ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
به من هرگز نگو دوستت دارم
گوشم از تکرارِ لفظِ این نخ نماترین جمله ی تاریخ پر است
چشمهایت به تنهایی
برای گفتنِ تمام آنچه در قلب توست کافیست
در چشمهای تو فریادیست
آن هنگام که " دوستت دارم " را با بغضی بی اختیار
در برابرم معنا می کنی
دوستت دارم را نگو
با سکوتِ معصومانه ی نگاهت ، فریاد کن
چشمها دروغ نمی گویند
مصطفی زاهدی
از دست های تو
کارهای خارق العاده ای بر می آید
همانجا که هستی ، بمان
اجازه بده شعرها از من برایت بنویسند
اجازه بده برایت بخوانم
تا چه اندازه از بدوِ دوست داشتنت
پیراهنِ فصل ها
زیباتر شده است
کنارِ لبانت ، کناره میگیرم
و تمامِ حرفهای دلم را
از دهانات میشنوم
در فاصلهی پیشانیِ تو
تا سایهات
جنگل سبزیست
که پرندههای من
آنجا آرام میگیرند
سیدمحمد مرکبیان
تو با باقی زنها فرق می کنی
نگاهت ارزان نیست
لبخندت رویای تمامی مردان است و اما
هیچکس تاب خریدنش را ندارد
تو به هیچ مردی حتی اجازه نمی دهی
رویای لمس دستانت را در سر بپروراند
دایره ی انگشت نگاری بر سَردرِ مرزهایت
حق ورود را از هر کسی گرفته است
هیچ ویزایی برای ورود به مرزهای تو کارگر نیست
فرق تو با باقی زنها کم نیست
از تو زیباتر کم نیستند
اما از تو سخت تر هیچکس
من
دل به آسان نبودن و دست نیافتی بودنت باخته ام
مصطفی زاهدی
امشب که برایت مینویسم
گریهی تو
تنها موسیقیست
که در رگهای خانه جریان دارد
و من چقدر گریهات را
از چشمانت بیشتر دوست میدارم
که می خواهم بمیرم و هیچگاه
به چشم نبینم
گناه من نیست
زیبا زنانه گریه میکنی
و شاعرانه گلایه
نگران نباش
تقدیری در کار نیست
کابوس دیدهایم
سید محمد مرکبیان
تو اگر بخواهی
زندگی
آغوشِ دوست داشتنیی خواهد شد
تو اگر بخواهی
دست می کشم از مرگ
و هر آنچه را که برایم مانده است
در آغوش می کشم
به اندازه ی چهارده ساعت پرواز
به اندازه ی همه ی روزهای طولانیِ اینجا
دلم به اندازه ی تمام حسرت هام
تنگت است
به عکس های دو نفره مان نگاه می کنم
حالا
دلم برای خودم تنگ می شود
روزهایی که بیشتر می خندیدم
روزهایی که اتاق هوای بیشتری داشت
روزهایی که تو را داشتم
سیدمحمد مرکبیان
لباس های بی شماری دارد ماندن
نماندن اما
وصله وصله مرگ
بر تن دوخته است
بینِ ماندن و نماندن ات
پوست تنت
بهترین لباس ات بود
سیدمحمد مرکبیان
این که باید
فراموش ات می کردم را هم
فراموش کردم
تو تکراری ترین حضور روزگار منی
و من عجیب
به آغوش تو
از آن سوی فاصله ها
خو گرفته ام
سید محمد مرکبیان
همه ی این ها برای توست
تا لبخندی بزنی
و من
آرام بگیرم
ساز دست هایم را کوک کرده ام
تو را می شناسند
مگر می شود
خاطره باشد و تو نباشی ؟
کافی ست
نه با چشم
با دل ات
من را بخوانی
سیدمحمد مرکبیان