میانِ آغوش های نا امن

میانِ آغوش های نا امن
دنبالِ امنیت می گردی
کمی بایست
خود را در آغوش بکش
تا زمین
کمی آهسته تر بچرخد
تا سرگیجه ات
کمتر شود
شاید دیگر نیازی نباشد
خود را به آغوش کسی بیاویزی
تو
هیچوقت منتظر خودت نبودی
و تا خود را
در آغوش نکشی
آغوش تو نیز
برای کسی امن نخواهد شد
کمی بایست
خود را در آغوش بکش

افشین یداللهی

لب بر لبت می گذارم

لب بر لبت می گذارم
تا تمام کلمات ممنوعه را
بی آنکه گفته شوند
بی آنکه شنیده شوند
لمس کنی

افشین یداللهی

تو دیگر خوب نخواهی شد

تا آخر عمر
درگیر من خواهی بود
و تظاهر می کنی که نیستی

مقایسه تو را
از پا در خواهد آورد

من
می دانم به کجای قلبت
شلیک کرده ام

تو
دیگر
خوب نخواهی شد

افشین یداللهی

معصومیّت در طوافِ تو

شهر را دچار کرده ای
شهوتِ مُسری
پایبندیِ پنهانت به من
خیابانها را سردرگم کرده
حالا
فقط
یک خانه
سر ِ جایِ خودش است

برای من
معصومیّت در طوافِ تو
گناهِ مضاعف است
من
به شفاعت ِ اندامت
محتاجم

افشین یدالهی

لعنت به تو

لعنت به تو
که بی رحم ترین سلاح کشتار جمعی دنیا
چشم توست

لعنت به تو
که نفرینی ترین بوسه ی جهان را داری

لعنت به تو
که وقتی عاشق می شوی
به خودت هم رحم نمی کنی

و نفرین به من
که در برابر همه ی اینها
تاب می آورم

ما
شیطانی ترین سرنوشتِ عاشقانه را
به خدا
تحمیل کرده ایم

افشین یداللهی

مگر آنجا بهشت نبود ؟

فکر می کنم
ما دیشب مُرده باشیم
مگر آنجا بهشت نبود ؟
مگر هرچه خواستیم
نشد ؟

حالا هم
احساس می کنم
فرشته ها
تو را بُرده اند که بیارایند
و پیش من باز گردانند

من
یا مُرده ام
یا
دیوانه شده ام

افشین یداللهی

روزی که برای اولین بار

روزی که برای اولین بار
تو را خواهم بوسید
یادت باشد
کارِ ناتمامی نداشته باشی
یادت باشد
حرفهای آخرت را
به خودت
و همه
گفته باشی
فکرِ برگشتن
به روزهای قبل از بوسیدنم را
از سَرَت بیرون کن
تو
در جاده ای بی بازگشت قدم می گذاری
که شباهتی به خیابان های شهر ندارد
با تردید
بی تردید
کم می آوری
   
 افشین یداللهی

ریسمانی به قلبت

آن سو
ریسمانی تو را می کشد

که به پایت بسته شده 

این سو
ریسمانی , که به قلبت
پایت اگر جدا شود , زنده خواهی ماند
قلبت اما
خودت می دانی


 افشین یداللهی

بوسه های ممنوع

ما نسل بوسه های ممنوع بودیم
عشق را میان لبهای هم پنهان کردیم
تا نمیرد
بعد از ما
شما نسل آزادی بوسه در خیابان خواهید بود
عشق را با لبهایتان فریاد بزنید
تا زندگی کند

افشین یداللهی

گریه ی بی صدای تو

خسته تر از صدای من گریه ی بی صدای تو
حیف که مانده پیش من خاطره ات بجای تو

رفتی و آشنای تو بی تو غریب ماند و بس
قلب شکسته اش ملی پاک و نجیب ماند وبس

طعنه به ماجرا بزن اسم مرا صدا بزن
قلب مرا ستاره کن دل به ستاره ها بزن

تکیه به شانه ام بده دل به ترانه ام بده
راوی آوارگی ام راه به خانه ام بده

یکسره فتح می شوم با تو اگر خطر کنم
سایه ی عشق میز شوم با تو اگر سفر کنم

شب شکن صد آینه با شب من چه می کنی
این همه نور دالری و صحبت سایه می کنی

وقت غروب آرزو بهت مرا نظاره کن
با تو طلوع می کنم ولوله ای دوباره کن

با تو چه فرق می کند زنده و مرده بودنم
کاش خجل نباشم از زخم نخورده بودنم

افشین یداللهی

یک شب دلی به مسلخ خونم کشید و رفت

یک شب دلی به مسلخ خونم کشید و رفت
دیوانه ای به دام جنونم کشید و رفت

پس کوچه های قلب مرا جستجو نکرد
اما مرا به عمق درونم کشید و رفت

یک آسمان ستاره ی آتش گرفته را
بر التهاب سرد قرونم کشید و رفت
 
من در سکوت و بغض و شکایت ز سرنوشت
خطی به روی بخت نگونم کشید و رفت

تا از خیال گنگ رهایی رها شوم
بانگی به گوش خواب سکونم کشید و رفت
 
شاید به پاس حرمت ویرانه های عشق
مرهم به زخم فاجعه گونم کشید و رفت

تا از حصار حسرت رفتن گذر کنم
رنجی به قدر کوچ کنونم کشید و رفت

دیگر اسیر آن من بیگانه نیستم
از خود چه عاشقانه برونم کشید و رفت

افشین یداللهی