من آن نیم که مرا بی‌تو جان تواند بود

من آن نیم که مرا بی‌تو جان تواند بود
دل زمانه و برگ جهان تواند بود

نهان شد از من بیچاره راز محنت تو
قضای بد ز همه کس نهان تواند برد

خوش آنکه گویی چونی همی توانی نه
در این چنین سر و توشم توان تواند بود

اگر ز حال منت نیست هیچ‌گونه خبر
که حال من ز غمت بر چه‌سان تواند بود

چرا اگر به همه عمر ناله‌ای شنوی
به طعنه گویی کار فلان تواند بود

جفا مکن چه کنی بس که در ممالک حسن
برات عهد و وفا ناروان تواند بود

در این زمانه هر آوازه کز وفا فکنند
همه صدای خم آسمان تواند بود

اگر ز عهد و وفا هیچ ممکنست نشان
در این جهان چو نیابی در آن تواند بود

انوری

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.