تنها یک رهگذرم

اعتنایی ندارم که سهم زمین من
بسیار اندک است
و این که سال‌ها عشق
در دقیقه‌ای نفرت فراموش می‌شود
شکوه نمی‌کنم که خرابه‌ها
از من شادتر و شیرین‌ترند
اما از این ناراحت‌ام
که تو برای سرنوشت من تأسف می‌خوری
برای من که تنها یک رهگذرم

ادگار آلن ‌پو
ترجمه : چیستا یثربی

رازهایم

می خواستم
رازهایم را به تو بگویم
اما دیدم تو خودت
یکی از آن ها هستی

ادگار آلن پو

رویا در رویا

بوسه بر پیشانیت می‌نهم
در این واپسین دیدار
بگذار اقرار کنم
حق با تو بود که پنداشتی
زندگانیم رویایی بیش نیست
با این وجود گر روز یا شبی
چه در خیال ، چه در هیچ
امید رخت بربندد
پنداری که چیز کمی از دست داده‌ایم ؟
گر اینگونه باشد
سراسر زندگانی رویایی بیش نیست

در میان خروش امواج مشوش ساحل ایستاده‌ام
دانه های زرین شن در دستانم
چه حقیر
از میان انگشتانم سر می‌خورند
خدایا ! مرا توان آن نیست که محکم‌تر در دست گیرمشان ؟
یا تنها یکی از آنها را از چنگال موجی سفاک برهانم ؟
آیا سراسر زندگانی
تنها یک رویاست ؟

ادگار آلن پو
ترجمه : مستانه پورمقدم

قلب ناشناس تو

نمی توانم از این بهتر برایت شرح دهم
که احساسم چه بود
جز این که بگویم
قلب ناشناس تو

انگار برای اقامتی تا همیشه

به آغوش من راه یافت

چنان که قلب من نیز

 به گمانم ، به آغوش تو

و از آن دم

من عاشقت شدم


آری
اکنون حس می کنم
که در آن عصرگاه رویاهای شیرین
چنین شد که نخستین سپیده عشق بشری
بر شب یخ آجین روحم منفجر شد
از آن هنگام نامت را ندیده ام و نشنیده ام
مگر به لرزشی بر اندامم
نیم از شعف ، نیمی از اضطراب
سال های سال ، نام تو از لبانم نگذشت
اما اکنون روحم نوشدش با عطشی دیوانه وار
تمام وجودم به جست و جو تو فریاد می زند
حتی پچ پچه ای از تو
لرزش احساسی غریب را در من بیدار می کند
ترکیبی مبهم از اشک و شادمانی دست افشان
حسی وحشی و غیر قابل شرح

که به هیچ چیز نمی ماند الا خویش آگاهی گناه


ادگار آلن پو