بر گو که چه می جویم ، بنما که چه می خواهم

بر گو که چه می جویم ، بنما که چه می خواهم
چون شد که در این وادی ، سرگشته و گمراهم ؟

از عشق اگر گویی ، می جویم و می جویم
وز یار اگر پرسی ، می خواهم و می خواهم

در عالم هشیاری ، از بی خبری مستم
در گوشه ی تنهایی ، از بیخودی آگاهم

گر مهر نیم آخر ، هر شب ز چه می میرم ؟
گر ماه نیم آخر ، هر دم ز چه می کاهم ؟

در دامنی افتادم ، گفتی که مگر اشکم
از خویش برون رفتم ، گفتی که مگر آهم

ویرانه ی متروکم ، نه بام و نه دیواری
آرام نگیرد کس ، در سایه کوتاهم

آن اختر شبگردم سیمین ، که درین دنیا
دامان سیاهی شد ، میدان نظرگاهم

سیمین بهبهانی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.