توانایی عشق

شتاب مکن
که ابر بر خانه ات ببارد
و عشق
در تکه ای نان گم شود
هرگز نتوان
آدمی را به خانه آورد
آدمی در سقوط کلمات
سقوط می کند
و هنگامی که از زمین برخیزد
کلمات نارس را
به عابران تعارف می کند
آدمی را توانایی
عشق نیست
در عشق می شکند و می میرد

احمدرضا احمدی

من بسیار گریسته ام

 من بسیار گریسته ام
 هنگام که آسمان ابری است
 مرا نیت آن است
 که از خانه بدون چتر بیرون باشم
من بسیار زیسته ام
اما اکنون مراد من است
 که از این پنجره برای باری
جهان را آغشته به شکوفه های گیلاس بی هراس
بی محابا ببینم

احمدرضا احمدی

از دور حرکت می کنیم

از دور حرکت می کنیم
تا به نزدیک تو برسیم
تو اگر مانده باشی
تو اگر در خانه باشی
من فقط به خانه تو آمدم
تا بگویم
آواز را شنیدم
تمام راه
از تو می خواستم
مرا باور کنی
که ساده هستم
تو رفته بودی
اکنون گفتم
که تو هستی
تو اگر نبودی
نمی دانستم
که می توانم
باران را در غیبت تو
دوست بدارم

احمدرضا احمدی

آنقدر بمیرم تا زنده شوم

حقیقت دارد
تو را دوست دارم
در این باران
می خواستم تو
در انتهای خیابان نشسته
باشی
من عبور کنم
سلام کنم
لبخند تو را در باران
می خواستم
می خواهم
تمام لغاتی را که می دانم برای تو
به دریا بریزم
دوباره متولد شوم
دنیا را ببینم
رنگ کاج را ندانم
نامم را فراموش کنم
دوباره در اینه نگاه کنم
ندانم پیراهن دارم
کلمات دیروز را
امروز نگویم
خانه را برای تو آماده کنم
برای تو یک چمدان بخرم
تو معنی سفر را از من بپرسی
لغات تازه را از دریا صید کنم
لغات را شستشو دهم
آنقدر بمیرم
تا زنده شوم

احمد رضا احمدی

که از عشق فریاد نزنم

دوستان ام می خواهند مرا بر سر عقل بیاورند
که از عشق فریاد نزنم
که نام تو را آهسته هجا کنم
دوستان من
گوش کنید
حریق سر تا پای مرا گرفته است
شما حرف از تسلی می زنید
من این حریق را باید تا قبرستان ببرم
دوستان من
دعا کنید دوباره متولد شوم

احمد رضا احمدی