در این خانه در این کوچه

چه می دانم
شاید سرزمین های خوف
دیدنی باشد
تا من از ستایش شکوفه های گیلاس و
آب های روان
رها شوم
در خیال
درد ها و مصیبت های
آن زنان را با گیسوان سیاهی
برای همیشه فراموش کنم

آیا عشق را بادهای مسموم مستمندی
نابود کرده است؟

به کجا باید پناه می بردم
من فقط
وارث مرگ شده ام
و در محاصره ی شاخه های شکسته ای
که دیگر عقیم شده اند
مانده ام
دشوارست نگاه کردن
به واقعیت های اوهام پلید
و هجوم بادهای مسموم
و من
مبدل شده ام
به یک تکه کاغذ کهنه ی کاهی
در باد 

 
شاید پیش از آمدن من
به این خانه
در این کوچه
کسانی
زیر درخت های خشک
آتش روشن کرده بودند
و شاید
برای یک لحظه
فقط یک لحظه
در عشق توقف کرده بودند
و باران لباس هاشان را
خیس کرده بود
اما من
در این خانه
در این کوچه
فقط
سرفه زده ام از سرما
و نام های عشق را از یاد برده ام از سرما

قبل از آمدنم
به این خانه
در این کوچه
به من گفته بودند
شرط ماندن
در این خانه
در این کوچه
انکار شهامت است
پناه بردن به حرمان است
و به تشنگی های بی پایان
در تابستان و
تب
در زمستان و
زمهریر

من در خاموشی مفرط این خانه مانده ام
از پنجره به کوچه نگاه می کنم
زنان و مردان را می بینم
در انجماد برف ایستاده اند
در چهار فصل
در این کوچه
برف
برف
می بارد

احمدرضا احمدی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.