آنگاه که کسی در اندیشه توست
گفتن آسانتر است
شنیدن آسانتر است
بازی کردن آسانتر است
کار کردن آسانتر است
آنگاه که کسی در اندیشه توست
خندیدن آسانتر است
سوزان پولیس شوتز
می خواهم از زمانی که برایم باقی مانده لذت ببرم
شاکر روزهایی که هر یک به هدیه ای می ماند
رویاها و امید هایی که هنوز امکان ممکن شدن دارند
و عشق ها و مهربانی هایی که هنوز فرصت تجربه کردنشان با ماست
یک روز ، روز آخر ما خواهد بود
مارگوت بیکل
همیشه می پنداشتم
که عشقی همانند عشق ما را
تنها در رویاها می توان یافت
در گذاشته
نمی خواستم هیچ کس کاملاً مرا بشناسد
حالا
می بینم به تو چیزهایی را از خود می گویم
که مدت ها بدان ها فکر نکرده ام
چرا که می خواهم
همه چیز را درباره ی من بدانی
در گذشته
می خواستم دیگران تنها نیکی هایم را ببینند
حالا می بینم از این که تو اشتباهات مرا می بینی ناراحت نمی شوم
چرا که می خواهم مرا همان طور که هستم بپذیری
در گذشته
می پنداشتم تنها من هستم
که می توانم برای خود درست تصمیم بگیرم
حالا
می توانم نظراتم را با تو در میان بگذارم
و تو مرا در تصمیماتم یاری کنی
چرا که به تو اطمینان کامل دارم
در گذشته
شیوه ی رفتار با مردم برایم بی ارزش بود
حالا
می بینم که نسبت به همه
احساس تازه ای یافته ام
چرا که تو
لطیف ترین احساسات مرا برانگیخته ای
در گذشته
عشق برایم واژه ای ناشناخته بود
حالا
می بینم که در اعماق وجودم
هربافت ، هرعصب ، هرهیجان
و هر احساس من
در التهاب است
در شور شگفت انگیز عشق
همیشه می پنداشتم
که عشقی همانند عشق ما را
تنها در رویاها می توان یافت
حالا دریافتم
که عشق ما
حتی از آنچه در رویاها می یابیم نیز
زیباتر است
و آن عشق
تنها از آن توست
سوزان پولیس شوتز
ماهپارهای کوچک
از زمین برای خویش میسازیم
کلام نشاط آور تو را میکاویم
و سخنان لطیف مرا
خندههایمان را
اشکهایمان را
شادیهایمان را
غمهایمان را
و درخت کوچکی را
میکاریم
آرامش نو را
و سکوت مرا
آرمانهایمان را
اندیشههایمان را
جنونهایمان
عشقهایمان را
و گلهای بی آلایش را
بگذاریم
امیدهایمان جوانه زنند
و در باغ شادی زندگیمان
چیزی را سترون نکنیم
مارگوت بیکل
به پیرامون خود مینگرم
و درختان پر ازشکوفه را میبینم
غروب صورتی رنگ
و کودکان خندان وپرنشاط را
به پیرامون خود مینگرم
و مردمی را هم می بینم که از جنگ هسته ای میگویند
ودر شگفتی فرو میروم
که چگونه توانسته ایم چنین نیروی ویران گری
در دنیایی چنین زیبا به وجود آوریم
به پیرامون خود مینگرم
و میبینم
پر از چیزهای هراس انگیز است
ولی سپس تورا میبینم
و میدانم که عشق من به تو
اراده ای به من میدهد
که خوبی های زندگی را گرامی بدارم
وبا بدی های آن بستیزم
تورا میبینم و میدانم
تنها عشق
دلگرمی ماست
سوزان پولیس شوتز
پس از سفر های بسیار و
عبور از فراز و فرود امواج این دریای طوفان خیز
بر آنم که در کنار تو لنگر افکنم
بادبان برچینم
پارو وانهم
سکان رها کنم
به خلوت لنگرگاهت در آیم
و در کنارت پهلو بگیرم
آغوشت را بازیابم
و استواری امن زمین را زیر پای خویش
مارگوت بیکل
واقعا دوستت دارم
گرچه شاید گاهی
چنین به نظر نرسد
گاه شاید به نظر رسد
که عاشق تو نیستم
گاه شاید به نظر رسد
که حتی دوستت هم ندارم
ولی درست در همین زمان هاست
که باید بیش از همیشه
مرا درک کنی
چون در همین زمان هاست
که بیش از همیشه عاشق تو هستم
ولی احساساتم جریحه دار شده است
با این که نمی خواهم
می بینم که نسبت به تو
سرد و بی تفاوتم
درست در همین زمان هاست که می بینم
بیان احساساتم برایم خیلی دشوار می شود
اغلب کرده ی تو٬ که احساسات مرا جریحه دار کرده است
بسیار کوچک است
ولی آن گاه که کسی را دوست داری
آن سان که من تو را دوست دارم
هر کاهی ٬ کوهی می شود
و بیش از هر چیزی این به ذهنم می رسد
که دوستم نداری
خواهش می کنم با من صبور باش
می خواهم با احساساتم
صادق تر باشم
و می کوشم که این چنین حساس نباشم
ولی با این همه
فکر می کنم که باید کاملا اطمینان داشته باشی
که همیشه
از همه ی راه های ممکن
عاشق تو هستم
سوزان پولیس شوتز
از جنگ بی شکوه
احساسی اندک دارم
اما آنچه به تمامی در می یابم
عشقی ست که آرزوی همگان است
از کشمکش های دایمی
احساسی اندک دارم
اما آنچه به تمامی در می یابم
