیش از آنکه برنجانم
رنجیده شدم
بیش از آنکه دوستم بدارند
دوستشان داشتم
بیش از آنکه عشقم دهند
عشقشان

و این حاصلی است از سالی دور تا امروز
قلبی به زخم اندر نشسته را
کنون مرا می‌خوانید

پابلو نرودا

تا تو بیایی

تا تو بیایی
دستم را به سوی رودی
دراز کردم
که می خروشید
تا تو بیایی
خاک را نگریستم
در سراسر اندوهش
و گریستم
تا تو بیایی
خورشید را نگریستم
با چشمان باز
و جهانم در سیاهی فرو رفت

بیژن جلالی

سایه نشین تکلم عشق

من
سایه‌نشین تکلم عشقم
گیسوی بریده
بر این بیم بی‌خسوف
تا کی ؟
در لهجه‌ی ملال
من آن سرخوشِ بی‌پرسشم
که بغض جهان
در گلوی بریده‌اش
گره می‌خورد

در این نشیب شبانه
تنها تنفس یکی فانوس آسمان است
که مسیح مرا
از مویه بر آدمی باز خواهد داشت
مسیح سایه‌نشین تکلم عشق

سیدعلی صالحی

چه سرگردان است این عشق

چه سرگردان است این عشق
 که باید نشانی اش را
ز کوچه های بن بست گرفت
 چه حدیثی است عشق
 که نمی پوسد و افسرده نیست
 حتی آن هنگام
که از آسمان به خانه آوار
شود

احمدرضا احمدی

بهشت

دیگر سیبی نمانده
نه برای من
نه برای تو
نه برای حوا و آدم

ببین
دیگر نمی‌توانی چشم‌هام را
از دلتنگی باز کنی

حتا اگر یک سیب
مانده باشد
رانده ‌می‌شوم

سیب یا گندم ؟
همیشه بهانه‌ای هست
شکوفه‌ی بادام
غم چشم‌هات
خندیدن انار
و این‌همه بهانه
که باز خوانده شوم
به آغوش تو
و زمین را کشف کنم
با سرانگشت‌هام
زمین نه
نقطه نقطه‌ی تنت

بانوی زیبای من
دست‌های تو
سیب را
دل‌انگیز می‌کند

عباس معروفی

دیوانگی های من

نه زلیخا

حریف دیوانگی های من

نه یعقوب

حریف گریه های شبانه من

هفت سال نه ، تا هفتاد نسلم
عشق ترا

در قلبم ذخیره می کردم

فقط اگر

تو آنی بودی که می پنداشتم


نسرین بهجتی

امید زیستنم

امید زیستنم ، دیدن دوباره ی توست
قراربخش دلم ، تاب گاهواره ی توست

تو ، ای شکوفه ی ایام آرزومندی
بمان که دیده ی من روشن از نظاره ی توست

نگاه پاک توام صبح آفتابی بود
کنون چراغ شبم پر ستاره ی توست

به یک اشاره ، مرا رخصت پریدن بخش
مه مرغ وحشی دل ، رام یک اشاره ی توست

به پاره کردن اوراق هر کتاب مکوش
دلم کتاب پریشان پاره پاره ی توست

شبی نماند که بی گریه ام به سر نرسید
زلال اشک پدر ، برق گوشواره ی توست

دلم چو موج ، بسر میدود ز بیم زوال
کرانه ای که پناهش دهد ، کناره ی توست

خجسته پوپک من ای یگانه کودک من
امید زیستنم ، دیدن دوباره ی توست

نادر نادرپور

ای دوست بیا

ای دوست بیا ، که بی تو آرامم نیست
در بزم طرب بی‌تو می و جامم نیست

کام دل و آرزوی من دیدن توست
جز دیدن روی تو دگر کامم نیست

فخرالدین عراقی

دروغ عاشقانه

در حضور دیگران می گویم تو محبوب من نیستی
و در ژرفای وجودم می دانم چه دروغی گفته ام
می گویم میان ما چیزی نبوده است
تنها برای این که از دردسر به دور باشیم
شایعات عشق را ٬ با آن شیرینی ٬ تکذیب می کنم
و تاریخ زیبای خود را ویران می کنم

احمقانه٬  اعلام بی گناهی می کنم
نیازم را می کشم ٬ بدل به کاهنی می شوم
عطر خود را می کشم و
از بهشت چشمان تو می گریزم
نقش دلقکی را بازی می کنم ٬ عشق من
و در این بازی شکست می خورم و باز می گردم
زیرا که شب نمی تواند ٬ حتی اگر بخواهد
ستارگانش را پنهان کند
و دریا نمی تواند ٬  حتی اگر بخواهد
کشتی هایش را

نزار قبانی

واژه هایت در قلب من

واژه هایت در قلب من
دایره های سطح اب را می مانند
بوسه ات بر لبانم
به پرنده ای در باد می ماند
چشمان سیاهم بر روشنای اندامت
فواره های جوشان در دل شب را یاداورند
چونان ستاره ی زحل
بر مدار تو دور دایره می گردم
در رویاهایم
بر مداری می چرخم
عشق من
نه به درون می روم
نه باز می گردم

فدریکو گارسیا لورکا

نشان روی تو جستم

نشان روی تو جستم به هر کجا که رسیدم
ز مهر در تو نشانی ندیدم و نشنیدم

چه رنجها که نیامد برویم از غم رویت
چه جورها که ز دست تو در جهان نکشیدم

هزار نیش جفا از تو نوش کردم و رفتم
هزار تیر بلا از تو خوردم و نرمیدم
 
کدام یار جفا کز تو احتمال نکردم
کدام شربت خونابه کز غمت نچشیدم

ترا بدیدم و گفتم که مهر روز فروزی
ولی چه سود که یک ذره مهر از تو ندیدم
 
بجای من تو اگر صد هزار دوست گزیدی
بدوستی که بجای تو دیگری نگزیدم

هان بروی تو می‌دیدم ار چه همچو جهانت
وفا و مهر ندیدم چو نیک در نگردیدم

بسی تو عهد شکستی که من رضای تو جستم
بسی تو مهر بریدی که از تو من نبریدم

از آن زمان که چو خواجو عنان دل بتو دادم
بجان رسیدم و هرگز بکام دل نرسیدم

خواجوی کرمانی

افیون عشق تو

اگر خود را
از قله جهان
پرت کنم
تا از افیون عشق تو رهایی یابم
باز هم مردم مرا
افتاده بر دست های تو
خواهند دید

سعاد الصباح