مهمانی

باران را به خانه دعوت کردم
آمد ، ماند ،‌ و رفت
شاخه گلی برایم جا گذاشته بود

آفتاب را به خانه دعوت کردم
آمد ، ماند ، و رفت
آینه کوچکی برایم جا گذاشته بود

درخت را به خانه دعوت کردم
آمد ، ماند ، و رفت
شانه سبزی برایم جا گذاشته بود

تو را به خانه دعوت کردم
تو ، زیباترین دختر جهان
و آمدی
و با من بودی
و وقت بازگشت
گل و آینه و شانه را با خود بردی
و برای من شعری زیبا
زیبا جا گذاشتی و من کامل شدم

شیرکو بیکس

چند عاشقانه کوتاه

اگر شاعری به خوابت آمد و
قصد بوسیدنت را داشت
اگر شاعری به خوابت آمد و
قصد ربودنت را داشت
بدان که او کسی نیست جز من
که مگر در خواب به کنارت بیایم
**********
نیمی از دلم را عشق فرا گرفته
و نیم دیگرش را شعر
اما تو
نه عشق را می شناسی
نه شعر را
از پشت تمام پنجره های باز و بسته
جستجویت می کنم
اما همیشه دردل من هستی
**********
اگر همه ی شیرینی های زمین را
در قطره آبی زلال جمع کنند
به اندازه ی یک بوسه ، شیرین نمی شود
اگر تمام آبی آسمان را
در برکه ای کوچک جمع کنند
به اندازه ی چشمان تو آبی نیست

 
لطیف هلمت

اگر تو زخم عشقی

اگر تو زخم عشقی
من عاشقی شیدایم
گرتو شراب عشقی
از ساغر نگاهت
من مست و بی پروایم

اگر گلی
من پروانه
می نوشم شیره ات را
عشق و دلداریت را

اگر باغی زرد و خشکی
می بارم بر سرت اشک
برای سر سبزای ات

اگر تو باشی فردوس
من مفلسی بی چیزم
اگرتو باشی دوزخ
من چون ستمکاری
می آیم و می مانم
می سوزم در آتشت

اگرتو همچو بادی
بیا
بگذر
ازخاک و تخت وباغم

اگر موجی
من دریا
رقص خوش زریان را
چون شعله ای در جانم
روشن و فروزان کن

اگرتو خاکی هستی ، مرده از بی بارانی
من شر شر بارانم می ریزم بر جان تو
اگر سرزمینی تو ، اما بی نام ونشان
من نام ونشانتم

اگر چون من عاشقی
بیا من شو
با رنگ و بویم بمان
بیا و هم آهنگ شو
اگر بوئی نبردی ، تو از عشق و دلداری
بشنوصدای من را
که آهنگ زندگی ست

آویزان نوری شاعر زن کرد
مترجم : بابک صحرانورد