پیشگویی

اگر پیشگو مرا بگوید
که روزی محبوب من خواهی شد
دیگر هیچ غزلی
برای هیچ مردی نخواهم سرود
و گنگ و خاموش
نیایش می‌کنم
تا محبوبم بمانی

اگر پیشگو مرا بگوید
که  چهره‌ی ماه بلند را
نوازش خواهم کرد
دیگر با سنگ‌ریزه‌های برکه‌ها
بازی نمی‌کنم‌
مهره‌های آرزوهایم را
به رشته نمی‌کشم

اگر پیشگو بگویدم
که محبوبم
شاهزاده‌ای بر اسبی از یاقوت
خواهد بود
که دنیا مرا
به یال‌های سرخش می‌بندد
خواب نخواهم دید
که خواهم مُرد

اگر پیشگو مرا بگوید
که محبوبم در شبی برفی
خواهد آمد
با خورشیدی در دستانش
دیگر ریه‌هایم
منجمد نخواهند شد
و در چشمانم
غم‌های دیروز
بزرگ نخواهد شد

اگر پیشگو بگویدم
که تو را
در این گم گشتگی می‌بینم
دیگر
برای هیچ چیز
در این دنیا
گریه نخواهم کرد
و تمام اشک‌هایم را
جمع می‌کنم
تمام اشک‌ها
برای روزی که مرا ترک می‌کنی

لمیعة عباس عماره
ترجمه : صالح بوعذار