آرزوی با هم بودن است
از جنگ فقط برای آنکه جانی به در برم
احساسی اندک دارم
اما آنچه به تمامی در یافته ام
چیزی ست که در این بازی نهفته
مارگوت بیکل
ترجمه: احمد شاملو
گاه بیان احساسات
دشوار است
ولی می خواهم بدانی
که تا چه حد دوستت دارم
صبح هنگام که چشم می گشایم
و تو را در کنار خود می بینم
از با تو بودن
شادمان می شوم
به تو احترام می گذارم
تو را تحسین می کنم
با تمام وجود دوستت دارم
هر روز صبح
که چشم می گشایم
و تو را در کنار خود می بینم
می دانم هر چه پیش آید
اهمیتی ندارد
آن روز ، روز خوبی خواهد بود
سوزان پولیس شوتز
بگذار آن باشم که با تو در کوهسار گام بر میدارد
بگذار آن باشم که با تو در گلزار گل میچیند
بگذار کسی باشم که احساس درون با او میگویی
بگذار کسی باشم که بیدغدغه با او سخن میگویی
بگذار کسی باشم که در غم ، سوی او میآیی
بگذار کسی باشم که در شادی با او میخندی
بگذار کسی باشم که به او عشق میورزی
سوزان پولیس شوتز
هر شب در رویاهایم تو را می بینم و احساست می کنم
و احساس می کنم تو هم همین احساس را داری
دوری ، فاصله و فضا بین ماست
و تو این را نشان دادی و ثابت کردی
نزدیک ، دور ، هر جایی که هستی
و من باور می کنم قلب می تواند برای این بتپد
یک بار دیگر در را باز کن
و دوباره در قلب من باش
و قلب من به هیجان خواهد آمد و خوشحال خواهد شد
ما می توانیم یک باره دیگر عاشق باشیم
و این عشق می تواند برای همیشه باشد
و تا زمانی که نمردیم نمی گذاریم بمیرد
عشق زمانی بود که من تو را دوست داشتم
دوران صداقت ، و من تو را داشتم
در زندگی من ، ما همیشه خواهیم تپید
نزدیک ، دور ، هرجایی که هستی
من باور دارم که قلب هایمان خواهد تپید
یک بار دیگر در را باز کن
و تو در قلب من هستی
و من از ته قلب خوشحال خواهم شد
تو اینجا هستی ، و من هیچ ترسی ندارم
می دانم قلبم برای این خواهد تپید
ما برای همیشه باهم خواهیم بود
تو در قلب من در پناه خواهی بود
و قلب من برای تو خواهد تپید
و خواهد تپید
مارگوت بیگل
دیگر تحمل دوری از تو را ندارم
نمی دانی که چه قدر
دلم برایت تنگ شده است
تک تک روزها را
پشت سر می گذارم
کارهایم را به انجام می رسانم
آن گاه که باید لبخند می زنم
حتی گاه قهقهه می زنم
ولی قلباً تنهای تنها هستم
هر دقیقه یک ساعت
و هر ساعت یک روز طول می کشد
آنچه مرا در گذراندن این دوران یاری می کند
فکر به توست
و دانستن این که
به زودی در کنار تو خواهم بود
سوزان پولیس شوتز
نمی خواهم
تو را عوض کنم
خود تو
بسیار بهتر از منی می دانی
چه به صلاح توست
نمی خواهم تو نیز
مرا عوض کنی
از تو می خواهم
من را همان گونه که هستم
بپذیری و به من احترام بگذاری
این چنین
می توانیم پیوندی استوار
با ریشه در واقعیت
و نه در رویا
بنا نهیم
سوزان پولیس شوتز
در کنارِ تواَم دوستِ من
احساسم را با تو در میان میگُذارم
اندیشههایم را با تو قسمت میکنم
راهی مُشترک پیشِ پایت میگُذارم
امّا ازآنِ تو نیستم
با مسئولیت خود زندهگی میکنم
دلتنگ توام
تو آن جایی
و من اینجا
در این فکر
که تا چه حد دوستت دارم
در این فکر
که تا چه حد برایم با ارزشی
در این فکر
که تا چه حد دلتنگ توام
تو آن جایی
و من اینجا
در این فکر
که تا چه حد در اشتیاقِ
بار دیگر
در کنار تو بودنم
در این فکر
که چگونه بیش از همیشه
قدر آن زمان
که در کنار هم خواهیم بود را
خواهم دانست
دوستت دارم
سوزان پولیس شوتز
این همه پیچ
این همه گذر
این همه چراغ
این همه علامت
و همچنان استواری در وفادار ماندن
گاه آرزو می کنم
ای کاش برای تو پرتوِ آفتاب باشم
تا دست هایت را گرم کند
اشکهایت را بخشکاند
و خنده را به لبانت باز آرد
پرتوِ خورشیدی که
اعماق تاریک وجودت را روشن کند
روزت را غرقه ی نور کند
یخ پیرامون ات را آب کند
مارگوت بیکل
یکدیگر را دوست میداریم
یکدیگر را کامل میکنیم
امّا مالک هَم نیستیم
نمیتوانیم آنچه را به ما تعلّق دارد
به خود هدیه کنیم
عشق هدیهیی فرابشریست
مارگوت بیکل
کسی که هرگز
شهامت نه گفتن قاطعانه را ندارد
نخواهد توانست
آری گفتن مداوم در زندگی را
تاب آورد
ما می باید کامل کنیم یکدیگر را
نه آن که همانند شویم
تو جبران میکنی
کمبودهای مرا
و آنجا که تو تُند میروی
من قدم آهسته میکنم
مارگوت بیکل