آسمان آبی عرفان من چشمان توست

آسمان آبی عرفان من چشمان توست
اختر تابنده ی کیهان من چشمان توست

در حضور چشم هایت عشق معنا می شود
اولین درس دبیرستان من چشمان توست

در بیابانی که خورشیدش قیامت می کند
سایبان ظهر تابستان من چشمان توست

در غزل وقتی که از آیینه صحبت می شود
بی گمان انگیزه ی پنهان من چشمان توست

من پر از هیچم پر از کفرم پر از شرکم ولی
نقطه های روشن ایمان من چشمان توست

در شبستانی که صد سودابه حیران من اند
جام راز آلوده ی چشمان من ، چشمان توست

باز می پرسی که دردت چیست ؟ بنشین گوش کن
درد من ، این درد بی درمان من چشمان توست

محمد سلمانی

چند روزی است که تنها به تو می اندیشم

چند روزی است که تنها به تو می اندیشم
از خودم غافلم اما به تو می اندیشم

شب که مهتاب در آیینه ی من می رقصد
می نشینم به تماشا ، به تو می اندیشم

همه ی روز به تصویر تو می پردازم
همه ی گریه ی شب را به تو می اندیشم

چیستی ؟ خواب وخیالی ؟سفری ؟ خاطره ای ؟
که در این خلوت شب ها به تو می اندیشم

لحظه ای یاد تو از خاطر من خارج نیست
یا در آغوش منی ، یا به تو می اندیشم

اگر آینده به یک پنجره تبدیل شود
پشت آن پنجره حتی به تو می اندیشم

تو به زیبایی دنیای که می اندیشی ؟
من که تنها به تو ، تنها به تو می اندیشم

محمد سلمانی