که او را الهام نامیده‌ام

الهام
به تو شکایت می‌کنم
شور و شوقم را
من شیدایم و
شیدایی حرام نیست
تو را
و حتی شور و شوق خویش را
به تو
شکایت می‌کنم
عشق
تویی تو
ای سرمستی رویاها

در وصف زیباییت
حتی خیال
در می‌ماند
و قلم‌ها ناتوان می‌شوند

تیرگی چشم‌هایت
بسان سیاهی شب
و رخسارت
صبحی‌ست
که با صلح طلوع کرده است
ماه تمام
چون ببیند تو را
از شرم پنهان می‌شود
و زیبایی
با وجود تو
تمام سیاهی‌ها را
می‌زداید

زیبای من
در عشق ستمگر مباش
و ستمگران و سرزنشگران را
نادیده بگیر

تو شهبانوی آنانی و
شهبانوی من
تویی
چون از ما
روی بگردانی
درد‌ها
ما را در می‌نوردند

ای کاش
رحمی کنی
بر بیمار غمگین سرگردانی که
شب های شیدایی را
چون روزگارانی دراز
به سر می‌برد

بانو
رحمی کن
شور و شوق
ما را ناتوان ساخت
و از هجرت تو
دردهای‌مان فزونی گرفت

این شعر را
از قلب عاشقی شیدا
برای شهبانویی سروده‌ام
که او را
الهام نامیده‌ام

مصطفی الازهری
مترجم : صالح بوعذار