دردهای بیهوده را رها کن

دردهای بیهوده را رها کن
و روزهای گذشته را دوباره زنده مکن
که در آن‌ها هیچ نخواهی یافت
من ایمان دارم که تو عاشقی
و همین برای‌ام کافی‌ست
و فرقی نمی‌کند عشق‌ات را نثار که می‌کنی

برایم سخت است با تو بگویم
که زندگی‌ام چقدر سیاه و تهی‌ست
همه‌ی آن‌چه زمانی قلب‌ام را با آن می‌ستودم
امروز هم‌چون زهری کشنده است
و دل‌ام تنها از درد و رنج لذت می‌برد

میخاییل لرمونتوف
مترجم : زهرا محمدی

همدیگر را وداع گفتیم


همدیگر را وداع گفتیم
اما تصویرِ تو تا ابد در دلم باقی است
مانند شبحی کمرنگ از بهترین سالهای زندگی ام
شبحی شادی آفرین
وفادار مانده ام
و هیچ عشق تازه ای
تصویر تو را از دلم نخواهد زدود
همچون معبدی استوار که همواره معبد است
و همچون معبودی که همیشه خداست

میخائیل یوریویچ لرمانتف

وقتی تو نیستی

وقتی تو نیستی
حرف های زیادی هست برای با تو گفتن
و در حضورت
تنها تشنه ی شنیدنم
اما تو در سکوت
با نگاهی عمیق به من می نگری
و من شرمسارانه خاموش می مانم
چه کنم ؟
نباید حرف های بیهوده ام
لحظه های تو را به باد دهند
اگر در اسارت این همه اندوه نبودیم
همه چیز ، خنده بر لبهایمان می نشاند

میخائیل یوریویچ لرمانتف
مترجم : زهرا محمدی

فریب

شاید شایسته عشق تو نباشم
مرا ملامت مکن
تو امید ها و آرزوهایم را
به فریب پاسخ گفتی
و هماره خواهم گفت ظلم روا داشتی ام
نمی خواهم بگویم چون مار حیله گری
تو تنها بیشتر وقتها
دلت را به عشق ها و خاطره های تازه می سپاری
دلت را که مجذوب لحظه هاست
و محبوب های بسیار دارد
هنوز قلبت به تمامی در گرو کسی نیست
اما این نمی تواند تسلای خاطرم باشد
آن روزهای که عاشق هم بودیم
می شد از سرنوشت راضی باشم
عاقبت روزی بوسه وداع را
از لبان مهربانت ستاندم
اما در این گرمای سوزان
و در این اسارت بیابان های بی آب
قطره ها ، عطشم را فرو نمی نشاند
باشد که باز چیزی بیابی
که از دست دادنش نهراساندت
اما یک زن
نمی تواند عاشقی همچون من را
به فراموشی سپارد
و در سعادتمندانه ترین لحظه ها نیز
خاطره ها عذابت می دهند
و حس ندامت ازارت می کند
و آن هنگام که جهان فرومایه
نام مرا به سخره گیرد و نفرینم کند
تو در تلاشی که حامیم باشی
تا در این ترحم جنایت بار
اسیر فریبی دوباره نشوی

میخائیل یوریویچ لرمانتف
مترجم : زهرا محمدی