حسادت

اینهمه حسود بودم و نمی دانستم
به نسیمی که از کنارت
موذیانه می گذرد
به چشم های آشنا و پرآزار
که بی حیا نگاهت می کنند
به آفتابی که فقط تلاش گرم کردن تو را دارد
حسادت می کنم

من آنقدر عاشقم
که به طبیعت بد بینم
طبیعت پر از نفس های آدمی ست
که مرا وادار می کند حسادت کنم
به تنهایی ام
به جهان
به خاطره ای دور از تو

مسعود کیمیایی